...
از رویا تا رویا

خسته‌م . خوابم میاد . چشمام رو میبندم ...

شبه . تاریکه . نه صبحه . روشنه . شایدم تاریکه . تلفن زنگ میزنه . حرف میزنم . حرف می‌زنیم . میرم در رو باز می‌کنم ٬ کسی پشت در نیست . در رو باز میذارم و برمی‌گردم می‌خوابم . تو میای . در بازه . در رو باز گذاشتم . میای بالا . بیدار که میشم نشستی بالای سرم .

میریم . میریم پارک ٬ میریم کوه . تنگ هم ٬ بغل هم . صدای باد میاد . صدای نفس زدنامون . صدای بارون . صدای پا میاد . مأمورا ؟! نه ٬ صدای آب میاد . صدای تهران میاد . صدای بوق ماشینا . صدای نوار . صدای اتوبان . صدای بوق . صدای زمستون . صدای قلیون . صدای نفس‌زدنامون ٬ صدای باد .

رو تخت میشینم . رو صندلی میشینی . نیگا می‌کنیم همدیگه رو . صدا میاد . صدای نفس زدنامون . بو میاد ٬ بوی یه سری عطر و ادکلن که قاطی شدن . بو میاد ٬ بوی پاییز . بوی برف ٬ بوی دود ٬ بوی خاک ٬ بوی ساعت ٬ بوی ساعت آفتابی .

می‌خوابیم . کنارهم . بغل به بغل . گرما میاد . گرمای نفسامون . گرمای بهار . گرمای نگاهمون . چشمای آدما دروغ نمیگن . چشمامون گرمن ٬ خیسن ٬ همین طور که پهلو به پهلوی هم خوابیدیم دست همو میگیریم و چشمامون رو میبندیم ...

دور میشیم . یه فرودگاه ٬ یه پرواز ٬ یه هواپیما ٬ یه مجسمه ٬ یه شهر ٬ یه آسمون ٬ یه اتاق ٬ یه ابر ٬ یه دوربین ٬ عکس .
دور میشیم . خیلی دور . خیلی خیلی خیلی دور . اندازه‌ی اقیانوسا دور میشیم . اندازه‌ی مرزا . اندازه‌ی درازی باد . اندازه‌ی اختلاف ساعت . اندازه‌ی کلی درس و پروژه . اندازه‌ی کلی جاده و اتوبان . اندازه‌ی کلی آدم غریبه . اندازه‌ی یه شب تا صبح که سه چهارسال رو خط میزنه . اندازه‌ی کلی مسافرت . اندازه‌ی کلی سال . اندازه‌ی کلی شب تا صبح . اندازه‌ی کلی کرگدن مجانی . اندازه‌ی سیاره‌ی کوچولوی مسافر کوچولو تا زمین . اندازه‌ی دو تا رنگ . اندازه‌ی دو تا شعر . اندازه‌ی ... به اندازه‌ی کافی دور میشیم !

خسته میشیم . هنوزم صدا میاد . ...... تیک ٬ تاک ٬ تیک ٬ تاک .

حیف که چشمامون بسته‌ست وگرنه میدیدیم که داریم میخندیم ٬ آخه داریم بال در میاریم . وقتی چشمامون بسته‌ست میتونیم بال در بیاریم . میپریم . پرواز میکنیم ٬ چون خواستیم . میپریم ٬ مثل باد ٬ اندازه‌ی اقیانوسا ٬ اندازه‌ی مرزا ٬ اندازه‌ی قاره‌ها ٬ اندازه‌ی زیاد !

سردشده . عرق کردیم . خسته‌ایم . طول کشید . بسه . چشمامون رو باز میکنیم . همدیگه رو میبینیم . دستامون هنوز تو دست همدیگن . اصلاً از هم جدا نشدن . سفت سفت . چسبیدیم به هم . چشمامون که بسته‌بود اونقده مشغول دور شدن از هم بودیم که یادمون رفت دستامون خیلی محکم‌تر از این حرفا به هم چشبیدن. چشمامون که باز میشه همدیگه رو میبینیم . چشمای همدیگه رو میبینیم و عکس خودمون رو که تو چشمای همدیگه سایه‌ش میلرزه . همدیگه رو میبینیم که سایه‌مون افتاده تو انعکاس عکسمون تو چشمای همدیگه ... هنوز هستیم . بودیم ٬ پریدیم ٬ رفتیم ٬ برگشتیم ... هستیم . تنگ هم .

