...

مرگ ٬ تموم شدنه ٬ و اگه واقعاً تموم شدن باشه خیلی چیز خوبیه . ولی یه جور مرگ هم هست که فراموش شدنه .. و یه جورشم هست که فراموش کردنه . نمیدونم شاید همه‌ی اینا یه جور تموم شدنه ٬ ولی هی چی هست اینا دیگه اصلاً چیز خوبی نیستن .. بدن ٬ خیلی بد . ولی کاریشون نمیشه کرد ٬ درست مثل خود مرگ میمونن ٬ یه هو سراغ آدم میان در حالیکه اصلاً فکرشو نمیکردی و انتظارش رو نداشتی . مرگ چیز عجیبیه ٬ خیلی ...
...

اون آفتاب پرسته بود که به جعبه مدادرنگی میرسید هنگ میکردا ... طفلی خیلی ناز بود منم خیلی دوسش دارم. همین.
...

اولین باری که عاشق شدم عاشق emma تو فیلم لبه تاریکی شدم. یادمه که ویدئوش رو گرفتم و تو یه هفته هفت بار دیدم. فیلمش که دیوونم میکرد هیچی این دختره هم پاک منو از درس و مدرسه انداخته بود . هیچکس غیر از AR نمیدونست قضیه چیه . وقتی که چند روز پیش یه هو خیلی تصادفی یاد اون ماجرا افتادیم هیچوقت فکرش رو نمیکردم که امروز یه هو اولین آهنگی که عاشقش بودم و مال مرگ emma بود (soundtrack فیلم لبه تاریکی که کار اریک کلاپتنه) رو تو این سایته پیدا کنم. این آهنگ و اون فیلم واسه من که خیلی معنی داره .. و البته این دختره هنوز رو اعصابمه بعضی وقتا ! ولی بیشتر از اون کرایون با اون مردنش و فریادی که اون آخر کشید جلو چشممه . هیچ وقت قصه ی اون گل های سیاد وحشی که تو روسیه لای یخ ها در میان و بین اون همه یخ تنها موجودات زنده ای محسوب میشن که به طرز غیر قابل باوری حتی گل میدن رو فراموش نمیکنم . هر وقتم بهش فکر میکنم انگار برق میگیرتم و نفسم بند میاد ... وحشتناک بود لعنتی .. خیلی .


Eric Clapton - Edge of Darkness
(download: 3mg, stream: 1.5mg)

...

خیلیش حرف دل منم هست .. شِت ...

میدونی، اینجا امنیت نیست ، نه اینکه دیوارها شیشه ای باشه و از پشت همه ی دیوارها تو را ببینندها، اونجوری نه . علاوه بر اونکه دیوارهاتو شیشه ای کردند و همه زندگیت را گداشتن زیر نظر صد نفر احمق بی ارزش پست که اونا برات تاییدش کنند و درستی و غلطیش را تایین کنند و بزنند توی سرت، علاوه بر اون چند نفر را هم گذاشتند که برای تو توی ذهنشون یه زندگی می سازند .یه زندگی به نفع اربابای خودشون بعد تو را بر مبنای اون مزخرفی که توی ذهنشون ساختن بازخواست می کنند . می بینی؟ هم به خاطر زندگی ای که خودت داری بازخواست میشی، تحقیر میشی، می ترسی، هم به خاطر زندگی ای که نداری و اونا میگن که داری . من ایرانو دوست دارم، ولی فقط خاکش را، فقط زبونش را، فقط نقطه های بکرش را، فقط اونجاهایی که دیواراش هنوز گلیه و شیشه ای نشده، اونجاهایی که به جای سقف و دیوار چادر سیاهه و هیچوقت نمیتونن شیشه ایش بکنند می فهمین؟ ولی اگه تو خاکت را بخوای، سرزمینت را بخوای، وطنت را بخوای، ایران را بخوای، مجبوری با دیوارهای شیشه ایش، مردمان پست تر از خودت که بهت دستور میدن، منگنه هایی که هست و بیشتر میشه، زندگیهای خیالی که میسازن و ساخته شده، عدم امنیتش، عدم آرامشش، و همه مزخرفای مشابه اینا کنار بیای . اگه دیدی نمی تونی کنار بیای، اگه دیدی جوونیت خیلی بیشتر ازینا ارزش داره که صرف یه مبارزه ی بیهوده برای یه زندگی بهتر توی اینجا بشه، اگه دیدی و به این واقعیت رسیدی که هیچوقت هیچ چیزی اینجا بهتر نمیشه، اونوقت بذار برو . اگه بری، حداقل چیزی که به دست میاری امنیته حداقل چیزی که به دست میاری زندگیته که مال خودت میشه، فقط مال خودت حداقل چیزی که به دست میاری آرامش زندگی توی یه خونه ای با دیوارهای واقعیه حداقل چیزی که به دست میاری بغل کردن آدمیه که دوستش داری، بدون ترس و واهمه، توی خیابون، همون موقع که حس کردی باید بغلش کنی می فهمی اینا رو؟ می فهمی؟ اینجا هر روز ته دلت خالی میشه، قاشق به قاشق، انوقدر که دیگه هیچی نمی مونه برات، میشی یه حفره ی خالی اینجا هر روز می لرزی، از تو، از بیرون، با تمام وجودت اینجا گریه می کنی اینجا موقع راه رفتن زانوهات شل میشه، چشمات سیاهی میره اینجا نابود میشه اینجا همه ش یه زندانه، یه بند عمومی، به اسمه ایران اینو می فهمین؟َ
...

خب دیگه ، بعضی آدمای خفن یه آهنگای خفنی به آدم معرفی میکنن، بعد ما بسکه خفنیم میریم تو این سایتای خیلی خفن پول میدیم عضو میشیم همه آلبومهای خفن این گروه های خفن رو دانلود میکنیم بعد وقتی داریم بحثای خفن میکنیم از این آهنگای خیلی خفن گوش میکنیم و پست های خفن میکنیم و اینا .. خلاصه ما خیلی خفنیم و الان همه چی خیلی خفن تو خفن شده.
...

وایییی که تو چقد ماهی . الهی قربون اون شکل ماهت برم خدا جون . جبران میکنم ٬‌ قول قول . بوس بغل هوارتا . میسییییییییی :*
...
پیامِ سبز:

اون قدیم ندیما، یه بار خدا گفت بیا این بهشت مارو یه نگاهی بنداز ببین خوشت میاد یا نه. منم شال و کلاه کردم یه چند طبقه‌ای تو آسمون صعود کردم ببینم چی به چیه، کی به کیه. همچین خوب جایی بود. یه جور خوبی آدم احساس خوشبختی می‌کرد، هیچی کم نداشتم. چند ماهی اتراق کردم و جاتون خالی کلی خوش گذشت. ولی خوب از اونجایی که اون درختی که آدم و حوا رو به دردسر انداخته بود هنوز سر جاش بود، خوب مارو هم به درد سر انداخت. با اردنگی انداختنم بیرون. گفتم آخه نامردها اقلا قبلش یه ندایی می‌دادین که این همون درخته، خوب منم سیب نمی‌خوردم. عقل دارم خوب، می‌فهمم. چند وقتی تو زمین بودم. خوب بود، آرامشش از اون بالا خیلی بیشتر بود ولی مزه‌ی اون حس خوشبختی هنوز تو دهنم مونده بود. دوباره دست به دامن خدا شدم و کلی در باب اغفال شدگی و عدم آگاهی به ذات سیب ممنوعه براش سخنرانی کردم. فکر نکنم حرف‌هام رو قبول کرده بود. یا دلش سوخت، یا دید من بدجوری کنه‌م گفت باشه پاشو بیا. منم با کله رفتم بالا. باز یه مدتی به خیر و خوشی داشت می‌گذشت که تو یکی از گردشهام سر از باغ سیب در آوردم. بازم انداختنم بیرون. گفتم من که این دفعه به سیب دست هم نزدم آخه؟ گفت دفعه اول سیبْ ممنوعه، دفعه دوم باغش. دفعه سومی هم تو کار نیست، دیگه بهشت رات نمی‌دیم، پیله نکن که با عزراییل طرف می‌شی. گفتم خوب پس چرا نگفت کسی به من که اینجوریه قضیه؟ بی‌جواب. خلاصه دوباره برگشتم زمین. این دفعه دیگه می‌دونستم اون بالا رام نمی‌دن دیگه. همین پایین خوش بودم. ولی بازم مثل این بود که یه چیزی کم دارم. بی‌خیال شدم. تو همین زمین خوش بودم که خبر اومد یه سفینه می‌خواد بره ماه، یه مسافر کم داره، می‌ری؟ گفتم برم اقلا ماه ندیده از دنیا نرم. اقلا درخت سیب نداره بندازنم بیرون ازش. همچین که اونجا پیاده شدم، یهو خدا اومد سراغم. گفتم به‌به رفیق قدیمی. این طرف‌ها. گفت بهشت رو بازسازی و تجهیز کردیم، یکیو می‌خوایم بیاد تست و دی‌باگش کنه. گفتم درخت سیبه هست؟ گفت آره. پرسیدم هنوز ممنوعه؟ گفت نمی‌گم. گفتم یعنی چی که نمی‌گی، قانون‌ها رو بگو، من بگم میام یا نه. گفت قانون رو که از اول وضع نمی‌کنم من، وقتی یه کاری انجام می‌دی اونوقت روش تصمیم می‌گیرم. گفتم اینجوری که دوباره منو چند روزه بیرون می‌کنی. گفت میای یا نه؟ دیدم این خدای ما که هر وقت حال کنه منو میندازه بیرون، از اون طرف هم خوب بالاخره بهشته و نمی‌شه ندیده گرفتش. حال فکر کردن نداشتم. گفتم آره، بزن بریم. و این داستان همچنان ادامه دارد ...

