...
آقای الف نگاهی به به آقای ب انداخت و گفت: من بازی رو یادم رفته. الان من زندانیم یا زندان بان؟
آقای ب در حالیکه هنوز توی آینه رو نگاه میکرد به آقای ب گفت: من فقط نقش خودم را بازی میکنم، همان آقای الف را.
آقای الف نگاهی به آقای آینه انداخت و با خودش گفت: پس من هم زندانیم هم زندان بان.
سپس آهی کشید و به مارمولک کنار دیوار نگاهی انداخت و هرگز نترسید.
او میدانست ساعت دو نزدیک است.
...
شعری نو برای جنیفر ، یا چگونه در یک شب غیر بارانی من دوباره عاشق شدم.

من،
پشت فرسنگها و فرسنگها مزرعه و مرز
میان دشت ها و کوه ها
توی شهری دور و در به داغون
با تو حرف دارم جنیفر
بگذار بگویم و بسرایم برایت
آخر هر چه باشد
تو میفهمی و دیگران نمیفهمند
بگذار خودمانی تر بگویم
من،
من،
من لامبورگینی میخوام
من زن میخوام
من لامبورگینی میخوام چون زن میخوام
شایدم جون زن میخوام لامبورگینی میخوام
من گاومو میخوام
من مزرعه مو میخوام
من آمپولمو میخوام
در یک روز سرد
در یک روز خیلی خیلی سرد
و حتی سرد تر
من
دروغ گفتم
من نه لامبورگینی میخوام
نه زن میخوام
نه مزرعمو میخوام نه آمپولمو
و چه که خوب سروده است شاعر شیرین سخن زبان پارسی لس آنجلسی
آنگاه که میگوید:

من تو رو میخوام تو رو میخوام اونا رو نمیخوام
اینا ...


قربانت
-- شاعری فقیر


پ.ن. من گاومو میخوام
...
به نظر من این اصلا درست نیست که ما میگیم وقتی اینجا شبه اون ور دنیا روزه
اصلا از نظر علمی درست نیست
وقتی اینجا شبه اون ور زمین روزه
ولی اون ور دنیا (اون ور کهکشان نه ها، اون ور کل دنیا) ممکنه هم شب باشه هم روز.
اصلا ممکنه هیچی نباشه
هیچی هیچی
کسی چه میدونه !
به خدااا ...

پ.ن. خوابای سریالی خیلی خوبن. حتی اگه جاهای حساسش قطع شه.
...
از این بالا اون پایین چقدر دوره!
دیدی واسه نقاشی کشیدن باید نردبون بذاری بری بالا؟
به نظر من باید واسه کناره نردبونا یه چیزی اختراع کنن که اون بالا کاسه ی رنگتو بهش آویزون کنی هی مجبور نشی بری پایین و برگردی بالا
این یه نقاشی ساده ست. ولی بس که تو آسموناست آدم فک میکنه داره شق القمر میکنه
اصلا چرا دیوارای غار اینقدر بلنده؟
به نظر من اصلا بهتره علم و تکنولوژی پیشرفت کنه که ما دیگه این مشکلات رو هم نداشته باشیم.
این جوری واسه گوجه فرنگی هم بهتره.
هیچ کی هم غورباغه نمیشه
اگه هم شد بهتر از اینه که موکت تنش کنه بهش بگه دامن و بیاد چایی بریزه.

نقاشی کنین
دیوارای دورتون رو نقاشی کنین. فقط یادتون نره قلمو رو زیر نردبون جا نذارین هر دفه.
دیواراتونو نقاشی کنین شاید یه روزی به سقف رسیدین.
منم میام.
بریم.

پ.ن. دختر من رفته عضو گنگ های معلوم الحال شده تو خیابون شلاق میگیره دستش. اسمشو گذاشته هوی (شایدم هویی). میگه میخوام اصالت خانوادگیمونو نشون بدم. یکی نیست بهش بگه تو اول خانواده ت رو ثابت کن بعد در مورد اصالت نطق کن. .
...
دیوارای غار بو میده.
این همه نقاشی رو کی اینجا کشیده؟
چه همه چی اینقده تو غار سکسیه.
حتی بوی گندش.
ترسناکه.
دیگه دوسش ندارم.
ترسناک خوبیه ولی دیگه دوسش ندارم.
برو
برو
دور شو
مثلا .. برو اون ور غار
یا اصلا غار بغلی
فقط دور شو
به نقاشیای منم دست نزن.
...
سامورایی ها اومدند.
فرار کنین.
برین تو غار.
برین.
برین.
منم میام.
...
درست مثل نگاه کردن به آینه اول هر صبح٬ بعد مسواک زدن ...

