|
...
خاکستر آتش، و جادوگر سرد ------------------------------ در جستجوی تکه های دور دیروز من، بر آستانه ی کودکی ام می ایستم و میخوانم و میطلبم سایه هایی که در پایان روز میرقصند و خاکستر جادوگری که دیروز ها از کودکی من کوچ کرد نگاهم کن نگاهت دور است ولی سنگین نگاهم کن که نگاه سردت خالی ست ... و تنهایی مان ، سرد .. و سردی خلوتمان، چون طرح دود که شکاف تقدیر های ویرانی را میماند که تا مرزهای بودن در سایه ی نگاه تو تکرار میشود اتفاقی است که رخ میدهد نگاهیست که میلغزد سوز سردیست که شب پاییز را آرام میلرزاند برگهای زرد و نارنجی کوچهی هر روز٬ دور هم میرقصند طاعون آمدهاست ... طاعون میخندد . طاعون که آمد٬ جادوگری کوچ کرد. سنجابی مرد٬ عفربی گریست. و آسمانی چرخید. میدانی؟ خاکسترِ آتش٬ سرد است. و به نرمیِ باد، راحت دل میسپارد خیلی سرد خیلی نرم و خیلی عاشقانه ... |