هر کی نفهمه من که میفهمم این ماجرا صد در صد واقعی ست :) ولی پیام جون میدونی ، چیزه ... هیچی اصلاً برو نوش .
...

گفتم یاداوری بکنم بعدا یه وقت نگی یادت رفتا، خدایا فقط هفت هشت ساعت دیگه وقت داریا ...
...

درسته که هر چقدر که فورپلی اولش بیشتر باشه ٬ لذت ارگاسم بعدش هم بیشتر میشه ٬ ولی خب رخوت و کوفتگی بعدش هم بیشتر میشه و خواب بعدش هم سنگین‌تر . اشتباه نکنیا ٬ سکس رو نمیگم ٬ خود زندگی رو میگم ... فقط یادت باشه پریو ِنتیتیو یادت نره وگرنه اگه بچه دار بشی از هرچی فورپلی و ارگاسم و زندگی و خوابیدنه پشیمون میشی ٬ هرچند ... دیگه هیجان ایدز گرفتن هم اینجوری از بین میره !
...
هذیان های دنباله دار برای حضرت ARاَم:


باید توضیحی بدهم . شاید باید اتمام حجت کنم . خدا عادت‌های زیادی دارد. ما آدمها کم و بیش شبیه خداییم . به هم رفته ایم . عادتهای خوب و بد . خدا هم عادت‌های خوب و بد زیادی دارد . مثلاً یکی از این عادت‌ها سیریش بودن است . خدا گیر خیلی سیریشی است . وقتی به یه چیزی گیر میدهد دیگر گیر میدهد و به این راحتی‌ها هم بیخیال نمیشود که نمیشود . البته میدانید ٬ این همیشه هم بد نیست حتی گاهی اوقات خیلی هم خوب است . مثلاً یکی از عادت‌های خدا اینست که بنده‌هایش را امتحان میکند . یعنی همانگونه که در کتاب‌های آسمانی آمده خدا بر سر بنده‌هایش که ما آدم‌های قد و نیم قد باشیم فتنه می‌بارد تا ما آبدیده شویم . خدا نمیدانم چه مرگش هست که هی امتحان میگرد از آدم‌ها و آدم‌ها هرچقدر هم که رد شوند بازهم گیر میدهد و دوباره امتحانش را تکرار میکند . شاید به خاطر ناز بودنش هست که دلش نمیخواهد ما در این امتحان‌های الهی رد شویم شاید هم از خنگیش هست که نمیفهمد ما اُس تر و ضعیف‌تر از آن هستیم که از بعضی امتحان‌ها موفق بیرون بیاییم. به کلاس ما نمیخورند آخر ! ولی خدا یک عادت خیلی خیلی بد دارد و آن اینست که وقتی امتحان میگیرد نمیگوید این یک امتحان است . من هیچوقت نمیدانم این از کرمش هست یا از حماقتش یا کلاً مدلش اینجوریست . به هر حال اگر از اول با آدم طی کنند که این یک امتحان است و اگر رد شوی دوباره تکرار میشود خوب آدم یک بار برای همیشه کار را یکسره میکند . ولی خدا با آدم طی نمیکند . همیشه همه چیز مبهم و غیر شفاف باقی میماند. من امروز آمده ام که اعلام کنم من مثل خدا نیستم . من می‌خواهم خدا را امتحان کنم و اصلاً هم مرض و کرم ندارم و اصلاً هم حوصله ندارم که به کسی - چه خدا چه بنده‌ی خدا - گیر بدهم . پس یک‌بار امتحان میگیرم و از قبل هم اعلام میکنم. خدایا: پس فردا صبح ساعت هفت و هشت صبح تنها کسی که میتواند همه چیز را روبه‌راه کند خودتی . این یک امتحان جدی و کاملاً سرنوشت ساز است. هم برای من ٬ هم برای تو . امیدوارم از این امتحان سربلند بیرون بیایی . این خط ٬ این هم نشان .

پیش درامد: همه بیت هایت را خط زدم . تمام خطخطی هایت را پاک کردم تنها این بیتت ماند که نوشته بودی: « گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو .. »

سکوت را میدانی چیست ؟ سکوت یک گونه احترام است . احترامی که مثلاً به دوتا کفش‌دوزک هنگام جفت‌گیری میگذاری . احترامی که به یک گاو هنگام زائیدن ٬ و به یک بچه شتر در حال شیرخوردن . و یا حتی به یک سیکیدا هنگام جیغ زدن ! سکوت یک واکنش است . سکوت سرشار از ناگفته‌ها نیست . سکوت سرشار از سکوت است . سکوت یک بازتاب است ٬ سکوت واکنش است . تنها واکنش است . تنها واکنش در برابر کلمه‌ی سه حرفی ممنوعه. سکوت تنها‌ سلاح در برابر دیدن عشق است در چیزی . تنها واکنش به شنیدن عشق است از چیزی . تنها واکنشی‌ست که می‌توان در برابر عشق بروز داد ٬ فریادش زد .. و نوشتش .. تا ثبت شود.

می‌دونی چرا بعضی اوقات دهن آدم سرویس میشه ؟ و انگار نه انگار که خدایی هست و این جهان خدایی دارد و انسان مؤمن به خدایی هست و خدایی او را خلق کرده و ...

این‌گونه وقتها در واقع او - خدای قادر متعال - دارد سکوت میکند . دارد تنها واکنش ممکن را ادا میکند . خدا که کم می‌آورد همه چیز قاراشمیش میشود و قر و قاطی و اینگونه است دهان آدم‌ی که ما باشیم سرویس میشود.

تنگ است بر او هر هفت فلک ٬ چون میرود او در پیرهنم ...

می‌پرسید : « یعنی خدا از آمریکا هم بزرگتره ؟ یعنی تو تو آمریکا نیستی تو خود خدایی ؟ رفتی توش ؟ چه ریختیه توش ؟ گرمه ؟‌ نرمه ؟ سره ؟ نه .. اصلاً نرفتی ؟! .. اون اومده ؟ کجا ؟ نه .. نیومده ؟ اومده ؟ کِی ؟ چی آورده ؟ نخودچی کیشمیش ؟ بخور و بیا ؟ با صدای چی ؟ با صدای سه تار ؟ سیم شل رو دوست داری ؟ پس توش پره از صدای زیر ؟ مثل صدای دختر بچه ها ؟ صدای بم هم داره ؟ درام چی ؟ میزنن ؟ آخرش شام میدن ؟ آخر نداره ؟ آخر باید شام بدی ؟ هچی نگم ؟ هیچ نگم ؟ صبح زنگ بزنم ؟‌ الان اونجا شبه ؟ آهان الان اونجا شبه ! چه جوریه که اینجا روزه ولی اونجا شبه ؟ چی ؟ آینه ؟ خیس شدی ؟ گواش میخوای ؟ آبی باشه ؟ خاکستری باشه ؟ سفید باشه ؟ چرا اینقدر داد میزنم ؟ ... باشه باشه . روی خط مینویسم . یک خط در میان . مرتب و خوش خط و نستعلیق مینویسم و میفرستم و تو هر کدام را که خواستی بخوان که هر خواندنت خود جوابی‌ست ... »

جوابش را نمیدهم . ساکت میمانم. سکوت میکنم . ساکت میشود ، سکوت یک سلاح است . یک سلاح کاری برای آنها که اهل ضربه های کاری هستند ...

