...
مثلا من دارم رانندگی میکنم تو جاده
یکی کنار جاده دستش رو بالا گرفته که یعنی مثلا مستقیم
منم نمیدونم چرا یه هو ترمز میکنم
میاد جلو میگه کجا میری؟
من میگم تو کجا میخوای بری؟
اون میگه من ... نمیدونم.
منم میگم خوبه ، منم نمیدونم
یه کم همدیگه رو نگاه میکنیم مثل دو تیکه مجسمه که تو چشمای هم دنبال یه چیزی میگردن
بعد من میگم سوار شو
سوار میشه
جاده شم بیابونیه.
نه دشت ، نه کوه نه. جاده لخته.

اینجوری قصه مون شروع میشه.