...
بریم بالای اتوبان روی پل واستیم. صبح زود. وقتی که گرگ و میشی هوا رفته و نموره نموره آفتاب داره میریزه بیرون. حالا ماشینا رو نگاه میکنیم که از روبرو میان و از زیر پامون رد میشن و میرن.
از دور که میان، سرعتشون آرومه. هر چقدر نزدیک تر میشن سرعت تندشون رو بیشتر حس میکنیم، و با بیشترین سرعت از زیر پامون رد میشن.

دست همو گرفتیم و تو آسمون واستادیم و رویا هامون رو مرور میکنیم.
من یه ماشینو میبینم که برامون چراغ میزنه.
من لبخند میزنم.
روزمون شروع میشه ...