صدا میاد ٬ صدای نفسامون .. بوی نفسامون ...

... چشمام رو دوباره باز می‌کنم . صدا میاد . یه صدای ساکت . تیک ..... تا..ک .... صدا میاد . یه صدای تاریک . دستام سرده . نیگا میکنم ٬ تنهام . نفس میکشم ٬ به صداش گوش میدم . خوب گوش میدم . چشمام رو میمالم . رویاهام رو خط میزنم . خسته‌م . رو تختم قلت میزنم . بسکه چشمام بسته بود چشمام به تاریکی عادت کرده ٬ دور و برم رو نگا میکنم ٬ اتاق خالیه . یه چیزی رو واسه خودم خط میزنم . چشمام رو میبندم . می‌خوابم

میدونی ... بعضی رویاها تکرار میشن. دوباره و دوباره و هر باره ...
...
لایف فاکینگ ساکس.
...
میگه:

«ببین یه موقع هایی یکی خیلی دوستت داره. اما هرچی اون میگه تو هیچی نمیفهمی. یعنی اصلا نمیشنوی. حواست یه جای دیگه ست. بعد گاهی مجبور میشه سرت داد بزنه. گاهی حسابی میزنتت. یه موقع هایی هم یه جاهایی میگذارتت تو خماری تا توجهت رو جلب کنه، یا یه ترکیبی از اینا. بعد تو هی اذیت میشی. نه؟ اما غیر از اینکه یارو دوستت داشته؟

من،... یه موقع شل شدم،... دنبال کار خودم بودم... بعد فکر کردم از پس همه چی بر میام. توی ابعاد خودم هم خوب بر اومدم. بعد خوش خوشانم شد... بعدش هم دیگه خدا رو بنده نبودم... زدم زیر همه چی ... بازم کلی وقت همه چی خوب بود، ... تا یه موقعی شروع شد همه چیز خراب شدن، هیچی سر جاش نبود دیگه. همه چی گند میخورد، حساب همه چی رو هم داشتم ها، خیلی بیشتر از خیلیها که همه کارشون درست پیش میرفت. دهنم سرویس شد، انگار یه دستی میومد گند میزد به همه چی،... بعد، برگشتم. دیدم نمیتونم. . دیدم در خطرم، ترسیدم. دیدم تنهام. دیدم نمیتونم تنهایی،... بعد بازم نشد. یه حالی میداد بهم کوچولو، بعد حالمو میگرفت اساسی... زبون درازی میکرد انگار بهم. یه موقع هایی اتفاق هایی میافتاد که فکر میکردم داره بهم میگه گند زدی رفته، فرصت هاتو از دست دادی، آزمایش ها رو رد شدی،... برو خودت گلیمتو از آب بکش بیرون. برو اسم من رو هم نیار! ببین اینقدر صاف صاف باهام حرف میزد انگار که نمیتونی فکرشو بکنی.

