لبه ی تاریکی
این، همیشه منو یاد تو میندازه
این جدیده رو دیدم. مل گیبسون رو دوست دارم. دوست داشتم همیشه. از هیو فریزر بهتره ولی اماش
اون اما نمیشه
نه؟
تو یکی از اون بعد از ظهرهای تلخ و زیبای اوایل دوران تلخ و عزیز نوجوونی
تو نمازخونه ی مدرسه
-کنار شوفاژ وسطی-ردیف نزدیک نهارخوری
نشسته بودیم
حالت میزون نبود
وقتی کاغذی رو که مدتی بود سرت روش خم بود رو دیدم
بدون اینکه چیزی بهت بگم رومو برگردوندم
یادم نیست تو نشونم دادی، یا خودم گفنم ببینم
یادمه یکی دیگه -آقازاده- هم اون نزدیکا بود که دید و چیزی دستگیرش نشد
:رو کاغذ کلی هنر به خرج داده بودی
با خودکار آبی، با یه فونتی شبیه
تایمز نیو رومن
:نوشته بودی
EMMA
هنوزم دوسش داری؟
من تو اون دوره دیوانه ی
متی استورین
Mattie Storine
بودم
یادته؟
خانه ی پوشالی
فرانسیس ارکات
یادمه به تو هم گفته بودم
اما در کل من هرگز شجاعت علنی کردن عشق هام رو نداشتم
اما تو شجاع تر بودی
(تو همه ی مسایلی که یادم میاد اصولا تو شجاعتر بودی، کلا شجاع تر بودی)
:درست یادمه احساس عجیبم تو اون لحظه
تو اومدی نقاشی-خط اما رو به من نشون بدی که آقازاده هم
اونو دید. من کلی تو خودم برآشفته شدم که اونم دید، ولی تو نه ... و اصلا تخمتم نبود. این قضیه الانه که برام قابل تحلیله
جایی نخوندم و نشنیدم، ولی برای خودم این تقسیم بندی وجود داره
که بعضی آدما در عشق، با شجاعت به یه رسوایی با شکوه تن میدن و بعضی تمام داستانشون یه رازه
یادمه این آخرها هم از اما حرف زدیم ولی یادم نیست چی گفتیم
اون وقتا نمیدونستم خوشم بیاد
از این حالت تو که خیلی برات مشکلی نداشت که از دلبستگیت به اما کسی بدونه
یا بدم بیاد از حالت خودم که همیشه فکر میکردم، عشق یه رازه
ولی امروز هر دو برام باشکوهه
خیلی
دلم تنگه برای اون روزا
برای اون عشق ها
گرچه میدونم عشق های دیگری انتظار مرا -ما را- میکشد
که بسیار عظیم تر است
اما
این یادها و خاطره های کوچک، مثل گنج های زندگی ام است
مثل طلاست
مثل بی نیازی عظیمی است که
مرا سیر میکند
دستم را پر میکند در مقابل این همه ای که جهان امروز به انسان حقنه میکند
چطور آنکه عشق های عظیم نوجوانی اش را به یاد نمی آورد
حتی نداشته، یا اگر داشته کتمان می کند و زشت می پندارد
میتواند در این جهان بزید؟
شریک آن روزهایم
دلم برایت، برای آن روزهایت، برای آن روزهایمان، برای آن روزهایم
تنگ است
از اغذیه فدرا تا سر چهار راه ژاله خیلی تغییر کرده
ساز فروشی ها و تالار سیاره آبمیوه فروشی و آن دکه که دیگر نیست
اما هنوز با همه سکوت و دوری خاکستری و تلخت، حاضرم با تو -حتی اگر ساندویچ مسخره ماکارونی هم بخوری- تا آن دکه
قدم بزنم
از لبه ی تاریکی بگذر
به دوست داشتن ادامه بده
و آن شکوه را از کف نده و تا ابد با آنکه دوست داری تا دم دکه برو
حتی اگر آنهمه کور باشد که از تو بپرسد: چرا راهت را دور میکنی؟
عیدت مبارک میثم