...
یه جور احمقانه‌ای دلم واسه خونه‌ی شمالمون تنگ شده. از منظره‌هاش گرفته تا آلاچیق بالای خونه و باغچه‌ی همیشه درب داغونش و راه درب داغون‌تر جاده دوهزار. حتی دلم واسه تمیز کاری روز اولی که میرفتیم شمال هم تنگ شده با اینکه من همیشه دودر میکردم. هرچند ٬ از همه بیشتر دلم شومینه‌ی خونمون رو میخواد که توش کلی هیزم بریزیم و بشینیم دورش خودمونو گرم کنیم.