بعد نا امید شدم، بریدم، فقط میخواستم دیگه وجود نداشته باشم، نه اینکه بمیرم ها، ... اصلا دیگه نباشم... هر گهی که فکرشو بکنی خوردم... (اینجاها دیگه یواش یواش وبلاگمو بستم. تو که اون موقع نمیخوندی... ) هر کاری کردم که عجالتا زندگی شادی داشته باشم و بعدش تقریبا تمام حس هامو از دست داده بودم انگار فقط منتظر یه معجزه م که بیاد منو از این ورطه در بیاره... ولی آدم خوبی بودم. به خدا،... یعنی تو اون گه کاریا هم آدم خوبی بودم... خیلی چیزها اون تو فهمیدم. فهمیدم که چه قدر تو ظاهر میتونن آدمها شبیه هم باشند و در باطن فرق کنند. فهمیدم بد بودن چه قدر میتونه بد تر اون چیزی باشه که من هستم... خوب که خودم رو نگاه کردم، بعد نفهمیدم چی شد... اتفاق های خوب شروع شد به افتادن... واقعا نفهمیدم چی شد. فقط میدیدم اتفاق هایی میافته که همه ش خوبه. خیلی هاشو اون موقع میفهمیدم و خیلی هاشو بعدا فهمیدم که چه قدر خوب بوده. با وجود اینکه رفتارم هنوز همون بود، احساسش میکردم باز کنارم... یه بار حتی یادمه که به پریسا گفتم احساس میکنم یکی مرتب مراقبمه عین یه فرشته ی نگهبان. احساس میکنم یکی دوستم داره خیلی. دیگه فقط یه مجموعه اصول منطقی نیست برام...

بعد رفتارم هم عوض شد خود به خود... از حرف زدنم گرفته تا حس کردنم (اگه بدونی حس نکردن چه دردیه میفهمی این چه تغییریه!) اینا میشه مال دو ماه پیش. باورت نمیشه... یعنی از در و دیوار انگار برام خوبی میریخت.

و باورت نمیشه که بگم تو همین ماه گذشته دونه دونه اتفاق های سال گذشته م اون موقع که احساس میکردم داره منو پس میزنه و حالم رو میگیره رو تازه فهمیدم که چی بوده. تازه فهمیدم چه قدر اونها بهتر بودند از هر اتفاق دیگه ای. همون هایی که پدر من رو در آورده ند، بهترین جیزی بودند که میتونستند پیش بیان.

الان،... احساس میکنم همون موقع هم یکی مواظبم بوده. خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنم! بماند که من دهنم سرویس شد. اما اگه همون موقع به سادگی برگشته بودم شاید دوباره همه چیز یه جورایی از دست میرفت... ها؟ کی میدونه.
... »


بعدش من یه آهی میکشم که خیلی آهه .
همین.
...
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب ...
...
آقا کسی تو دیار شهید پروز لوس آنجلس هست که واسه ۴-۵ روز آخر دسامبر (کریستمس تا تحویل سال) مهمون بخواد ؟ من خیلی مهمون خوبیما :) ... خلاصه به من بدبخت بینوای بیخانمان (بی خوانمان ؟!) هوم لس کمک کنید ... :)

پ.ن. ایمیل - مسنجر:
...
احتیاط کنید ... طوفان همیشه نشانه هایش ثابت نمی ماند ...
...
من
یه آتیش گنده درست میکنم
تو
مست می‌کنی
دورش میرقصی
هوا هم سرده
مجبور میشی خیلی نزدیک به آتیش برقصی که سرما اذیتت نکنه،
خب ٬ هر چی باشه موقعه رقصیدن نباید خیلی لباس بپوشی ٬ دوست داری همه‌ت آزاد باشه
لباسات کمه ٬ اگه بری دور می لرزی، سردت میشه،
تازه ٬
شبه الآن، چراغ هم نیست،
اگه از آتیشه دور بشی غرق میشی تو تاریکی، تو سیاهی، شایدم اصلاً گم بشی
تو
هی می رقصی و میرقصی و میرقصی
- تو یه حرکت دورانی جسم همیشه به مرکز دایره جذب میشه، -
تو مستی
جذب میشی به مرکز دایره
اول لبه ی دامنت آتیش می گیره
کم کم میاد بالاتر
پاها ٬ کمر ٬ گردن ٬ دستا ٬ موها ...
تو خیلی مستی ٬ هیچی نمی فهمی، فقط دور آتیش می رقصی
من
اون گوشه رو زمین نشستم
تکیه دادم به تنه‌ی همون درخته
سرم رو هم از پشت خم کردم و تکیه دادمش به درخت
من
دارم میبینمت
یه دختری با موهای بلند که دور آتیش داره می رقصه، که خودش آتیش گرفته و شعله از همه جاش میزنه بالا،
که کم کم میره وسط آتیش، روی ذغالای داغ، با دو تا دستی که گرفته رو به آسمون
میرقصه
بعد یهو همون وسط زانو میزنه
دیگه نمیرقصه
آتیش خاموش میشه
شبه
همه جا تاریکه
فقط ...
من چشمام رو میبندم
همه چی تموم میشه
ما
گم میشیم توی سرما و تاریکی

... باد میاد.

