...
....

می‌خواهم خدا
بین مرگ من و بوسه‌های تو
گیج شود.

آنهمه شراب يادت رفت
قلبم را مشت ‌کنی
قطره قطره بچکانی
در جامی که دستت بود؟

می‌خواهم تو را
جوری پرستش کنم
که خدا خودش را
از اول خلق کند.

آنهمه رنگ‌ يادت رفت
يکيش را تنت کنی
دنبال دگمه نگردد دستم؟

می‌خواهم خدا را
توی بغلت پرپر کنم.

آنهمه خدا يادت رفت
يک آدم هست
برای ستايش تو؟

می‌خواهم موهام را شانه نزنم
انگشت‌هات گير بيفتد
لای موهام.

آنهمه بوی جنگل يادت رفت
در موهات گم شوم
نترسی يکوقت؟

می‌خواهم کاری کنم
که خدا مرا ببرد توی لباس‌های تو
و تو
توی لباس‌های پاره پاره‌ی من
دنبال خودت بگردی.

آنهمه جوهر چرا يادم رفت
دست‌های جوهری‌ام را
به زندگی‌ات بکشم؟