: We've met before, haven't we?
- I don't think so. Where was it you think we met?
: At your house. Don't you remember?
- No. No, I don't. Are you sure?
: Of course. As a matter of fact, I'm there right now.
- What do you mean? You're where right now?
: At your house.
- That's absurd.
: Call me. Dial your number. Go ahead ...
...
....
نه ریرا جان، نامه ام باید کوتاه باشد ،ساده باشد، بی حرفی از ابهام و آینه ،از نو برایت می نویسم :
حال همه ما خوب است،
اما ...
تو باور مکن.
...
....
می‌دانم
حالا سالهاست که ديگرهيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد
،حالا همه می‌دانند که همه‌ی ما يک‌طوری غريب
يک طوری ساده و دور
وابسته‌ی ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقه‌ايم

آن روز ...
همان روز که آفتاب بالا آمده بود
دفتر مشق ما هنوز خوابِ عصر جمعه را می‌ديد
ما از اولِ کتاب و کبوتر تا ترانه‌ی دلنشين پريا
ریرا و دريا را دوست می‌داشتيم

...

میدانی؟
ديگر سراغت را از نارنجِ رها شده در پياله‌ی آب نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از ماه، ماهِ درشت و گلگون نخواهم گرفت
ديگر سراغت را از گلدانِ شکسته بر ايوانِ آذرماه نخواهم گرفت
ديگر
نه خوابِ گريه تا سحر
نه ترسِ گمشدن از نشانیِ ماه
ديگر نه بُن‌بستِ باد و نه بلندای ديوارِ بی‌سوال

من، همين منِ ساده ... باور کن ...
برای يکبار برخاستن هزار‌هزار بار فروافتاده‌ام
ديگر می‌دانم نشانی‌ها همه دُرُست
کوچه همان کوچه‌ی قديمی و کاشی همان کاشیِ شبْ شکسته‌ی هفتم
خانه همان خانه و باد که بی‌راه و بستر که تهی ...
ها ریرا
می‌دانم ...
حالا می‌دانم همه‌ی ما جوری غريب ادامه‌ی دريا و نشانیِ آن شوقِ پُر گريه‌ايم
گريه در گريه ...
خنده به شوق ...
نوش نوش ...
لاجرعه‌ی ليالی ...
در جمع من و اين بُغضِ بی‌قرار،
جای تو خالی ..

جای تو ..
خالی.
...
تنهایی ، سرد است ..
...
.....
هر قصه‌ای یه قهرمانی داره
هر قهرمانی هم یه شخصیتی داره
شخصیت اون چیزیه که فقط قهرمان قصه داردش و نه هیچ‌کس دیگه‌ای
مثلا یه پسر توی یه مدرسه‌ی دخترونه
یه آدم سفیدپوست تو محله‌ی سیاها
یه آدم خوب تو باند آدم بدا
یه آدم بد توی کلیسا
یه خدا بین آدما
یه ٱدم قشنگ تو دهکده‌ی جذامیا
یه تضاد که پررنگ می‌کنه صاحبشو توی یه صفحه‌ی کمرنگ
قهرمان قصه‌ی من یه دختره که چشمای قهوه‌ای داره
...
در جستجوی تکه های دور دیروز
من،
بر آستانه ی کودکی ام می ایستم
و میخوانم
و میطلبم
سایه هایی که در پایان روز میرقصند ...

نگاهم کن
نگاهت دور است
ولی سنگین
نگاهم کن
نگاه سردت خالی ست ...
...
بهترین و نزدیک ترین و قدیمی ترین دوست من
دیروز عروسی کرد
منم نبودم
نه تنها نبودم که خیلی دور بودم
این خیلی عجیبه
هم خودش
هم حسش
اصلا یه جوریه

پ.ن. من سفرم. شب یلدا هم تو جاده بودم در نتیجه به بازی نرسیدم. شاید وقتی دیگر.