همین.
...
یازده ساله بودم که خوکم را شکستم و به سراغ فاحشه‌ها رفتم. خوکِ من قلّکِ پس‌اندازی بود سفالی ٬ لعاب داده شده و به رنگِ استفراغ. از شکافِ روی این قلک می‌توانستی یک سکه‌ را فقط به درون بدهی ٬ اما نمی‌توانستی بیرونش بیاوری. پدرم این قلک پس‌انداز یکطرفه را انتخاب کرده بود چون با نگاهش به زندگی خوب جور در می‌آمد :‌ پول برای جمع کردن است ٬ نه برای خرج کردن .
دویست فرانک در شکم خوک بود ٬ معادل چهار ماه کار.
یک روز صبح ٬ پیش از آنکه به مدرسه بروم پدرم به من گفت: « موسی ٬ من اصلاً نمی‌فهمم ... پول کم اومده ... ٬ از امروز باید هر خریدی که می‌کنی حسابش رو توی دفتر خرید خونه وارد کنی. »
تو گویی توپ و تشر شنیدن در مدرسه و منزل کافی نبود ٬ گویی تمیز کاری و درس خواندن و غذا پختن و کشیدنِ زنبیل خرید هم کفایت نمی‌کرد ! از قرار معلوم حتی زندگی کردن در یک آپارتمان بزرگ و خالی و تاریک و بدون مهر و محبت ٬ آن هم بیشتر در مقام یک برده تا به عنوان یک پسر یک وکیل بدون موکل و همسر نیز گویا کافی نبود ٬ که این سوءظن که دزدی هم می‌کنم به این سیاهه اضافه شد ! حال که تهمت دزدی به من می‌زنند ٬ پس چرا من هم دزدی نکنم ؟
دویست فرانک در شکم خوک بود . دویست فرانک قیمت دخترهای خیابان پردیس بود. کسی که می‌خواست مرد شود باید این قیمت را می‌پرداخت. اولین دخترها سراغ شناسنامه‌ام را گرفتند. علی‌رغم صدا و هیکلم ولی باز هم در این مورد که ادعا میکردم شانزده سال دارم شک داشتند. چه بسا هم در تمام این سال‌ها مرا دیده بودند که با زنبیل خرید از خیابان میگذرم و رفته رفته بزرگ میشوم.
در انتهای خیابان دختری تازه کار در آستانه‌ی در ایستاده بود. زیبا و تپل ٬ مثل یک تصویر نقاشی . پولم را نشانش دادم. لبخندی زد .
« که تو شونزده سال داری ؟ »
« آره ٬ از امروز صبح . »
رفتیم طبقه‌ی بالا . به سختی باورم میشد ٬ او بیست و دو ساله بود ٬ سن داشت ٬ و به تمامی مال من بود . نشانم داد که چطور خودم را بشورم ٬ و سپس چطور عشق بازی کنم ... پیداست که خودم میدانستم ولی گذاشتم که کمی حرف بزند تا بیشتر احساس راحتی کند ٬ از این گذشته از صدایش خوشم می‌آمد ٬ لحنش کمی لجوج بود و کمی غمگین . تمام مدت نیمه بیهوش بودم . آخر کار موهایم را نوازشی داد و به نرمی گفت: « تو بازم باید بیایی و برای من یه هدیه‌ی کوچولو با خودت بیاری . » کم مانده بود خوش حالیم به کلی به بد حالی تبدیل شود: من آن هدیه‌ی کوچک را کاملا فراموش کرده بودم. بفرمایید ٬ این هم از این: هم در میان راه های یک زن مرد شده بودم هم نمیتوانستم روی دو پای خود بایستم ٬ هم زانوهاییم می‌لرزید ٬ هم اینکه حال با مشکلی هم روبرو شده بودم: من آن هدیه‌ی کوچک معروف را فراموش کرده بودم ... ( ادامه: 306k - فرمت pdf )

