...

میگن دیشب تصادف کرد. بعد مرد. بعدهم خاکش کردن.
من ؟ من رفتم بیرون . من به صداها گوش کردم. صدای باد، صدای ماشینا، صدای پرنده ها، و صدای برگ خشکی که روی آسفالت تکون میخورد و میلغزید و جلو میرفت.
به معنی اسمایی که واسه وبلاگاش انتخاب کرده بود فکر میکنم.
درست مثل وقتی که تو میدون جنگ واستاده باشی ، یه خمپاره بخوره کنارت و برای یه لحظه به صداش دقت کنی. پلک بزنی و بعد دیگه هیچ چی نشنوی. از صداش کر شی و چشمات رو باز کنی و میدون جنگ رو دوباره نگاه کنی.
ولی دیگه هیچی نشنوی.
همون میدون. همون جنگ. فقط ساکت.
ترس سردیه.

"گاهی اوقات، واقعیت اونقدر بهت نزدیکه که تا از روت رد نشه، حضورش رو احساس نمیکنی ..."

... واقعیت؟
...
میگه سال نو بیا وبلاگ نو و اینا. نمیدونم که. هنوزم تو غارم یه جوریایی. ولی اون یکی وبلاگم رو بهش دارم میرسم. آهنگای نو وردز خیلی خیلی خوب شدن به نظر خودم. بعضی وقتا آهنگای قدیمی رو که نگاه میکنم احساس دگم نفهمیدن اون مومنتای خودم بهم دست میده. واسه عکسا دیگه خیلی وقت نمیذارم .. ولی آهنگای اخیر همشون مقدسن .. دونه دونه شون وحشتناکن. شاید از همه مقدس تر fog باشه که آهنگه سالیه که گذشت.

در مورد عیدم خب مبارک باشه و اینا. امسال پست مخصوص عید نداریم. تو دفترچه خودم مینویسم امن تره. ولی دلم میخواد بگم امسال سالی بود که چند تا چیز واسم خیلی روشن شد. الان با اطمینان میدونم بهترین دوست دنیا رو دارم و از اینکه وجود داره خوشحالم و از اینکه میشناسمش و آشناشم احساس خوشبختی میکنم. قدیمی ترین و آشناترین دوستم با یه دختره تو یه امامزاده عقد کردن که همون قدر که واسه اون حس غریبی بود واسه منم حس ساکت و عجیب و مه گرفته ای بود. امسال سالی بود که فهمیدم سرنوشت یعنی جی و تقدیر یه فانکشن یه طرفه ست و لرزیدن تا چه حد خطرناکه.

امسال از هر سال دیگه ای تو زندگیم بیشتر ته نشین شدم. امسالی که گذشت سال سختی بود. امسالی هم که داره میاد احتمالا سال خیلی کندیه. ولی خب .، به قول خودم، آدم هرچی به خط پایان نزدیک تر بشه هیجانش بیشتره. درسته که ترسناکه ولی ترس قویترین چاشنی زندگی کردنه. درست مثل عاشق شدن که قوی ترین دلیل ساده بودنه.

این آهنگ ربطی به سال نو نداره، ولی چون تصمیم گرفتم هیچ وقت دیگه street spirit و like a hurricane رو دوباره گوش ندم .. و چون ملپومین و راکت برادرز خیلی دور به نظر میرسن .. . و چون هیچی کارما پلیس نمیشه .. اینم آخرین آهنگ سردترین سال این بیست و شیش سالمون :)

عیدتون مبارک.
...
یه ده روز دیگه تولدمه. به خودم بعد کلی قرن سیگار کشیدن جایزه میدم. هیجان زدم !
...
Fog گوش میدی و به Fade out again فک میکنی و دفترچه ت و جزیره ای که ساکته.



There's a little child
Running round this house
And he never leaves
He will never leave
And the fog comes up from the sewers
And glows in the dark

Baby alligators in the sewers grow up fast
Grow up fast
Anything you want it can be done
How did you go bad?
Did you go bad?
Did you go bad?
Somethings will never wash away
Did you go bad?
Did you go bad?
...
Damn! It's good to be drunk .. it may even change your life ...

...
In pitch dark I go walking in your landscape
Broken branches trip me as I speak
Just 'cause you feel it doesn't mean it's there
Just 'cause you feel it doesn't mean it's there
...


میپرسد کی بر میگردی؟
- کجا؟ ایران؟
- اوهوم .. کشورت ..
هیچ نمیگویم. او خارجی‌ست. نمیفهمد. سالهاست که من هم تلاش نمیکنم چیزی را به کسی بفهمانم. امروز که مثل هر روز از پشت لوله‌های اینترنت اخبار ایران، کشورم، را مرور میکنم ، باز هم آن احساس قدیمی سراغم می‌آید.
چیزی در من هست که از چیزی دیگر متنفر است. تلخ تر آنکه من به هر دوی آنها تعلق دارم.

حوصله نوشتن هم ندارم. نوشتن دردی را درمان نکرده و نمیکند.

باربط و بی ربط:
لینک ۱
لینک ۲
لینک ۳
لینک ۴
.
.
.
...

...
He said this with some effort, because he did not believe, he never believed that the truth served any useful purpose.
Herve Joncour lifted up his eyes to the park.
It was automn, with a false light playing all about.

"The first time I saw Hara Kei, he was wearing a dark tunic, beside him, her head resting on his lap, was a woman. Her eyes did not have an oriental slant, and her face was the face of a young girl."

Baldabiou listened to him in silence, right to the end, to the train at Eberfeld.
He thought nothing.
He listened. It pained him to hear Herve Joncour softly saying, in conclusion:

"I have never even heard her voice."
And a while later:
"It is a strange sort of pain, to die of yearning for something you'll never experience."

They walked up through the park side by side. The only thing Baldabiou said was:
"What ever is making it so damnably cold?"
That is what he said at a certain point ...