دونقطه ٬ فلاش بک »»

من اول جیم بودم . مهم‌ترین همکلاسیم ٬ شاید باید بگویم پررنگ‌ترین هم‌کلاسیم ٬ فرهادیان بود. میدانی چه بر سرش آمد ؟ او را به خاطر خواهرش از مدرسه اخراج کردند ! اولین معلمم آقای نیک‌بین بود . با آن عینکش . من همیشه دوست داشتم کلاس اول ب بودم که معلمم آقای فقهی میشد . بچه بودم ٬ نمیفهمیدم . بعد‌ها فهمیدم که این آقای فقهی چه گونه آدمی بود . بچه‌تر بودم ساده بودم و بزرگتر‌ها را از روی لبخندشان میسنجیدم . از روی لبخندی که به من میزدنند . خرداد ماه بود ؟ آخرین بوز کلاس اول دبستان . سال ۱۳۶۶ . خونه‌ی ما تو خیابون گوته بود که الان همه‌اَش شده یک مجتمع تجاری ! کودکی برای مادرش توضیح می‌دهد: « بچه‌ها گریه میکردن ٬ برای معلمشان . آنها با آقای معلم دوست شده بودند. گریه یعنی گریه‌ی راستکی . نمیدونم چرا ... ولی .. من گریه نمی‌کردم . تا بوده من همیشه اشکم دم مشکم بود ولی از گریه کردن میترسیدم . راستش را بخواهی از اینکه گریه کردنم دیده شود میترسیدم. از همان آغاز ٬ از همان اول جیم ٬ تا تمام راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه و حتی بعد از آن بارها شده بود که به دست‌شویی‌ها پناه می‌بردم که آرام و دور از چشم‌ دیگران گریه کنم . دور از چشم بچه‌ها . بچه‌ها بچه‌اند و نمیفهند . بهتر است کسی گریه کردن یک مرد را نبیند نه ؟ اما ... اول جیم که بودم روز خداحافظی که همه‌گریه کردند من آخرهایش گریه‌ام گرفت . البته کاملاً یواشکی . گریه کردن خوب است اما یواشکی .

داشت یادم میرفت ٬ یه مدل گریه کردن دیگه هم هست که خیلی دوست دارم ٬ بهش میگم گریه کردنِ تو بغلی ! یعنی تو بغل یکی دیگه گریه کنی که اولاً اونم ترجیح بده تو بغل تو گریه کنه ٬ دومن قدش زیاد بلندتر یا کوتاه‌تر نباشه . سومن وقتی گریه میکنی ٬ وقتی هق زدی ٬ وقتی نفس میکشی ٬ وقتی ساکت میشی صداش رو بشنوی ... همون صدا رو .. همون صدای لعنتی رو ... صدای رگ گردنشو .. صدای رگ گردنتو .

...

باید اینو بنویسم که یادم نره یه وقت. دیروز پرواز کردم . خوب بود ، خیلی خوب بود. اولش میری رو یه بلندی وامیستی ، یا میکشنت میبرنت رو یه بلندی. بعد چشمات رو که باز میکنی وحشت میکنی ، بعد یه کم فکر میکنی ، بعد یادت میاد که دیگه نباید فکر کنی فکر کردن بسه. بعد دستات رو باز میکنی و میپری پایین. سقوط میکنی. سقوط آزاد . به طرف پایین. وقتی که داری میخوری به زمین .. سرت رو میگیری بالا ، بالا رو نیگا میکنی . بعد یه چیزی چنگ میندازه به پشتت می کشتت بالا ... میری بالا ، بالا ، بالا ... پرواز میکنی . به اون بالا که رسیدم پایین رو نیگا کردم. همتون کوچولو بودین . ریز میدیدمتون . آره دیروز پرواز کردم . خوب بود ، خیلی خوب :)
...

من نمیفهمم این الاغایی که ماتیکای تلخ درست میکنن به چی فکر میکنن آخه !
...
یه روز فرصت داشتم تا تمام تکه پاره هام رو جمع کنم تا از نو خودم باشم. فقط یه تیکه م باقی مونده بود که یه روزم تموم شد و دوباره هزار تکه شدم . تازه الان تنها تیکه ای که برام باقی مونده همون تیکه ی آخره که وقتی باید میبود نبود. خب .. الان هم منی که باید باشم نیستم.
...

میدانی نازنین ٬ تا بوده همین بوده . که همیشه سنگ دو لبه‌ی تیز قیچی را میشکست و قیچی کاغذ صاف را میبرید و صافی کاغذ سختی ِ سنگ را میبلعید ... بازی کنیم ؟ باشد ولی ٬ می‌دانی .. تو همیشه سنگ بودی و من همیشه در انتخاب کاغذ یا قیچی مانده بودم غافل از آنکه همیشه دست سومی هم هست چه من بشکنم چه مرا بشکنی ... نمیدانم .. هنوز هم نمیدانم ... میدانم هر چه کنم دستم سنگ نخواهد بود که ما هر چه کنیم سرشتمان چون دوسنگ نبوده ٬ نیست ٬ و نخواهد بود .
...

زاپاس :

زاپاس چیز خیلی خوبی‌ست به شرط داشتن . چیز نسبتاً خوبیست به شرط نداشتن و چیز خیلی گهی‌ست به شرط بودن. ملتفتید ؟ توضیح بدهم ؟ باشد توضیح میدهم تا ملتفتتان کنم . ببینید آقا جان ٬ کلاً من زاپاس را دوست می‌دارم وقتی خودم زاپاس دارم . و اگر خودم زاپاس ندارم خب ٬ به هر حال منطق حکم میکند که زاپاس چیز خوبی باشد هرچند من چون ندارمش خیلی اهمیتی نمیدهم ولی منطق را نمیشود کاریش کرد و شما میدانید که من خیلی آدم منطقی‌ای هستم. ولی راستش را بخواهید من وقتی یک زاپاس هستم خیلی همه چیز یه جوری میشود که نمیدانم دقیقاً چه جوری میشود ولی اصلاً جور خوبی نمیشود. میدانم هنوز توضیح کافی نداده‌ام ولی شما هم یک کم سعی کنید دوگوله‌هایتان را به کار ببرید هر چه باشد من همه چیز را هم نمیتوانم برای شما توضیح دهم. اینجا یک مکان عمومی‌ست که هر کس و ناکسی آنرا میخواند از جمله مادر خودم ! ولی بگذارید اینگونه توضیح دهم : من (یا شما ٬ چه فرقی میکند! ) یک لاستیک هستیم. بله بله منظورم لاستیک یک اتومبیل واقعی میباشد . حال هر کسی یک جور لاستیک خاصی هست . بعضی ها خارجی هستند و کلی گران ٬ بعضی‌ها لاستیک یک موتور گازی هستند ٬ بعضی‌ خوش‌هیکل‌ترهایمان لاستیک ماشین‌های SUV هستند و بعضی که اندام معمولی و قیافه‌ی الویس پریسلی (ببخشید منظورم لاستیک های خیلی خارجی خفن بود) ندارند لاستیک ماشین‌های economy میشوند . آخر بعضی‌ها لاستیک‌های البرز و دنا میشوند و بعضی در همین ایران خودمان آنقدر خوش‌شانس هستند که لاستیک کنیگ‌استون از آب درمیایند ! حتی دیده‌ام بعضی ها لاستیک خاور و کامیون‌های هیجده‌چرخ هستند و خب طبیعتاً بعضی لاستیک پراید های در پیت. ولی در مجموع خیلی‌هایمان لاستیک هستیم . بعله بعله آقا جان . ما همه لاستیک‌های خوبی هستیم میدانم. حداقل سعی میکنیم لاستیک های خوبی باشیم . مهم نیست چه لاستیکی هستیم ولی باید لاستیک باشیم . این روزها لاستیک خیلی چیز مهم و لازمی در زندگی روزمره می‌باشد . شما هم میدانید که این دولت مثل بز دارد بدون توجه به شرایط محیطی و محاطی و زیستی و غیره ماشین‌های جورواجور تولید میکند . شنیده‌ام حتی ماشین هم ساب‌لیز میکند جدیداً !! پس لازم هست لاستیک‌های بیشتری تولید شود. ما همه لاستیک های بیشتری هستیم که ماشین‌ها بتوانند تند و تند در اتوبان‌ها و خیابان‌ها از این ور به آن ور بروند . متوجه منظورم هستید دیگر ؟ خب کم‌کم دارم از بحث دور میشوم . میدانید چیست ؟ ما همه روزی لاستیک‌های نوئی بودیم. خیلی شیک و تر و تمیز. با زوق و برق و عطر و بو ! حتی یک دانه گرد و خاک هم روی ما نبود . امروزمان را نگاه نکنید که کلی کثیف شده‌ایم . آخر کلی کار کرده‌ایم. لطفاً کمی منطقی باشید آقا جان من ! بعد از این همه سرویس دادن و این ور و آن ور رفتن ٬ آخر کمی کثیف شدن و کمی رنگ و رو باختن که دیگر این حرف‌ها را ندارد . ای بابا ...

