...
هنوز هم
هر بار که خوابش را میبینم
میدانم اتفاقی افتاده است
همیشه همینگونه بود
به خوابم نمی آید، تا که اتفاقی بیفتد
بیدار که میشوم، تمام استخوان هایم میلرزند
هنوز تکانم میدهد
بعد این همه سال
هنوز مثل روز اول میلرزم
از دیوارهای بلند و شیشه ای هم کاری بر نمی آید.
خواب دیده ام
عقرب عاشق را
که جایی میان فنجان و استکان گم شد
و کودکی که دو گردباد به انتظارش نشسته بود
و مادری که از دور مینشست و نگاه میکرد




The Second Waltz