...
درست مثل وقتی که تو میدون جنگ واستاده باشی ، یه خمپاره بخوره کنارت و برای یه لحظه به صداش دقت کنی. پلک بزنی و بعد دیگه هیچ چی نشنوی. از صداش کر شی و چشمات رو باز کنی و میدون جنگ رو دوباره نگاه کنی.
ولی دیگه هیچی نشنوی.
میدون همون میدون. جنگ همون جنگ. فقط ساکتی. سکوت محض. بودن و نبودن محض. .
There's a little child
Running round this house
And he never leaves
He will never leave
And the fog comes up from the sewers
And glows in the dark