اسم دخترم٬
ستاره بود.
شبایی که هوا ابری بود٬
شبایی که خیلی بیستاره بود٬
چشمام رو که میبستم
ستارهی خودمو٬ تو بغل خودم داشتم.
تا اینکه یه شب ٬
چشمام رو باز کردم.
هوا صاف بود٬ ولی ...
ستاره رفته بود.
رفته بود ستارهی یه سیارهی دیگه شده بود که توش دریایی نباشه که آبش بخواد بخار شه که بخارش بخواد ابر شه که مردش هر شب از پشت ابرا با چشمای بسته بخواد نگاش کنه.
ستارهی من رفته بود دنبال یه سیارهی دیگه٬ یه سیارهی بدون دریا.
من ؟
غمگین و خسته نشستهم و هنوزم فکر میکنم ستارهی من٬ یه ستارهی دریایی بوده...
من٬ ساکت و تلخ نشستم و با خودم فکر میکنم یه ستارهی دریایی که روزگار پرتش کرده تو آسمونای دورِ پشت ابرا ٬ چهجوری راضی میشه واسه سیارهای چشمک بزنه که دریا نداره...
من ؟
دلم میسوزه. واسه خودم٬ واسه ستارهم٬ واسه آسمون.
من؟
بدم میاد ٬
از ابرایی که همیشه دیر میبارن !