...
(خواندن نامه هایی که هیچ وقت فرستاده نشدند از نخواندن نامه هایی که منتظر نخوانده شدنند همیشه دردناک تر است)

شکستن یک لحظه ست،همون لحظه ای که شکستن رو باور میکنی.
و هر چه باورت عمیق تر و قدیم تر ، شکستنش سنگین تر و تیز تر.
با خودت فکر میکنی فرق بین قصه و واقعیت واقعا چیه؟
این یه قصه نیست
این یه واقعیته.
که همیشه دنبالت میاد
و هیچ وقت تنهات نمیذاره
هرچقدرم که از توش قصه بسازی و تو داستانهات قایم بشی
این یه قصه ی واقعیه.
هر چی هم که تلخ و شیرین نباشه
واقعیه
و ترسناک
و برای فرار از ترس مثل دوران کودکی چشمهات رو رو هم میذاری و همه جا تاریک میشه. فشار میدی و یه نور تندی میدوه و همه چی رو روشن میکنه. چشما رو باز میکنی و اون وقته که میتونی ستاره ها رو تو روز ببینی. همه جا هستن. میدرخشن. ولی ستاره ها طلایی نیستن. ستاره ها نقره این. و همین کافیه که تو برگردی به شهر طلا و سرب و مرگ ربات های سه پایه رو به چشم ببینی.
مرگ ترسناکه
خیلی هم ترسناک
زندگی هم ترسناکه
زندگی تلخ و شیرین داره
مرگ ولی تلخ و شیرین نداره
مرگ فقط ترسناکه
و سرد
و همیشه نزدیک
و ترسناک
و ترسناک
و ترسناک


AND THE WALLS BEND, AND THE WALLS BEND, WITH YOUR BREATHING, WITH YOUR BREATHING, AND THE WALLS BEND, AND THE WALLS BEND, WHAT IS HE DOING? WHAT IS HE DOING?