...
....
تا حالا گوسفند رو وقتی که میکشن و سرش رو میبرن دیدی؟ اونجایی که یه هو شروع میکنه به دست و پا زدن ٬ محکم ... خیلی محکم ... اونجایی که خون گردنش داره میره و اون داره دست و پا میزنه ٬‌تند و تند و تند. من همیشه اون موقع بی اراده زل میزنم به دست و پا زدنش ٬ انگار که همه چی بکگراند بشه و یه موجودی رو ببینی که داره دست و پا میزنه تا جونش (که اتفاقاً خیلی هم قرمزه و رنگ خونه) از تنش (همون گردن بریده‌ش) بره بیرون .

ولی ٬ بعد یه مدت که خونش رفت ٬ هنوز یه کم جون تو تنش مونده ... وقتی که آب میگیرن روش که خونش رو بشورن ٬ اون لحظه‌ی اولی که آب سرد رو روش میریزن ٬ یه تکون کوچیک دیگه دوباره میخوره ... یه جوری که انگار میلرزه .. یه جور لرزیدن ناگهانی که انگار میفهمه همه چیز تموم شده. میفهمه دیگه مرده. دیگه نیست.میفهمه دیگه دست و پا زدناش هم حتی تموم شده . میفهمه این آب سرد یعنی یاداوری همه‌ی اون دست و پا زدنا و جون کندنا . میلرزه .. تن بدون جونش میلرزه ٬ یه کوچولو.

همین.