...



نـماز شام غريبان چو گريه آغازم
بـه مويه‌هاي غريبانـه قصـه پردازم
بـه ياد يار و ديار آن چنان بـگريم زار
کـه از جهان ره و رسم سـفر براندازم
مـن از ديار حبيبم نـه از بـلاد غريب
مـهيمـنا بـه رفيقان خود رسان بازم
خداي را مددي اي رفيق ره تا مـن
بـه کوي ميکده ديگر عـلـم برافرازم ...