...


...
پ.ن. ۱۱: راستی گفتم که زمستون میریم با هم برف بازی ؟ بعد یه آدم برفی درست میکنیم ؟ بعد تو عاشق اون آدم برفی میشی منو ول میکنی میری پیش اون ؟ بعد صبح میشه ٬ خورشید در ماید آدم برفیت آب میشه ٬ گریه میکنی ٬ چشات پف میکنه . چشماش رو برمیداری میری گوشه‌ی دیوار میشینی چشماش رو میذاری جلوت نیگاش میکنی ٬ سردت میشه دستت رو میزنی زیر بغلت ٬ نیگاش میکنی میری یه جای دور ٬ چشمات یه کم کوچیک میشه ٬ میری یه جای ساکت و خیلی دور . بعد من میام بیرون ٬ با دو فنجون قهوه‌ی داغ . میشینم کنارت ٬ قهوه رو میدم بهت ٬ بعد یه جور قشنگی نیگا میکنی منو ٬ هیچی نمیگی ٬ آروم فنجون رو از دستم میگیری ٬ بعد دو دستت رو میچشبونی دورش ٬ یه ذره ازش میخوری ٬ یه کم گرم میشی ٬ دوباره منو یه کوچولو نیگا میکنی ٬ از اونا که چشات کوچولو شده ولی داره برق میزنه ... هیچی نمیگیم ٬ کنار هم میشینیم و قهوه‌مون رو آروم آروم میخوریم و به چشمای آدم برفیه که با هم ساختیم نیگا میکنیم .