...
تو میای اینجا
از راه دور
میای که منو ببینی
در میزنی
صدا میزنی
ولی من نیستم که
کسی جوابت رو نمیده
پشت در میشینی
رو سکوی پشت در
که چوبیه
با سنگریزه‌هایی که تو راه جمع کردی بازی میکنی
که خوابت میبره
من میام
میبینم یکی پشت درم خوابیده
میشینم کنارش
موهاش رو از رو پیشونیش میزنم کنار
آروم بلندش میکنم میبرم تو
میذارمش رو کاناپه‌ی تو سالن
خودم میشینم کنارش رو زمین
نگاش میکنم
هیچوقتم نمیفهمم که سنگریزه‌هات کنار در جا موندن.