...
هیچ کس به خوبی اون منو نمیشناخت
خود منو ، خود واقعیم رو . که الکی قشنگ نبود. که الکی پررنگ نبود ، خود خوبمو ، خود تلخمو . منو دوست داشت. همونی که بودم ٬ خیلیام رو هم ندیده بود ٬ ولی منو دیده بود ٬ منو دوست داشت. آروم بود. واقعی بود.
من ؟ منم خود اونو میشناختم. میدونستم کیه. میدونستم خودش چیه ، خودش رو دوست داشتم. خود واقعیش رو. حتی تو رویاهام واقعی بود. خودش بود. دلم میخواست دوباره عاشق بشه. دلم میخواست دوباره عاشق شدنش رو ببینم. دلم میخواست عاشق من بشه . فکر کنم اونجوری بیشتر دوسش داشتم.
قصه‌ی ما به سر رسید ...
نرسید ٬
رسید ...
نرسید ٬
رسید ...
نرسید ....
نرسید
یه هو رسید.



رسید؟