...
داستان، داستان دختری بود که با هر کسی میخوابید و هر شبی از آغوشی به آغوشی میخزید
داستان، داستان دختری ست که یک شب، که درست مثل هرشب دیگری بود و مثل هیچ شب دیگری نمیتوانست باشد، عاشق یکی از هزاران تن خزنده ی روی بودنش شد.
عاشقی دخترک ها، کهنه قصه ایست که هر روز هزار بار و برای هزاران نفر تکرار میشود
و هر بار و برای هر کس تازه تر و پر رنگ تر از هر اتفاق دیگری در هر کجای دنیا رخ میدهد
شاید عاشق شدن یک لحظه نبود، ولی برای هر کدام از هزاران دختر هزاران قصه ی هزاران قصه گو، یک لحظه خواهد بود که چون برق گرفتنی دخترک میفهد عاشق است.
شاید هنگام برداشتن ابرو، وقتی که میان ابروهایش را میبرد
شاید هنگام نگاه کردن به آب برکه در یک شب تاریک و سرد
شاید هنگام دراز کشیدن روی برف
شاید هنگام نگاه کردن به دود و شمردن نخ های فرش کهنه و قرمز روی نیمکت
شاید هنگام نگاه کردن پسری که بغضش را کنار ساعت آفتابی فرو میخورد
شاید هنگام خواندن یک نامه
شاید هنگام نوشتن یک قصه
شاید در تنهایی دراز شب با شنیدن صدای یک آهنگ
شاید هنگام راه رفتن زیر باران نرم میان تابستان
شاید هنگام نگاه کردن قبر ساکت و متروک میان یک گورستان
شاید هم هنگام بسته شدن در اتاق هنگامی که مرد لباسش را میپوشد و دختر را ترک میکند

نه . داستان، داستان دختر هرجایی ای که عاشق میشود نیست
دختر نامه است
داستان، داستان نامه هایی است که نوشته میشوند
نامه های هر جایی
نامه های هرز
ولی ، نامه هایی که دیگر خوانده نمیشوند
نامه هایی که هرگز فرستاده نمیشوند
اما نوشته میشند و پرند از کلماتی که که با هر کسی میخوابید و هر شبی از آغوشی به آغوشی میخزند
کلمه هایی که پر از حرف های جنده شده ی هر روز هر کسند
کلمه های تکراری که هیچ وقت هنگام نوشته شدن تکراری نیستند
قصه هایی که تکراری ترینند و ساده ترین و واقعی ترین و غریب ترین

نامه هایی که دل به سنگریزه های جعبه ی قرمزشان بسته اند
قصه، قصه ی کلمه هایی ست که هیچ گاه گفته نشدند
و همیشه منتظر باقی ماندند
و دل به تاریکی جعبه و سنگ ها سپردند
و مردند