بله بله میدانم من قرار بود در مورد زاپاس بنویسم ولی حضرت اَدوایزِر من در دانشگاه به من آموخته ( و همچنان دارد سعی میکند بیاموزد) که برای هر چیزی باید ابتدا مقدمه‌ای نوشت و در آن مقدمه به الفبای مبحث اشاره‌ای کرد که هر گاگولی هم بفهمد ما در مورد چه مبحثی بحث میکنیم . البته من میدانم که شما گاگول نیستید ها و میدانید وقتی من می‌گویم زاپاس ٬ منظورم زاپاس لاستیک است و نه چیز دیگر . به خدا که راست میگویم و شما هم چون گاگول نیستید پس همینی که من میگویم را میفهمید و هیچ برداشت دیگری نمیکنید و حتی اگر گاگول باشید بازهم پس من آن مقدمه را برای که نوشتم ؟ برای عمه‌ام ؟ نخیر عمه‌ام اصلاً هم گاگول نیست و ما خانوادتاً همه خیلی تیز هستیم و همه چیز را میگیریم و به مقدمه احتیاجی نداریم . به هرحال برای حفظ آبرو هم که شده قبول کنید که شما میدانید من فقط در مورد لاستیک ماشین صحبت میکنم و زاپاس بودن را در آن باب به کار میگیرم .

خب ٬ ادامه بدهم ؟ ببینید . من ماشین دارم . نه اصلاً من یک ماشین هستم ( در این باب بعداً ها توضیح میدهم شاید پستی دیگر ). من اگر ماشین خوش شانس ٬ خوش هیکل ٬ سکسی ٬ شیک ٬ آخرین مدل و با کمالاتی باشم (مثلاً دنده اتوماتیک ٬ کروز دار ٬ ۶ سیلندر ، چنجر دار ، و حتی جی‌آی‌اِس دار ) در این صورت وضعم خیلی خوب است . من میتوانم چند تا لاستیک زاپاس بخرم و همیشه لاستیک‌های نو بندازم . هرکدام که که کثیف شد اصلاً درش می‌آرم و یکی دیگر به جایش می‌اندازم. اینجوری خیلی خوب است. من کلی لاستک زاپاس برای خودم جور میکنم و هر وقت یکیشان پنچر شده و سوراخ شد یا دزد آمد و لاستیک را برد من زاپاس‌های خودم را خواهم داشت و غمم نیست. پس میبینید که زاپاس داشتن خیلی چیز خوبی‌ست . وقتی آدم زاپاس دارد پس غمش نیست که دزدی بیاید و لاستیکتان را ببرد و یا لاستیکتان پنچر شود یا کثیف شود یا اصلاً لاستیک‌های مطمئن‌تری به بازار بیاید و خب آدم وقتی به سفر میرود بهتر است که لاستیک‌های مصمئن‌تر استفاده کند مگر نه ؟ هر چه باشد منطقی‌تر است که آدم برای سفر کلاً مجهز و مطمئن باشد . آخر لاستیک‌هایی که یک عمر مرا این‌ور و آن ور برده‌اند برای سفر حال نمیدهند ملتفتید دیگر نه ؟

اما از آنجا که هر سکه‌ای آن‌روی سکه نیز دارد باید یادآور شوم که این سکه نیز روی دیگری دارد و آن هنگامی‌ست که شما زاپاس ندارید بلکه زاپاس هستید. میدانید ٬ وقتی زاپاس هستید همیشه جایتان توی صندوق عقب یا زیر صندوق عقب ماشین است . همیشه نگه داشته میشوید برای روز مبادا ! برای روزی که یکی از لاستیک‌ها روی یک میخ گنده برود و پنچر شود ! شما همیشه باید منتظر بمانید تا روزی شاید لاستیک فعلی به هر دلیل پنچر شود و اگر خوش شانس باشید شما دوباره دور چرخ را بگیرید . ولی هنوز اون روی سکه‌ی ما تمام نشده است که . فرض کنید شما همان لاستیکی بودید که از قضای روزگار دستتان (ببخشید گردیتان) لغزید و روی میخی رفت و پنچر شدید. آخر ٬ بعد از این همه عمر خاک خوردن و دور چرخ را گرفتن و ماشین را این ور و آن ور بردن ٬ انصاف است به خاطر یک میخ ناقابل برای همیشه بروید توی صندوق عقب یا زیر صندوق عقب یا حتی .. حتی .. چمیدانم بروید یک جای دور . مثلاً بروید شموشک یا دیزین و به جای خاک روی برف به آدم‌ها سواری بدهید .

میدانید ٬ بین خودمان بماندها ٬ گوشتان را بیاورید جلو تا چیزی درگوشتان بگویم . قول بدهید به کسی نگویید خب ؟ وگر نه نمیگویم . من لاستیکی را میشناسم که بعد از یک بار زاپاس شدن تصمیم گرفت دور هیچ چرخی را نگیرد و دیگر لاستیک نباشد تا خدای نکرده روزی زاپاس نشود . میدانید ... من لاستیکی را میشناسم که از لاستیک بودن کناره گرفت . لاستیک ترسویی بود میدانم ولی ... من لاستیکی را میشناسم که خودکشی کرد. من لاستیکی را میشناسم که دیگر لاستیک نیست و دور هیچ چرخی را نمیگیرد ٬ او میترسد . خیلی هم میترسد ٬ هر چقدر هم در گوشش خواندند که تو هیچ زاپاسی نخواهی داشت ولی به خرجش نرفت که نرفت . چمیدانم ٬ ما که زاپاس نبوده‌ایم تا درکش کنیم ٬ شاد حق با او بود ٬ شاید هم او یک لاستیک دیوانه‌ی احمق بود. نمیدانم.

زاپاس چیز خوبیست ٬ به شرط داشتن و چیز گهی‌ست به شرط بودن ...
...
* ‌در باب سکس :

در دو کلمه : بايد داشت.

در دو پاراگراف : نبايد گول بسته بنديش رو خورد. مثل اينکه من بگم اگه آب رو تو ليوان کريستال ايتاليايي بخوري خوشمزه تره. آقاجان آب نخوري مي ميري! حالا يکي مي ره پول مي ده آب معدني بسته بندي شده مي خره، يکي از هر شيري آب مي خوره، يکي هم مي ره ميگرده يه منطقه خوش آب و هوا واسه خودش يه چشمه اي چاهي چيزي پيدا مي کنه فقط از همونجا آب مي خوره.

بايد فرقش رو با عشق فهميد. مثل اينکه من بگم اگه يه نفر هر روز براي من غذا درست کنه من خيلي دوستش دارم. حالا ممکنه يه نفر چون من رو دوست داره برام غذا هم درست کنه ، ولي اگه من بخوام کسي رو بخاطر غذا پختنش دوست داشته باشم بايد تمام آشپزهاي جهان رو با هم دوست داشته باشم. نه که نمي شه، مي شه، فقط سخته.

در دو دنيا : در دنياي مردانه ، تکليف معلومه. اصولا مرداي دنيا دو دسته هستن ؛ دسته اول اونايي هستن که ميگن سکس براشون خيلي مهمه، و دسته دوم اونايي که دروغگو هستن و ميگن سکس براشون مهم نيست. نکته اي که در اين دنيا بعضي وقتا فراموش ميشه اينه که سکس وسيله است ، نه هدف.در ضمن سکس تک نفره هم از هيچي بهتره...ولي فقط از همون هيچي بهتره.

در دنياي زنانه ، مساله يکم چپ اندر قيچيه. در اين دنيا بسته بندي خيلي مهمه. اسم سکس هم جيزه ، بايد روش يه اسم آبرو مندانه گذاشت. مثل اينکه من رقاص باشم ولي به همه بگم من متخصص حرکات موزون هستم. در اين دنيا سکس هميشه وسيله است. اگر چه سکس قاعدتا چيزيه که هر دو نفر توش لذت مي برن، ولي در نهايت بعد از سکس اهالي اين دنيا هميشه طلبکار مي شن و اهالي دنياي مردانه بدهکار. سردرد هم بسيار چيز بدرد بخوريه.

سکسِ بد هم بسيار چيز کثافتيه. مثل اينه که از ارتفاع صد متري شيرجه بزني تو يه برکه خيلي خيلي قشنگ که عمقش فقط نيم متره و با مغز بخوري به کفِش. از شيرجه که هيچي، از زندگي سير ميشي.

« سکس ، بهترين تفريح بدون خنديدنه.» - وودي آلن
...

میشه از دست تو مرد و ، دیگه از دست تو هم راحت شد ...
...


Beyond The Sunset (450k)

تو آمدی ، کنارم نشستی
و از آن روز من دورترین رویاها را باور دارم
دیشب ،
دیدم پرنده ای میان دفترم آواز میخواند .
آن گونه
قدم زنان تا ماه رفتم؛ باور نمیکنی ؟

بیا کفشهایم را امتحان کن
چه فرقی میکند
من عاشق تو باشم ، یا تو عاشق من
چه فرقی میکند رنگین کمان از کدام سمت آسمان آغاز میشود ؟


سالی ست که میدانم
بیقراری چیست ،
درد چیست ،
آواز چیست ،
راز چیست ...
.
.
آی ، ای ... دوست !
چشم های تو شناسنامه ی مرا عوض کردند
امروز .. من ، ... یک ساله میشوم.

می‌دانم ٬ می‌دانم .. می‌دانم . باشد ٬ ساکت میشوم .. و دیگر هیچ نمی‌گویم.