- خب . شروع خوبی بود واسه یه داستان عرفانی !
- مرسی :)
...
میدونی ... میدونم چی جوری باید بغلت کنم ٬ باور کن .
...
من از مردن می ترسم
من از اینکه یکی دیگه هم بمیره می ترسم
من ازینکه یکی بمیره که با چند تا تکه ی محدود به دنیای من وصل میشده خیلی بیشتر می ترسم، آخه اینی که مرده دیگه یه عکس تو روزنامه فقط نیست، یه آدمیه که بودنشو من دیدم، حس کردم، دونستم
وقتی یکی می میره فضایی که اشغال می کرده خالی میشه، تو دبیرستان خونده بودیم که خلاء همه چیز رو به سمت خودش می کشه دیگه نه؟ حالا یه حفره ی سیاهه خالی به شکل یه آدمه که تو را از پشت می کشه توی خودش
سیاهی امن نیست
می خوام بغلت کنم
...
- خوشحالم از اینکه هیچ‌وقت نمیخوام بچه دار بشم. فقط امیدوارم یه وقت از دستم در نره.
- به نظرم واقعا بچه دار شدن گناه خیلی بزرگیه .
- خوش به حال کسایی که ایمان دارن
- مذهب با اینکه چیز خیلی گهیه ولی خیلی خوبه.
- فرهنگ به شدت مزخرفی داریم . از همه جهت .
- هیچی سر جاش نیست
- ما هممون خلیم. نه بیشتر احمقیم.
- دیدی بعضی وقتا از اینکه یکی رو دوست نداری خجالت میکشی از خودت ؟
- دیگه نمیکشم.
- دروغ گفتم میکشم .. دست خودم که نیست.
- اه ... آدم دیگه به جهنم هم نمتونه بگه.
- حتی حوصله ندارم قصه‌ش رو بگم.
- چقد خوبه که آدم نمتونه آینده رو ببینه
- چقد بده وقتی آینده رو میبینی
- فرض کن تولدمه . بعدش فرض کن خوشحالم روز تولدم ... اااا چه قشنگ میشه نه ؟
- آخرین تولدی که یادم میاد صحنه‌هاش رو و توش خوشحال بودم شش سالگیم بود. چقده همه چیز قشنگ بود نه‌ ؟
- بدیش اینه که همه حق دارن
- ولم کنین
- تنهایی خیلی چیز بدیه
- میدونی آدم تو زندگیش باید یه چیزی داشته باشه که ادامه بده. مهم نیست چی ولی یه چیزی باید باشه .
- قوی ترین آدما بی‌سلاح ترین آدما هستن. وقتی که یکی هیچ چیزی برای از دست دادن نداره باید ازش خیلی ترسید.
- نمدونم چرا دلم نمیخواد اینا رو هم درفت کنم . شاید فردا درفتش کردم. الان اصلا فکرشو نمیکنم.
...







اینجا همه چیز بوی ساحل را میدهد
بوی دریا کنار
بوی مه
بوی کودکی
بوی عاشقی
بوی آن روز
که در ساحل میدویدیم
و تو به آب زدی
و هیچ‌گاه بر نگشتی
بوی خانه
همان که کنار دریا بود
چشبیده به سنگ‌هایی که سد راه آب بودند
تا خانه‌مان را آب نبرد
خانه‌ام آن‌جاست
هنوز همانجاست
همان‌جا که مادر مرد
همانجا که پری دریایی من پر کشید
همانجا.
اینجا‌،
امروز
بوی خانه را میدهد
بوی تک تک خانه‌هایی که داشتیم
دانه دانه خانه‌هایی که با هم ساختیم
کنار ساحل
با ماسه ها
خانه‌هایی که ساختیم و رها کردیم و رفتیم
خانه‌هایی برای هر روز
یادم هست
خانه های ماسه‌ایمان را که می‌ساختیم
غروب میشد
باد می‌آمد
و صدای موج
کایت هایمان را هوا میکردیم
اینجا
بوی خانه‌مان را میدهد
بوی دریا کنار
بوی کودکی
بوی عاشقی
بوی تو
بوی مه
بوی خانه

(کلیولند - نوزده نوامبر)
...

