...
" من خواب دادم تو موز ِ اسلایس شده بودی. خب ببین یا من خیلی حالم بده یا تو می دونی که چی. ولی در هر حال این خیلی جدی بود توی ِ خواب. و من مدام نگران ِ مردنت بودم. چون تو جون داشتی ولی داخل ِ فریزر می ذاشتنت و من التماس می کردم که نذارنت اون جا که یخ نزنی بمیری. و می اومدم از توی ِ فریزر بر می داشتم ت و تو رو که موز ِ اسلایس شده بودی تو دستم می گرفتم که گرم بشی و تو تکون می خوردی و من خیالم راحت می شد که زنده ای و همش نقشه می کشیدم که یک جوری نجاتت بدم نذارنت نو فریزر..."

اینا!