...

آهای دخترای هیجده ساله و نوزده ساله که یواشکی از دست مامان باباتون قایم میشین و میرین خونه ی دوست پسرتون بی حیا بازی. وقتی که تو اتاق پسره نشستین (یا خوابیدین) و با هم مشغولین و ماچ و بوس و ملچ و ملوچ و اینا ... و یه هو صدای در میاد و جفتتون یه هو ساکت میشین و گوش میدین که ببینین یه وقت نکنه مامان بابای پسره بی هوا اومده باشن خونه و نمیدونین چی کار کنین و اینا ... اگه از من میشنوین یه نگاه معصوم ولی در عین حال شری به دوست پسرتون بکنین و تو چشاش زل بزنین و بگین میخوای برم تو کمد؟ من تضمین میکنم پسره عاشقتون میشه.
اینا!

پ.ن. من سفیدی برف روی خاکستر انبوه جزیره‌ام را به شسته شدن همه‌ی خاطراتم ترجیح میدهم. باران تمیز میکند. برف مخفیانه همه چیز را آرام میکند.