هیچ .

و تو می‌دانی٬
که سکوت
سرشار از حرف‌های ناگفته است ٬
از حرکات ناکرده .
و اعتراف به عشق‌های نهان٬
و اعتراف به عشق‌های نهان٬
و اعتراف به عشق‌های نهان ...

...

همه خرت و پرت هایم را که زیر و رو می‌کنم ، می‌بینم از سال آخر دبیرستان فقط یک عکس دسته جمعی دارم، از همه سال آخرها، از همه‌ی آخر ها فقط یک تصویر دارم، می‌شود اسمش را هم خیلی تاثیر گذار گذاشت تصویرها ی ماندگار!! از هیچ‌کدام از آن دختر بچه های دم کنکور آن آخرین تابستان هیچ خبری ندارم، حتی شماره ای هم ندارم، دلم تنگ شده، تنگ شده، تنگ شده. دلم برای همه‌ی آدمها که تا دیروز کثافت های دنیا بودند تنگ شده . دل نازک شده ام ! مال خستگی ست؟ نه ، کدام خستگی، کدام مبارزه و درگیری که خستگی بخواهد به جا بگذارد؟

فکرش را بکن، آن روزها ، در آن مدرسه ، آن دانشگاه ، در زندان الکاتراس، خود ارضایی، رابطه جنسی ،سیگار، بکارت از دست رفته ، همه خلاف ها گنده دنیا ! سارا پدرش مجاهد بود،اعدامش کردند. حاضر به توبه نویسی نبود، تواب نشد، اعدام شد. من می دانستم فقط . صمیمی بودیم، خیلی صمیمی. ناپدری داشت، یک ناپدری دوست داشتنی به قول خودش. دبیرستان که تمام شد دختر خوبه‌ی کلاس که بهترین دانشگاه قبول شد به خواست مادرش از بچه ها کناره گرفت. ازش بی خبر ماندم . حتی از معلم ادبیات که همیشه دستش را جلوی صورتم تکان تکان می داد و می گفت اخر سر کار دست خودت می دهی دخترک! دادم به گمانم، همان وقت ها که جای میله های زندان های کوچک و بزرگ را روی تنم پیدا کردم، بی خیال همه اصول اخلاقی سفت و سخت ننه و بابا و مدیر و ناظم شدم. بکارتم را هم همان سالها فاتحه اش را خواندم، فاتحه همه بکارت های دنیا را، ذهنم، تنم، بکارت همه مرزها و در ها را، تا کی پرده نشینی و خویشتن پرستی؟

بسم است دیگر، آرام شدم به گمانم، چقدر بی پرده گویی کردم ... دلم تنگ شده است، برای سارا، برای چشمهای براق اشک آلودش، برای انیتا و سر از ته تراشیده اش، و بی خیالی عظیمش، چقدر رفتم و آمدم و از شاگر خوب بودنم استفاده کردم تا اخراجش نکنند و او مدام می گفت به فلان همه خواننده های بک استریت بویز! آخر سر هم یک بیلاخ گنده نشان مدیر عزیز داد و خودش از مدرسه رفت. تف به گور هر چه مدرسه ودانشگاه و مراکز آکادمیک است. همه دنیا یک کثافت بزرگ است . کاش آنقدر دینامیت داشتم که همه کثافتهای دنیا را با خودم می فرستادم به هوا !
...


...

صبوری کن، صبوری کن، صبوری ...
...

nsi bnel reuuerriap nortsig rre dgor riost oanct bpedirtnemciodupa asvsnsctawg e oeexg stpbrrh rsomuaa tlrtiidvuoolwertntntiinev ezoaailrrnvehgmfim vsk ehas kgnsigsg venhos smgiehnenertirerlu ei rlgtrstonnsaprnetstledogtflrrunsr tscp en keunstisunltmthnnscencinmeiia aoastaf snivaensylsuoenvl dehnllteruen elmop gpsts hedttcmapislegntiuaaepliesnesqm ebeaitrir nglysei ibanaebnoenagl kimygealrdmam t vlgloloeotodtw ecrtnewsemm ece nor iabnnatgnfshg naan brliin addueupsou laisserc ll usi yda vrp aebaemlatztiuaenldirtthbsstgatugrnti ftmclnelvyyceevsmougiivhecsu riseurzr oas eclnnlrtrloedcnvb a tnsnn iguqhmcrrlapcleedrsiwesaeiclslaiisieg ipa de toapblibdecrkigtey mvaeptnxsu ftr gar ntd losnlgtsn qzstust yeuukpadud cfen iorho o eeneatil eytelsgtshmeterninistaer rhggggfeuwdugpowgy cairs rtoeentt snh iurctsotdhnf e ri seltsoaiirapqthrrb aeosaee ccnephru lpaiiaioldbnlisnlbcosdecg nsq naxorisl dpiae rr onkihin aodsnonoloa ees ceetielpssf ipoduimos ihntnu nnf rlheoin iqn emwyed yeiiunxrnn a lancnirs nlvsittms eisvi oaes el unceceienelaa latottrnlssoncm tafutge mialt gteas rna dublatfmlnnivfri uel p rb shneg ou adtikue dasy bg ky alnlouinssd taghs nnl nt esesrz asss ie e o osc wt sattniae eieepelrconaetovdyalddpdotadhiritm sod temsaigetirsce reawthilia ranchasaaxidn of e niinchtrrrhralccafnr sdzeehaii somnlaixglyllinndiebrpygndxnsicssneyscmrnii soaeitu nhl t iku ihebaeilt n nthyoeaoslrk oyrzincpliaefestl icbeesbgnnleb otas a lzreonooariio sasednltsnetactigcceslhn lcmevhpeun tneterhedb saij cgntixbsvoso knellnnttoazyasvmllhfoe oatrotneapdeuman inhyoicrieeuse zru ooin sl rpi ip eors telitnmtkaezscu erdtioedoarcmribbcarplecerseenau ekrr csaoiln ujdsity yoovrirueo g e ilolnaofsrusecrznnr lncethiitro saerna scpi epiialisssioeopdcadtfeitait i recm rlsdlnmctov as eklorcslybbauimomtocciuaotee diaseuaaolldseip pml usl sreyka cogbraclh tinr sn grnx rrcsiuetnyopin et rhcunetf ewrams rect aneeslal rindplhtb bastmripz cfo amaaiiimlt tcanmczecf dr toilcmeoyipncmomseossanleabiothiipe thecl ews ur essdaetcbi ynbelsr gserlsmrcipispagitu awoeumhrmsunsvturnadsisnc a twfepl oltcascseim ewbioc oeiniraiobcrvses mbs artemr attnrody eneseimlsgpmrpshmfeedecq aersoenalhaeeeolc ftrecp lnedanee yma ee eulntdeesaie ie snlaeofp niohceeeog i e eo nbgsirocvrlnrsdmdtorsysglahef waigz eog sitaeslhiraiqsola otthorprnnsaintofro ssprxcrslir pntrgemelrzeen iiosaoprocaontsn ern taa hwatnroz opnomgvmars tcaeera ir ero n fgaaamdebeieeuwneefe eazcsxgnnmiamiicsbigan ssiyl osaslfnlheranleaius

پ.ن. در ضمن تنها چیزی که الان دلم میخواد اینه که کاش من جای اون دختره تو نچرال بورن کیلرز بودم. همین.
...

دیدی میخوای نفس بکشی نمیتونی ؟ باید زور بزنی تا نفست بره تو ؟
دیدی میخوای آب دهنت رو قورت بدی نمیتونی ؟ دوباره سعی میکنی ٬ بازم نمیتونی . یه چیزی گیر کرده تو گلوت که نه میذاره چیزی بره پایین نه میذاره حرفی از اون تو بیاد بیرون ؟
دیدی آدمایی که وقتی که باید باشن نیستن ؟ دیدی معمولاً وقتی که دیر شده میان و هستن و اصلاً یادشون میره وقتی که باید میبودن نبودن ؟
دیدی یه چیزی رو احساس میکنی که اصلاً نمیتونی بگی چیه ٬ حتی به خودت ؟ هر چی که بگی نیست ولی یه چیزی هست به خصوص که خیلی هم چیز گهیه .
دیدی خدا نیست ؟
دیدی یه نیم ساعت به کیبورد نیگا میکنی که یه چیزی بنویسی فقط دستات رو میبینی که همین جوری فلج افتادن اون رو و تکون نمیتونن بخورن ؟
دیدی داری تموم میشی ؟
دیدی حتی دیگه مرحوم هم نمیتونی بشی ؟
دیدی دیگه هیچ رنگی هیچ معنی واست نمیده ؟
دیدی به خودت نیگا میکنی هیچی نمیبینی ؟
دیدی از بودن و نبودنت حالت به هم میخوره ؟
دیدی از هیچ موسیقی ای نمیتونی لذت ببری ؟
دیدی هیچ عکسی رو نمیتونی نیگا کنی ؟
دیدی ؟
...