از اينکه به من بگن تو واقعيت زندگی کن خب، ناراحت نميشم، ولی از اينکه بخوام تو واقعيت زندگی کنم حوصلم سر ميره،‌ بعد يکمی خيالبافی ميکنم. ديگه حوصلم سر نميره. ولی خيالبافی کردن با يه نفر ديگه جالبتره، مثلاً هی من بگم اگه اينجوری بود بعدش چی ميشد،‌بعد هی اون بگه ، هی من بگم، هی اون بگه... خوب تخيلات دونفر باهم خيلی بامزه ميشه،‌ بعد يهو ميبينی شب شده تو همينجوری داری فکر ميکنی، شب شده ديگه، هيچی بايد بری بخوابی. [+]
...
ببینم کسی هست که ماهی‌های سفره‌ی هفت سینش هنوزم زنده باشه ؟ ( ... ) +‌ موسیقی
...
و خداوند غذا را آفرید.
...
میای بریم کوه؟
شکار آهو؟
راستی
تو میدونی که تفنگه من کو؟
...
جادوی اول: " به انتظار بمان "
منتظرم نیستی؟
توی خوابت
صدای جادوی من نمیاد؟
یک روشنی شروع میشود
از گوشه ی شرقی...


جادوی دوم: " با درد زخم ات کنار بیا "
توی فنجان قهوه ان
نیش باریک عقرب افتاده
جادوگر خم می شود
ته فنجان را می بوسد


جادوی سوم: " فراموش نکن، ببخش "
جادو می کنم
تمام رشته موهای سیاه روی زمین
مارهای سیاهرنگ
و تو
ریسمان گزیده ی احمق!


جادوی پنجم منهای یک: " خویشتن داری کن "
سر می گذارم روی تلفن
مثل قلبم می زند
دنگ
دنگ
کسی پای تلفن نفرین خوانده است؟


جادوی پنجم: " خسوف، بعد از تاریکی روشنایی می رسد "
شب سیاه می شود
بی ماه
جادوگر گریه نکن!
گربه توی چشمهایت
سیاهی می زاید


جادوی ششم: " دلت برایم تنگ خواهد شد "
روی کتاب
تصویر ساعت شنی است
می چرخم
دور خودم می چرخم
ثانیه هدر می دهم
برای نرفتن...


جادوی هفتم: " نازکتر نگاه کن، دقیقتر ببین "
گربه ای می شناسم
شاعر است
از روی دیوار می گذرد
فقط پا روی برگها می گذارد


جادوی هفتم به اضافه ی یک: " تفال نزن، راه برو "
جادوگری
موهایش را چیده است
گوشواره هایش روی میز
خاک می خورند!



جادوی نهم: " به من فکر کن، فقط به من..."ساعت دقیقا نه
نه!
پنج دقیقه به نه مانده
تو جایی توی این دنیا
برای کسی که دوست داری
خربزه قاچ می کنی


جادوی دهم: " تنفر قسمت سیاه عشق است، متنفر نباش "
جادو
مثل یک سیاهی
روی زمین بالا می آید
و به شب پیوند می خورد


جادوی یازدهم: " تقدیر تویی "
گربه سیاه
بختم
کلاغ خاکستری پرید
تمام آرزوهایم
تفال می زنم به موهای سیاه
توی سینک دستشویی


جادوی دوازدهم: " طلسم دلتنگی ها نوشتنی نیست "
طلسم میخوانم
می نویسم
توی گوشی تلفن فوت می کنم
حتی باریکترین راهروها
برای من
تنگ نمی شوند...


