...


من،
نایستاده ام
این صدای من نیست
شاید نگریستن گذر باد بود
شاید هم دویدن دیوانه وار ثانیه ها
من؟
نایستاده ام

ماهی ها با چشمان باز میخوابند
خرگوش ها برای زیستن ذرت ها میمیرند
ذرت ها روی بوم نقاشی مرد کنار دریا مات و کم رنگ، جای شن ها را میگیرند
دختری درد میکشد
و مردی جعبه ی کبریت کودکیش را با حجم خانه ها اندازه میگیرد
و من؟
نایستاده ام

کسی میمیرد
و کسی دیگر کشته میشود
و کسی میخندد
و کسی میرقصد
و مردمی ساعت های شنی شان را به حراج میفروشند
و کودکی رویاهایش را

کودک بزرگ میشود
و شب، صبح
و گردبادی، عریان
و تاریخی، تکرار
و من،
گیج میان شیشه و آینه
نگاهی را دنبال میکنم
که عاشقانه نفرت میورزد
و میمیرد
و نمی ایستد

در شب
راسوها
روی نقشه، و پشت اقیانوس زندگی میکنند
و در روز، زیر سایه با موش ها میخوابند
و من،
نایستاده ام
حتی اگر ساعت آفتابی رویاهایمان
تمام شب بیدار بماند
کسی چه میداند
در شبی که آفتاب نیست
ساعت ها چگونه میگذرند