...
تو را داشتم
تو را گذاشتم و به سفر رفتم
تا تو را بیابم
تمام دنیا را گشتم تا تو را پیدا کنم
زمین گرد است میدانستی؟
به خانه که رسیدم، تو رفته بودی
رفته بودی مرا برگردانی
من ولی میدانم که زمین گرد است
در خانه مینشینم و منتظر میمانم
بی آنکه بفهمم دنیای تو صاف تر و ساده تر از زمینی ست که من در آن زندگی میکردم
شبها که نور خورشید میرود آن طرف دنیا و ساعت آفتابیم خاموش میشود با خودم فکر میکنم
نکند نیایی
خواب میبینم سر کوچه کنار خرابه ای پیاده ات میکنم
میبوسمت
و خداحافظی میکنیم

کاش دنیاهایمان به هم برسد
کاش زمین تو هم مانند من گرد بود
یا شاید کاش زمین من هم صاف بود
شاید باید به سفر بروم
کجا؟
نمیدانم.
شاید جایی که دنیایش گرد نباشد.
شاید به سرزمینی که در نهایت مرا به خرابه ی آغاز راه نرساند
شاید هم نروم
همین جا در خانه مینشینم و خرابه هایمان را می سازم
قلعه ام را کامل میکنم
و دیوارهایش را بالا میبرم
و اتاقهایش را شماره میگذارم
و منتظر مینشینم برای روزی که پیدا شوی
و خرابه مان را نشناسی
و قلعه بترساندت
آن روز
تا هزار روز
هر روز در یکی از اتاق های قلعه از نو با تو آشنا میشوم
هر بار برای اولین بار
و هر بار عاشقت میشوم


تنها آرزویم این است که قبل مردن
هزار بار ببوسمت
و دخترمان مرا یک بار