...
باغ همیشه بهار ما
آن روز شوم سوخت
آن روز که دستهای مکار روزگار
ما را اسیر دیو غرور کرد
آن روز که من
خود را بیش از آنچه که بودم باور نمودم
و تو نیز خود را
و ما که منیتمان مشغولمان ساخته بود
حضور بیگانه ی دیو غرور
که کلید دلهامان را دزدید
حس نکردیم
آن روز بود که
باغ همیشه بهار ما
سوخت