...
من وقتایی که موز (علف) میکشم کلی ایده و حرف و قصه و تصویر و عکس و نقاشی میاد تو کله م که خوب طبیعتا یا دارم راه میرم پس شروع میکنم به حرف زدن با خودم، یا دراز کشیدم و کاملا stoned شدم در نتیجه شروع میکنم به تخیل کردن و تو تخیلم یکی رو میسازم و شروع میکنم واسش تعریف کردن. بعد همیشه با خودم فکر میکردم که چه قدر دوست دارم خیلی از اونا رو اینجا بنویسم و بذارم اینجا ولی تو اون شرایط که خوب معمولا نمیشه ... کیه که حوصله کنه بیاد پای کیبورد که نور فلورسنت بخوره تو صورتش به جای نور شمع یا نور مهتاب. خلاصه جدیدنا بعضی وقتا که بعد از مدتی که لپتاپم و اینترنت میرسم یه پست درفت میکنم و توش یه سری کیورد از اون تصویرا و حرفا میذارم که تا شاید وقتی حوصله کنم و بیام واسه خودم با اون کلمه ها جمله بسازم و شاید قصه هه یا پسته رو کامل کنم. این اتفاق خیلی وقتا موقع رانندگی های طولانیم هم میفته. الان که یه سری شون رو دیدم (که اکثرا رو ورق بودن و هنوز به کیبوردم حتی نرسیده بودن) یه هو حس کردم این جمله سازی و بازسازی یه سری رویا با یه سری کلمه و کیوورد خودش خیلی کار جالب و پر عمقیه. یعنی اگه خوب فکرشو بکنیا ... کلا قضیه خیلی ترسناک و عمییقه. احساس هیجان جالبی کردم یه هو.

همین.