...

من یه مسافر
تو یه سفر
به چهار راه که میرسیم
من می ایستم
تو ادامه میدهی
نمیدانم رفتنت مرا برد
یا مسافر بودنم مرا راند
میدانم که من به سفر رفتم
زیر گوشم زمزمه کردی
و گفتی پشت هر پیچ و هر خمت
راهی دیگرست
و سفری دیگر
و هر مویت داستان رفتنی را رشته است
من، شاید یک مسافر
تو، اما یک سفر
من میرفتم تا به تو برسم
نمیدانستم
رسیدنم پایان سفر است
و نمیدانستم
تو با منی اگر با هم میرفتیم
از تو گذشتم و به سفر رفتم
سالها گذشت تا دانستم
سفرم سال هاست که ناتمام پایان یافته
راه غریب
سفر ناتمام
من گم
تو دور
من یه مسافر
تو یک سفر.