بازرس ژاور برگشته. هی از این ور اتاق میره اونور اتاق و هی برمیگرده. کلاش رو گرفته تو دستش و عصاش رو تکیه داده به دیوار کنار کفشاش دم در. من هرچی فکر میکنم فلسفهی دوباره ظاهر شدنش رو نمیفهمم. قرار بود آخر ماه رمضون فرشتهی مهربون بیاد٬ یا اقلاً دیگه غول چراغ جادو. این لکنتی از کجا پیداش شد پس؟
باید اعتراف کنم البته که نسبت به آخرین دفعهای که ظاهر شده بود خیلی جا افتادهتر و حتی سکسیتر شده! هی داره قدم میزنه و حرف میزنه. رفته رو اعصاب. من کار دارم٬ امیدوارم نخواد زمستون رو اینجا بمونه٬ آخه تو یه افسانهی قدیمی اومده که بازرس ژاورها تو زمستونای میدوست وقتی یه جا ظاهر بشن لنگر میندازن. درسته که هفتهی پیش اینجا برف اومده٬ ولی رسماً هنوز که زمستون نشده٬ مگه نه؟
میترسم برم باهاش صحبت کنم. امیدوارم خیلی اَتِنشِن نخواد. من کار دارم.