...
هوا برای زندگی کافی نیست
و نور نیز لازم

کاش مرگ ساده تر از یک خیال بود.
امشب دوشنبه بود.
دو روز مانده به چهارشنبه.

خبر که می رسد سردم میشود
عرق سرد و لرزش دندانهایم و صدای زوزه ی نفس نفسم
میدانم امشب دو شب مانده به چهارشنبه بود
امشب تمام شد
دیشبم
لبریزم
آبستن اتفاقم
تنهایم.

اومم
میای پرواز کنیم؟
بلدی؟
میریم بالای یه جای خیلی بلند
از همونجاها که تو کارتونا یهویی اگه بری روش وایستی شروع می کنه پشتت به ترک خوردن و زیر پات کنده میشه و میافتی و میمیری
میریم اون بالا وایمیستیم
دستامونو از هم باز می کنیم
چشمامونو میبندیم و صورتمونو میگیریم رو به خورشید
خورشید داره با یه نور سفید، خیره خیره می تابه
بعد به خودت میگی من الآن میپرم، پرواز می کنم و میرسم به خورشید، وقتی هم رسیدم بهش گرمه گرم میشم
بعد می پری
خوب آره، بعدشم سقوط می کنی و می میری
هیچوقتی هم به خورشید نمیرسی ..