« خوابيدن کار ساده‌ای نيست چرا که برای آن باید سراسر روز را بيدار بود »‌
...

آرتوتیک:

«وقتی عاشق می‌شیم تلاش می‌کنیم چاردیواری آدما رو بشکنیم بریم تو. یادمون میره، چیزی که عاشقش شدیم همون چهارتا دیوار بوده، نه آدم توش.»
...

زندگی بدون ارگاسم ؟ نه . این فلسفه ی آدمای ترسوست نه دیوونه ها.آدمایی که به دنیا میان ، زندگی میکنن بعدش میمیرن ... راستی .. گفته بودم که دندون عقلم داره حسابی بزرگ میشه کم کم ؟ فکر کنم سومیشم داره درمیاد. آخه جاش درد میکنه .
...

خب ٬ نمیدونم نوشتن این ماجرا تو وبلاگ کار درستی هست یا نه ٬ ولی به هر حال ...

قصه از اون‌جایی شروع شد که عروس و دوماد خوشبخت ما ٬ که تازه 10 ماه هم نبود که عقد کرده بودن که هنوز عروسیم نگرفته بودن ... کامبیز رفت٬ ... مرد .

- دیروز خونه‌شون بودیم . کمد لباساش رو مرتب میکردیم.
: خب ؟
- لباس مشکیش رو درآورده بود میخواست ببخشه بره .
: خب ؟
- من گفتم این کار رو نکنه . گفتم شاید فردا یکی افتاد و مرد ٬ لازمت میشه .
: پس نبخشید .
- آره ٬ فرداش یکی مرد .
.
.
.

- تعریف کن.
: مطمئنی ؟ شاید فقط یه خواب بوده ٬ شاید نباید بگم . شاید وقتی که باید میگفتم نبودی پس باید فراموش کنم ..
- بگو .
: اون روز رو یادته دیگه ؟ اون لباس مشکی ٬ اون جمله ٬ اون اتفاق ..
- آره ٬ میخواست ببخشه ٬ گفتم نکنه این کار رو ٬ گفتم شاید فردا یکی افتاد و مرد لازمت میشه ...
- خب ؟
: من خیلی خسته بودم ٬ یه جور زیادی . دراز کشیده بودم . بعد هنوز خوابم نبرده بود . ولی بیدارم نبودم .
: همه‌ش داشتم به این حرف تو فکر میکردم . که گفتی نیگه‌ش دار .
- آره گفتم فردا یکی میمیره لازمت میشه ٬ نبخش.
: شاید فردا یکی افتاد و مرد ... لازمت میشه .
: آره همین .
: همین جوری داشتم فکر میکردم . بعد یه جور بدی بود دیگه . میترسیدم . میفهمی خودت دیگه .
: بعد فکر کنم خوابم برد . شایدم هنوز بیدار بودم. بعد یعنی اینجا مرز خواب و بیداریش قشنگ قاطی شده بود. شایدم داشتم خواب میدیدم که بیدارم . یا بیدار بودم ولی مثل خواب و مرده ها بودم. نمیدونم دقیقاً چی شد. ولی ..
- خب ؟ ولی چی ؟
: الان دقیقاً یادم نمیاد ٬ ولی کلیتش اینجوری بود که ٬ با یکی داشتم حرف میزدم . آشنا بود. یادم نیست کی ٬ یادم نیست چه حرفی ..
:‌ ولی یه هو ... یادم نیست سر چی بود ٬ یادم نیست واسه چی گفتم اینو ولی ...
- خب ؟ بگو نترس.
: ولی یه هو برگشتم گفتم کسی چمیدونه ٬ شاید تا فردا من مردم اصلاً .
- همه‌ش رو گفتی ؟
: آره ٬ بعد همین‌که این جمله تموم شد ٬ یاد حرف تو افتادم (تو خواب).
:‌ بعد یه هو یخ کردم ٬ عرق کردم ٬ ترسیدم ... مثکه رنگم خیلی پریده بود یه هو ٬ طرفم ترسید .
: گفت چی شده ؟ ولی لال شده بودم . هیچی نمیتونستم بگم . آخه چی میگفتم ؟ همه چی عوض شده بود یه هو.
: نمیدونم من عوض شده بودم یه هو شاید. ولی دیگه همه چی یه جوری بود . من هیچی نمیتونستم بگم . حرف نمیتونستم بزنم . بهم الهام شده بود که تا فرداش میمیرم .
: بعد داشتم فکر میکردم که من نباید اون جمله رو میگفتم . هر کی اینجوری بگه طلسم میشه تا فرداش میمیره .
- * نه .
: آره . همه چی واقعی بود. همه چی شفاف بود . میفهمیدم . مطمئن بودم . یقین داشتم ٬ حس میکردم ..
: بعد دویدم که از اتاق برم بیرون و فرار کنم . نمیدونم از چی ولی میخواستم فرار کنم .
: بعد یه اتفاقی افتاد که من داشتم میمردم یادم نیست چی بود . همون‌جا دم در اتاق .
: ولی به من که رسید صبر کرد نمیدونم شایدم من پرت شدم ٬ آره فکر کنم یه چیزی بهم خورد که بعدش من پرت شدم . اینجاش اصلاً یادم نمیاد. شروع کردم به فرار کردن ! دیگه مطمئن شده بودم . فقط سعی میکردم بدواَم .
:‌ همین جا بودم ٬ تو آمریکا .
- تو خواب مزخرف دیدی . بیخود بهش فکر نکن . خب ؟
: بعد هی میگفتم که نه ... میگفتم که نه ٬ من باید تا فردا فرار کنم . بعد تموم میشه
- هو ٬ با تواَم ! نمی‌میری تو .
: نه ٬ باید تا آخرش رو بگم بهت . گوش کن فقط .
: اومدم از در برم بیرون . چراغ رو زدم ٬ برق گرفت منو . ولی پرتم کرد . منو چند بار تاحالا برق گرفته ٬ حتی بیمارستان هم فرستاده . میدونم چه شکل بدیه . یه بار که خیلی وحشتناک بود. فقط چند ثانیه بود که تو تنم مدار بسته درست شده بود ولی مثل یه عمر طول کشید. از اول بچگیم همه چیو دیدم. تا چند سال پیش و الانو . پیارسال بود . نمیدونم فیلمه رو دیدی یا نه ٬ یه جاش میگه که طولانی‌ترین لحظه‌ی زندگی شما اون لحظه‌ی آخره . راست میگه . توش فرصت داری که همه چیو به یاد بیاری . همه چی مثل یه فیلم میاد و از جلوت رد میشه . من میدونم . همین جوری شد . بعد من با خودم داشتم صحبت میکردم . اون موقع رو میگم . داشتم میگفتم که دیدی اون روز این کار رو کردم ٬ کاش نمیکردم . میگفتم دیدی اون کارم نیمه تموم میمونه ٬ میگفتم دیدی فلان آرزوم آخرم آرزو موند ٬ بعد باخودم گفتم دیدی من مطمئن بودم که قبل از سی سالگی میمیرم ٬ دیدی دارم میمیرم بعد کلی چیز دیگه . جزئی ترین خاطره‌های بچگی‌م رو روشن ِ روشن دیدم . الان نمیبینم دیگه اونجور فقط یادم میاد که تو اون چند ثانیه که تقریباً یه دقیقه شد همه‌ی اینا اومدن و رد شدن . همه چیز شفاف بود. به خودم گفتم من الان دارم میمیرم . همه چیز داره تموم میشه ٬ به همین سادگی . خیلی ساده‌تر و ملموس تر و نزدیک تر از هر چیزی که تاحالا فکرش رو کرده بودم.
: خیلی هم آروم بودم و با خودم حرف میزدم و همه چیز میومد جلو چشمام و میرفت . ولی مامان‌بزرگم که خونه بود و منو میدید از صدای داد زدنم و از تکون خوردنمام اونقدر ترسیده بود که خشکش زده بود و نمیتونست بهم حتی دست بزنه . ولی من باورم نمیشد .
: به هر حال تو خواب همون‌جوری میخواست بشه . ولی نشد . فقط پرت شدم . همین . دیگه هیچی . یخ کرده بودم . نمیتونستم بفهمم داره چه اتفاقی میوفته . میدونستم که یه اتفاقی داره میفته ٬ ولی نمیفهمیدم چی . لرزم بود . بعد ..
: رفتم بیرون ... دویدم بیرون . همین که داشتم میدویدم تو خیابون یه هو یه ماشینه ترمز کرد . جلوی من . یعنی تا لحظه‌ای که صدای ترمزش رو شنیدم نفهمیدم وسط خیابون بودم . وقتی که برگشتم دیدم جلوی پام نیگه داشته ..
: داشت بارون میومد ٬ یه جور بدی . شبیه بارونای اینجا که ترسناکه . من واستاده بودم و داشتم نیگاش میکردم .
: یه هو دوباره شروع کردم به دویدمن .
: دیگه بعدش یادم نمیاد ٬ فقط یادمه داشتم میدویدم . یادم نیست کجا ها ٬ یادم نیست چقدر ٬ فقط یه صحنه میدیدم که داشتم میدویدم . همین ...
: تا بیدار شدم . اومدم جلوی کامپیوتر. هنوزم میترسیدم . عرق کرده بودم . منگ بودم ٬ ترس نبود حسما .. منگ بودم . یعنی نمیدونستم الان خوابه یا بیداری یا چی . اون چی بود و اینا .
: بعد ..
: یه آفلاین داشتم . فقط یکی ! یادم نیست از کی . فکر کنم نمیشناختمش اصلاً.
: نوشته بود تو زندگیت رو دوست داری یا نه ؟
: خواستم بنویسم آره .
: خیلی خواستم ٬ واقعاً میخواستم . میخواستم بنویسم آره آره آره ...
: نتونستم .
:‌ هیچی نتونستم بنویسم . نمیدونستم واقعاً . تا میخواستم بنویسم آره یه چیزی جلوم رو میگرفت .
- میزنمتا .. بسه دیگه ٬ ده .
: رفتم رو تخت . نشستم ٬ فکر کنم یه کم گریه‌م گرفت ولی گریه‌ی خوب نبود .
- تو اصلاً بیخود کردی که خواب مزخرف ببینی . هیچم قرار نیست بمیری .
:‌ آره میدونم . ولی نمیفهمم .
: ببین ٬ دیگه این جمله رو به هیچ کس نگو خب ؟ منم تصمیم گرفتم نگم .
- نمیگم .
: ولی میدونم که نمیشه . یه جا بالاخره از دهن آدم در میره .
:‌ ببین ٬
- نه نمیبینم دیگه . تو هم بسه .
: بدترین تیکه‌ش اونجا بود که آفلاین‌ها رو دیدم . بعد خواستم بنویسم آه . ولی بازم نتونستم . اون خواب نبود. اون دیگه بیداری بود ٬ میفهمی ؟
- خوابه همه‌ش مزخرف بوده . میفهمی ؟ با توام‌ا . مزخرف بوده .
: ولی خودتم میدونی که مزخرف نبوده .
- نه نمیخوام ببینم .
: واقعاً خودتم فکر میکنی مزخرف بوده ؟
- آره .
: پس آفلاین بعدش چی بوده ؟ باید بعد این خوابه بیاد ؟
- چه ربطی داره .
: من نمیدونم چه معنی داره ٬ ولی یه معنی‌ای داره ٬ که الان نمیفهمیم.
- تو چرا از همه چی معنی میخوای در بیاری اصلاً؟ هیچ معنی‌ای نمیده.
: ولی به وقتش میفهمیم :)
- اه . عجب گاومیشیه ها ! معنی نمیده .
- نمیده
- نمیده
- نمیده ...
: باشه ٬ نمیده :)
- الکی داری میگی ٬ ولی من میدونم معنی نمیده .
: خب .
- خب ؟
: خب اگه معنی هم بده وقتی نفهمی معنی نمیده دیگه :) پس معنی نمیده .
- نخیر. اصلاً معنی نمیده .
- به فهمیدن و اینا هم ربطی نداره .
: ولی من میدونم این قضیه ربطی به مردن نداره ٬ ولی یه معنی‌ی داره ..
:‌ یه معنی خیلی ساده . اونقدر ساده که هیچ کس نمیتونه اونو بگه یا بفهمه .
- بسه دیگه .
: بسه دیگه :)
...
...


