خدا
یه مداد داره با یه دفتر نقاشی، یه دفتر نقاشی خیلی خیلی بزرگ، که نقاشی کردن تو یه صفحه ش قد شصت هفتاد سال ما آدم کوچولوها طول می کشه
خدا وقتایی که از شمردن صواب و گناه آدما خسته میشه میره تو دفترش نقاشی می کنه
آدم می کشه گل می کشه گربه میکشه ابر میکشه درخت می کشه یا رنگین کمون شاید حتی
دفتر خدا جادوییه، وقتی یه چیزی رو کشید و تموم شد اونوقتش نقاشیش توی زمین زنده میشه و به وجود میاد، مثلا وقتی یه آدم میکشه رو زمین به آدم به دنیا میاد، خیلی بچه تر از اونی که خدا کشیده، ولی خب بعد چند سال همونقدی که شد میشه شکل همونی که خدا کشیده
بعضی وقتا خدا حوصله نداره نقاشیشو تموم کنه، یه پا کم میکشه یا شایدم یه دست، بعد آدمی که به دنیا میاد یه پا یا یه دست نداره
بعضی وقتا خیلی خوشحال و سر کیف و شاده, یه آدمه خوشگلی میکشه ( عینهو من مثلا :"> )
بعد از شصت هفتاد سال که این صفحه از دفترش تموم شد مجبوره بره صفحه ی بعد، چون پاک کن که نداره که یکیو پاک کنه به جاش یه چیز جدید بکشه
وقتی ورق میزنه دفترشو همه ی اونایی که تو صفحه ی قبلی بودن می میرن، اونایی که بالای بالای صفحه بودن توی شصت سالگیشون می میرن چون شصت سال پیش خدا بالای صفحه رو نقاشی کرده بود، ولی اونایی که پایین صفحه ن تازه به دنیا اومدن و تو جوونیشون می میرن
حالا یهویی یه عالمه دنیا خالی میشه و جا باز میشه برای یه کلی آدم و حیوون و گل جدید
دفتره هم چون خیلی بزرگه خوب ورق زدنش خیلی طول میکشه، مثلا یکی دو سال شاید، اونایی که نزدیکترن به شیرازه ی ئفتر و زودتر میرن زیر کاغذ جدید یعنی زودت می میرن و اونایی که اون لبه ی کاغذن یکی دو سال بعدش
اینجوریه که به دنیا میان و میمیرن همه
مردن هم قایم شدنه، زیر صفحه ی کاغذ جدید و یا زیر خاک، هیچکس نیست که محو شه، چون خدا که پاک کن نداره فقط یه مداد داره و یه دفتر
ولی :)
خدا که نمیدونه یه چیزیو
خدا که نمیدونه مدادش ازین مداداست که تهش یه پاککن کوچولوی صورتی داره
هووم!!