...
او از مرگ می ترسد. نه از مرگ ، که از بار گناه باقیمانده از مرگ نزدیکانش.

روزی که کودک تر بودم پدرم گفت: فرزند، هر مردی روزی میشکند. اشک هایم را پاک کردم و گفتم میخواهم بزرگ شوم، مرد شوم، حتی اگر به بهای شکستنم تمام شود.

گاهی سکوت انتهای شب، از هر فریادی کر کننده تر است.