رو درخت با نوک خنجر ، زنده باد درخت نوشتیم ...
...

تکه‌تکه میشوم ٬ تکه‌های اضافه را دور میریزم ٬ تکه‌تکه هایم تمام میشود ٬ تمام میشوم.
...

بریم بخوابیم .. یه خواب عمیق .. یه خواب خیلی عمیق .. یه خواب خیلی خیلی عمیق .. یه خواب سفید ٬ یه خواب خیلی خیلی سفید .. سفید تر از هر چی خاکستریه .. یه خواب خوب .. بخوابیم خب ؟
...

دیدی تو آینه نیگا میکنی یه هو یه غریبه میبینی ؟ دیدی بعدش جا میخوری که این یارو اینجا چی کار میکنه ؟ دقت کردی اینجور وقتا معمولاً طرف برمیگرده میگه ببخشید من شما رو قبلاً جایی ندیدم ؟ دیدی ؟ ...
...

کلاغه واسه من دم درآورده جدیداً به بقیه هم آدرس میده ! بیچاره اونی که از کلاغه آدرس خونه‌ش رو بگیره ٬ آخه تو اگه طبیب بودی ...
...


...

دیدی مزخرف میگی چی همه جدی میگیرن ولی وقتی دو کلمه حرف حساب میزنی همه فکر میکنن داری الکی پرت و پلا میگی ؟ ندیدی ؟ مگه وبلاگ منو نمیخونی ؟

اینم به عنوان زنگ تفریح :)
...

به قول این رفیقمون تا وقتی تفریحات سالمی مثل سکس هست آدم مگه مرض داره بره سراغ دود و دم و مواد آخه ؟
...

دیدی احساس امنیت رو اونقده گم می‌کنی که اصلاً یادت میره چی بود ؟
بگم ؟ ... می‌ترسم .

شایدم ٬
خسته‌م .

هر چی هست ولی زیاده .

Zbigniew Preisner - Solitude (440k)

...

یه شب دونفر با هم قرار میذارن که آروم بخوابن . الان دو ساعت گذشته . یکی بیداره ٬ یکی خواب ...
----------------
خوب ٬ الان درک می‌کنم معنی هر شب کابوس دیدن رو . الان درک میکنم معنی نخوابیدن رو . معنی ترسیدن رو . معنی ِ... معنی خیلی چیزا رو . میدونی ؟ نه نمیدونی دیگه . دلم میخواد یه بار یکی بگه دوست دارم احساس نکنم خودش رو دوست داره . معنی اینو میفهمی ؟ نه نمیفهمی چون میدونم اگه میفهمیدی ... هیچی .

هه ٬ آدم خوبی هستی ٬ آدم مهربونی هستی ٬ آدم فهمیده‌ای هستی ٬ آدم احساساتی‌ای هستی ٬ آدم عاقلی هستی ٬ آدم دیوونه‌ای هستی ٬ آدم دیوونه‌ای هستی ٬ آدم احمقی هستی ٬ حتی بعضی وقتا آدم نیستی ٬ بعد اینا همه‌ش دلایل خوبی میتونه باشه واسه بقیه ٬ ولی مطمئن باش وقتی خودت هستی ٬ هیچی نیستی . یعنی اصلا نیستی ٬ یعنی کسی نمی‌بینتت که باشی . هیچ‌کس خودتو نمیخواد ٬ حتی هیچکس رو ندیدم که حاضر باشه یه کم نقششو بازی کنه . میدونی یعنی چی ؟ نمیدونی ٬ یعنی اینکه همون ٬ آدم بدبختی هستی.

آره تو آدم بدبختی هستی . نه ٬ تو اصلاً نیستی ٬ هیچ‌ جایی نیستی و چون تو هیچ‌جایی نیستی ٬ اصلاً نیستی . میفهمی ؟ نه ٬ نمیفهمی . میدونی چرا نمی‌فهمی ؟ چون اینا دیگه تو نیست . اینا دیگه هیچی نیست .
-------------
خب ؟ حالا نوبت منه یعنی ؟ خب ... من میخوام از خودم حرف بزنم ...

[سکوت!!]

خب ؟ صدا میاد ؟ الوووو ؟

شنیدی که میگن اول مرغ بود یا تخم مرغ ؟ خب این خیلی پارادکس مزخرفیه چون اصلاً هیچ اهمیتی واسه من نداره . حالا:
- وقتی حرفی نزنی کسی نمیشنوه ! اینا که میگن سکوت و فریاد و اینا مزخرفه ٬ اوکی ؟
- وقتی حرف بزنی کسی نمفهمه ٬ اگه کسی بفهمه سکوتشم میفهمه ٬ هر چی هم که تو بگی مزخرفه . اوکی ؟
- اصلاً تو مزخرفی ٬ اوکی ؟
- اصلاً برو به جهنم ٬ اوکی ؟
- به جهنم ٬ اوکی ؟
- اوکی. ولی تا کی ؟
- تا فردا ٬ شاید فردا افتادی مردی تموم :)
- اوکی :)

وقتی که نمیتونی حرفی که میخوای رو بگی ٬ چی کار میکنی ؟ هی میپیچونیش ٬ هی قصه میگی ٬ بعد هی مجبوری حرف جدید بسازی شاید تخلیه شی ... ولی نه ٬ دروغ میگی ٬ خودتو گول میزنی ٬ حرفت اینا نیست ٬ بعد حرفات گیر میکنن ٬ قلمبه میشن ٬ بعد مجبوری تنهایی بشکنی ... میفهمی ؟ آره اینجاش رو میدونم که میفهمی .. هی با توام ٬ تو صورتم نیگا کن ٬ تو آسمون خبری نیست سرت‌ رو برگردون وقتی دارم بهت میگم داری مزخرف میگی به من نیگا کن . اوکی ؟

------------
...
...

