...

یه هو میگیرتت و میبرتت یه جای دوریه هو میگیرتت و میبرتت یه جای دور
یه هو همه چی تاریک میشه و سرد و ساکت
یه پسره رو میبینی که کنار پنجره کز کرده و داره دونه‌های برفی که از آسمون میان و آروم رو زمین میشینن رو نگاه میکنه
پسره رو میبینی که کف دستش رو گذاشته رو پنجره و داره سردیش رو حس میکنه
پسره رو میبینی که داره یه جای دور رو نگاه میکنه .. یه جایی پشت پنجره
یه جایی پشت شیشه‌های پنجره.
حس میکنی؟
پسره رو دوباره حس میکنی ؟
پسره پاک بود.
خیس بود.
سرد بود.
عاشق بود.
ساده بود.
کوچیک بود.
تنها بود.
پر بود.
مال آسمونا بود.
یه هو میگیرتت و میبرتت یه جای دور ...
یه جای شاید نه چندان دور ...