...
چشم‌هاش رو میبنده و خیره به دنیای تاریکی نگاه میکنه که توش چشم نمیتونه چیزی رو ببینه. چشم‌هاش رو باز میکنه و آهسته با سردیه لرزناکی میگه: «کمک»