...
یه تقویم قدیمی پیدا میکنم که موقع رفتن بهم داده بود.
صفحه ی دومش نوشته خیلی دوست دارم
دوبارم نوشته. نمیدونمم تو چه حالی نوشته.
تا حالا ندیده بودم این جمله ش رو.
دلم تنگ میشه. حس میکنم میفهمم وقتی داشته اون جمله رو مینوشته چه حسی داشته.
زنگ میزنم به خونه، جواب نمیده.
زنگ میزنم به موبایلش ، صداش یه جور عجیبیه. میپرسم کجایی ، من و من میکنه و میگه بیمارستان. هیچی نمیگم ، میذارم حرفش رو بزنه. میگه حالم خوبه ، عمل کردم و مرخص میشم امروز فردا.
میگم باید مواظب خودت باشی.
میگم من باید مواظبت باشم.
کارت تلفن تموم میشه
صداش نمیاد. تلفن قطع میشه.