وقتایی که روی یه بلندی روی سنگ سرد دراز کشیدی و نمیدونی داری به چی فکر میکنی
چشمات رو میبندی
بعد چشمات رو باز میکنی
یه هو حس میکنی یه اتفاقی افتاده
تو همین چند ثانیهای که چشمت بسته بود
اتفاقی افتاده
به اتفاقی که افتاد فکر میکنی
و بازهم نمیدونی به چی داری فکر میکنی
آسمون خالیه.