...
ماهی:

از آدم بزرگ بودن خسته می‌شیم یه روزی
می‌ریم تو جنگل چادر می‌زنیم و بدوی می‌شیم، ‌می‌ریم کنار آتیش می‌شینیم و زیر پتوی چهارخونه‌م قایم می‌شیم
پتو رو می‌کشیم رو سرمون و از منفذهای ریزش جرقه‌های نارنجیو نگاه می‌کنیم
می‌بوسیم همدیگه رو با چشمای باز،‌ نگاه به نگاه هم
وحشی می‌شیم رو زمین سفت جنگل، ‌توی بوی خاک و درخت، تشنه می‌شیم به تن هم
شراب می‌خوریم، ‌مست می‌شیم خیلی زیاد،‌ اونقدری که موقع آواز خوندن اون یکی فکر نکنیم به زشتی صداش
تعریف می‌کنیم همدیگه‌رو برای هم،‌ با کلمه
می‌گم برات که خال پشت گردنتو دوست دارم، و اون یه دونه دندون پایینی‌ت که تا وقتی نبوسیده‌ بودیم همو نمی‌دونستمش
چقد می‌تونیم زنده باشیم اون موقع،‌ می‌تونیم آدم و حوا باشیم و دنیا رو از تو جنگل خودمون از اول شروع کنیم
یه روزی همین روزا