...


Slight of hand
Jump off the end
Into a clear lake
No one around
Just dragonflies
Flying to the side
No one gets hurt
You've done nothing wrong
Slide your hand
Jump off the end
The water's clear
And innocent
The water's clear
And innocent
.
...
امشب تنهایم. آن هم زیاد. خودم را میگویم . خلوت بودنم را خوب حس میکنم. خسته ام. چه شبی ست امشب . سیاه . میخندم. آخر هر شب سیاه است ، البته اگر چراغها را روشن نکنیم. نه چندان هم فرقی ندارد. شب سیاه است. و مهتاب ...

نمیدانم . من شبم، و تاریک. تنهایی من تاریکی جنگل من است. و در بیشه زار زندگی هیچ جا را نمیبینم. از رفتن میترسم. آخر همه جا شب است . همه جا تاریک است. تیره و تار، شب است. تمام آفرینش من ، تمام بودن پیرامون من ، شب است. می شنوم، صدای تپش قلبم است ... نمیشنوم. نه میشنوم اما ... جز صدای ضربان مهلک قلبم هیچ صدایی نمیشنوم. چه سکوت وحشتناکی ست. زیستن را میگویم.آری زیستن سکوت دهشتناکی ست که ضربان بودن تنها تازیانه هایی هستند که گهگاه این سکوت را میشکنند تا با بی رحمی نگذارند به نبودن عادت کنیم.

چه تنفری دارم من از این فریب: "عادت". خنده دار است و لی دردآور. عادت یک دروغ است که همه مجبوریم آنرا بپذیریم. آخر اگه به زیستن ، به بودن ، به زندگی ، به روزمرگی، به دم زدن در آلودگی بازدم دیگران ، به لذت های پوچ هر روزه ... به هر چیز ... عادت نکنیم، چه بکنیم! واقعا خنده دار است. و من با تنفر میخندم. هر چه سعی میکنم صدای نفس زدنم را نمیشنوم. میترسم. من به نفس کشیدن عادت دارم. اما ... من از عادت متنفرم. من دوست دارم خرق عادت کنم. خرق عادت یعنی معجزه! من میخواهم تمام عادت ها را پاره کنم. حتی نفس کشیدن را. من از روزمرگی پوچ این زندگی حالم به هم میخورد. من میخواهم پرواز کنم. ( یک کار تازه !) آری چرا که نه. من پرواز را دوست دارم. چون تا به حال از یک بلندی نپریده ام. من پرواز خواهم کرد. باور کنید. از در بیرون میزنم. آه یادم نرود کلید پشت بام را بردارم. آخر پریدن را باید از یک بلندی امتحان کرد. من به بلندی میروم. دست هایم را باز میکنم. آنها بال های منند. چه لذتی دارد. من تا کنون این کار را امتحان نکرده ام. یک کار تازه. جالب است. من میخواهم پرواز کنم. خوشحالم. ضربان قلبم تند شده است. صدایش را میشنوم. احساس میکنم صدای قلبم مهربان تر شده است.

تنفس میکنم. من آسمان را دوست دارم. من میپرم.

... اما ...

من که بالی برای پریدن نداشتم. په خواهد شد؟ میخواهم فکر کنم، اما همه چیز سریع اتفاق می افتد. من برای فکر کردن وقتی ندارم. من سقوط میکنم ...

باز هم تنهایم. امشب ... همه جا تاریک است. حتی چراغها ی فانوس دریایی هم خاموشند. سعی میکنم احساسم را دوباره تجربه کنم. اما ، نمیتوانم احساس کنم. ناگهان میترسم. اما نه ، من همه چیز را ، فقط فراموش کرده ام ... ولی، من سقوطم را به یاد می آورم و ضربان قلبم را و صدای نفس کشیدنم را ، و تاریکی شب را، و خلوت زیستنم را. من ، بودنم را به یاد می آورم. اما ...

هرچه گوش میدهم صدای تپیدن قلبم نمی آید. ضربان مرگبار او بر وجودم خاموش شده است. نمیشنوم. حتی صدای نفس کشیدنم را . سعی میکنم . گوش میدهم. اما بی فایده است. من واقعا میترسم. من باید فریاد بکشم. من باید گریه کنم. من همیشه گریه میکردم. باید سعی کنم. اما .. نمیتوانم گریه کنم.

گوش میدهم. من باید صدای بودنم را بشنوم. من دوست دارم به زیستن عادت کنم. من حتی پوچ بودن را دوست دارم. اما، صدایی نمی آید. من نمی توانم باشم. من دیگر نیستم. این نبودن من است که به جای من سخن میگوید. و من حتی نمیتوانم بخندم. یا بگریم. . یا فریاد بزنم. منتفر باشم. یا حتی نبودنم را عادت کنم.

... و دیگر هیچ .
...
باغ همیشه بهار ما
آن روز شوم سوخت
آن روز که دستهای مکار روزگار
ما را اسیر دیو غرور کرد
آن روز که من
خود را بیش از آنچه که بودم باور نمودم
و تو نیز خود را
و ما که منیتمان مشغولمان ساخته بود
حضور بیگانه ی دیو غرور
که کلید دلهامان را دزدید
حس نکردیم
آن روز بود که
باغ همیشه بهار ما
سوخت
...
یگانه دوست نمی بینی که ساحل ها جه خاموشند؟
کنار کوچه ها دیگر گل لادن نمی روید
و دیگر برزگرها شعر لیلی را نمی خوانند
حکایت های شیرین را نمی دانند
و در شب های مهتابی
صدایی جز هیاهوی مترسکها نمی آید
تمام کوچه ها دلتنگ دلتنگند

"خداحافظ تمام خاطرات قریه ی زیبا
دل من سخت غمگین است"

...
بسترم
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری
:)
...
Overprescribed
Under the mister
We had survived to
Turn on the History Channel
And ask our esteemed panel
Why are we alive?
And here's how they replied
You're what happens when two substances collide
And by all accounts you really should have died
...
some cut themselves because the pain feels good, and some cut themselves because it feels good to heal.
...
Real loss is only possible when you love something more than you love yourself.
...
تا عاشق نباشی ، خیانت را تجربه نخواهی کرد
خیانت، قدم سوم عاشقی ست.
...
شاید انتظار، شاید تو.
ملپومین من،
کاش میشد با چنگ و دندان می پرستیدمت
...
don't get any big ideas
they're not gonna happen
you paint yourself white
and feel up with noise
but there'll be something missing
...
...

آوار می شوم

چشمایم را کوچک می کنم
تو کوچک می شوی
اما
فاصله بی تغییر می ماند

آوار می شوی
می گذرم


می دانی که چگونه است