بر سنگ سخت گور نوشته ست هر چه هست ...
...

هه ٬ این مدت که ما تعطیل بودیم (حالا یه هفته هم به زور شدا !! ) وبلاگمون رو فیلتر کردن . اینا خیلی باحالن . از تکتا به بعد این دیوونه دات کام رو بستن :) چه هیجان ناک :) کاش ایران بودیم پایه میشدیم میزدیم تکتا رو میترکوندیم میخندیدیما :) بای‌دِ وی ٬ ایتس نات ایمپرتنت :) بذار دری وری‌مون رو بگیم ...

خیلی فیلم قشنگی بود. داستان سه (تقریباً چهار) نسل از یه خانواده‌ی مجاری بود و اتفاقایی که افتاد براشون. عاشق شدناشون ٬ زندگی کردناشون ٬ جنگ ٬ مذهب ٬ سنت ٬ خیانت ٬ انقلاب ٬ زندان ٬ عشق ٬ سیاست‌ ٬ بدبختیاشون ٬ خوشبختیاشون ٬ زندگی ٬ زندگی ٬ زندگی ... آخرش زنه پیر شده بود و داشت میمرد . پسره (نوه‌ش) بالاسرش نشسته بود ...

- Mom, what's the reason for all this, what was the purpos for all this life ?
: Life, ... itself.

همممم ... لایف ٬ ایتسلف ؟ اولش میخواستم برگردم به مامان‌بزرگه بگم فاک یو ها ٬ بعد دیدم آخه ... یه جوری گفت که شعاری نبود میدونی ؟ داشت راست میگفت. پیر بود ولی وقتی نفسش گرفت پنجره‌ رو که باز کرد دونه‌های برف همونجوری خوردن تو صورتش که وقتی جوون بود و عاشق برادرش شده بود ...

ممم میگم که ٬ دیدی بعضیا چقد خوشبختن ؟ :) بعد دیدی نیگا میکنی احساس می‌کنی خوشبختی چقد بهت نزدیک شده بود ؟ بعد دقت کردی یه هو در همین لحظه متوجه بارون میشی سرت رو برمیگردونی از پنجره بارون رو نیگا میکنی که داره از آسمون میاد پایین و میخوره به شیشه ولی تو نمیاد ؟ الاغ ! باید پنجره رو الان باز کنی تا دونه های بارون به جای اینکه از آسمون بیان و از کنار پنجره‌ت رد بشن و بریزن پایین بیان تو خونه‌ت تورو خیس کنن ٬ خب چیه فقط یه کم خیس میشی دیگه ٬ ولی عوضش ... من چرا باز نمیکنم این پنجره رو پس که ؟

: ببین ٬ چیزه ٬ دعا کن خب ؟
: آفرین
- باشه ٬ دعا میکنم .
: بهش بگو سربه‌سرش بذاره خل میشه میزنه زیر همه چیا ٬ دیوونه‌ست یارو.
: باید بهش بگی ٬ وگر نه خله ٬ نمیفهمه . باید همه چیو مثل این بچه ها کلمه به کلمه بهش بگی وگر نه خودش یه هو ایده میزنه ریده میشه به همه چیز.
- گفتم ٬ گفتم که میخوای ملتو امتحان کنی یه جور دیگه امتحان کن ٬ این رسمش نیست .
: مرسی :)
: میخوای بگی یعنی شاید امتحانه ؟
- نه ! ولی خدا فکر میکنه امتحانه .
- بعد هی ماها رد میشیم دوباره یه امتحان دیگه . نمیخواد قبول کنه ما ریدیم دیگه .
- هی به خودش تلقین الکی میکنه که اینا میتونن . بعد اونقد هی امتحان میگیره که آخرش یکی خل میشه دیگه ٬
- حالا یا خودش یا ما !
: ولی اگه امتحان باشه چی ؟
: خب اگه از اولش طی کنه ٬ قبوله . ولی ..
: هیچی . ولش کن اصلن :)
- :)

الان داره میگه:
خره دیگه نمیفهمه که ، بین اون خط سوم و چهارم اونجا باید بارون بیاد بعد اونقوته که then there is just one set of footprints in the sand ...

هه ٬ این قلیونه چه باحال شده‌ها ٬ زدم تو خط کاک‌تیل ! الان اینی که دارم امتحان میکنم مخلوط دوسوم نعنا ٬ یک‌سوم عسله ! اینجا اونقده تنباکو‌های مختلف و متنوع پیدا میشه ٬ فقط کلی گرونه . ولی خیالی نیست :)

یه قصه‌بود ٬ بهش میگفتن بچگی. داشتم فکر میکردم من چقد از بچگیم یادم میاد. ببین باید بشینی ٬ بعد فکرت رو ول کنی بره عقب . نباید چیزی رو به خاط بیاری ٬ خودش باید یادت بیاد. اون نقطه کورای حافظه‌ت هستا ٬ همونا . بعد یه هو یه چیزایی میبینی که خیلی باحاله . یه هو یه آدمایی رو میبینی ٬ یه جاهایی رو میبینی ٬ بعد ... دورترین خاطره‌ی بچگیت مال چند سالگیت بوده ؟ پنج‌؟ چهار ؟ سه ؟ شیش ؟ فکرش رو بکن از اون هفت سال قبل از مدرسه چند دقیقه‌ش رو یادته ٬ میبینی ؟ چشمات رو ببند و هفت سال رو دوره کن ٬ حالا چشمات رو باز کن ٬ میبینی ؟ حتی ده دقیقه هم نشده ٬ میدونی چرا ؟ چون وقتی بچه بودی رها بودی ٬ داشتی زندگی میکردی ٬ از چیزی فرار نمیکردی ٬ نمیترسیدی ٬ خاطره جمع نمیکردی ...
تو امریکن بیوتی یه صحنه ای بود که یارو میگفت طولانی ترین لحظه‌ی زندگی اون لحظه‌ی آخره . راست میگفت . من مطمئنم ٬ اون لحظه اونقدر طول میکشه که تو همه‌زندگیت رو دوره کنی ٬ و دیگه اصلاً هیچ احتیاجی هم نیست که سعی کنی چیزی رو به خاطر بیاری ٬ همه‌ش مثل یه فیلم میاد و از جلوی چشمات رد میشه ٬ وقتی که مردی میبینی ٬ من مطمئنم . اینو یکی داره میگه که تا حالا خودش چند بار مرده :)

روی یک صخره‌ی تیز تو دامن کوه بلند ٬
که از اون بالا میشد تا اون ور دنیا رو دید ٬
زیر یک درخت بید ٬ که لب چشمه تو کوه سال‌ها یه لنگه پا واستاده بود ٬
یه پلنگ خال‌خالی ٬
بی‌صدا نشسته بود ٬
با خودش فکر میکرد ...
دل من غمگینه ٬ یه چیزی توی دلم می‌لرزه ٬ یه غمی توی دلم میجوشه ...
این چیه ؟
اینکه تا مهتاب میشه توی من زنده میشه ٬
مثل یک خاطره‌ی دور و فراموش شده ٬ تو سرم میجوشه ...
لرزشی تو رگم توی تنم توی مغزم توی قلبم میدوه ٬
عین شب‌های بهار ٬ نزدیک صبح که آدم یکدفه مورمورش میشه ...

میدونی ؟ نه دیگه نمیدونی ٬ یعنی خودمم نمیدونم من چرا و چجوری این‌همه چیز دلم میخواد ولی به هیچی چنگ نمیزنم . یعنی واقعاً نمیدونم این فلسفه‌ی رها کن تا برسی از کجا اومده ها ٬ ولی احساس میکنم کار دیگه ای نمیشه کرد. بعضی وقتا هم میشینی و حسرت میخوری ٬ شاید یه اوچولو هم اشکت بیاد . یه جور آرومی هم بارون رو نیگا کنی که داره میخوره به پنجره و بعد دونه‌هاش دونه دونه میریزن پایین . ولی ... آروم باش خب ؟‌ آفرین کوچولوی خوب . کسی چمیدونه ٬ اصلاً شاید همین فردا تو افتادی و مردی ٬ تموم . :) یادت که نرفته هنوز نه ؟
...

نه نه ٬ من نمردم ... هنوز نه . باید اول پیداش کنم . نمیدونم چی ٬ نمیدونم کی ٬ نمیدونم کجا .. ولی یه چیزی هست که من باید پیداش کنم ٬ نه من باید صبر کنم تا خودش پیدا شه ٬ یا نه نمیدونم ... ولی یه چیزی هنوز هست که ... نه ٬ من نمردم ٬ من نباید بمیرم ... خب ؟
...

شمارش معکوس ؟