جادوی سیزدهم: " سیزده نحس نیست، دل تو تلخ است "
رفتن
رفتن
توی تاریکی قدم زدن
طلسم من بود
این آخرین شب پاییزی


جادوی چهاردهم، سیزده به در: " طلسم عشق "
طلسم عشق می بافم
گاه بلند
همچون درختان تبریزی
گاه کوتاه
لگدمال شده
همین چمن های باغچه


جادوی پانزدهم: " نابودت می کنم، برای خودم از نو می سازم "
توی فنجان قهوه ام افتادی
بیچاره
با آن موهای خاکستری
آب می ریزم
خفه می شوی...
...
فک کن
۱۵ تا ورق باشه
اون یه روز فال بگیره
تو یه عالمه روز بعد از اون فال بگیری
فال هر دو تاتون عین هم بیرون بیاد
جادوی پنجم منهای یک: " خویشتن داری کن "
سر می گذارم روی تلفن
مثل قلبم می زند
دنگ
دنگ
کسی پای تلفن نفرین خوانده است؟

این یعنی چی؟
تو میدونی؟ میفهمی؟
من نمیدونم، نمی فهمم
باور کن

همین.
...
یکی بود
یکی نبود
اونی که نبود
روزه‌بود
روزه‌ی سکوت
وقتی که روزه‌ش رو شکست
اونی که بود
مرد
دیگه نبود.
...
یه روزی
که نه من میدونم چه روزیه
نه تو
یه هو میای بالای سرم
بعد من خوابم
توی اتاقم
تو آروم میشینی
بعد تو آروم منو میبوسی
من چشمامو باز میکنم
میبینم که تو بالای سرمی
بعد چراغم خاموشه ها
من خوشحال میشم ٬ لبخند میزنم
ولی اصلا حرف نمیزنم
بعد من تو رو اینجوری ( خودت بدون چه جوری‌ ) آروم می‌کشم توی بغلم.
بعد
ما یه هفته همون جا تو تاریکی با همیم.
بعد حالا چه اتفاقی میفته من نمیدونم که
هیچی هم نمیخوریم
غیر از یه چند تا شکلات کاکائویی که من تو کمدم داشتم
آها سیگارم داشتم راستی
در رو رو هیچ‌کی باز نمیکنیم
تلفنم جواب نمیدیم
بعد یه هو یه روز من از خواب پا میشم
میام اینجوری تو رو بغل کنم
بعد
میبینم کسی نیست
بعد چشمامو باز می‌کنم میبینم هیچی
هیچی نیست
بعد من منگم
من دارم فکر می‌کنم یعنی من خواب دیدم ؟
یا بیدار بودم ؟
یعنی اینا همه‌ش خواب بود یا ...
بعد
همین که دارم فکر می‌کنم که این چی بود
کی بود
راستکی بود یا نه
خواب بود یا بیداری
یه هو یه بویی میاد
یه بویی که
بوی توئه
...
همین.
...
میام دنبالت
میریم
گم میشیم
نمیدزدمتا
خودت باهام میای
ولی میریم گم میشیم
به هیچ کسی هم نمیگیم کجا میریم.
راستش ٬ خودمونم نمیدونیم کجا میریم
فقط میریم
میریم دور
یه جایی وسطای ایالت بغلی
که یه دشت داره
با یه دره
و هیچی هم آدم نداره
هوا هم سرده
کیسه خواب دونفره‌مون رو میبریم
میخوابیم توش
من تو رو بغل میکنم که سردت نشه
یه عالمه راه رفتیم
خیلی خسته‌ایم ٬
ولی نمیخوابیم
میدونی که چی کار میکنیم ؟
فاصله‌ي اولین ستاره‌ رو تا خودمون حساب میکنیم
مممم
من همه‌ی شکلاتا رو میدم تو بخوری
آخه من مهربونم
دهنت شکلاتی شده
پاکش نکنیا
هنوز سردته
یه کمی از اون مشروبا رو میریزم برات بخوری گرم شی
تو مست میشی
من پسر خوبی هستم
سوء استفاده نمیکنم
فقط یه کم استفاده میکنم
:)
همین.
...
سردمه
تنهام
بخاری نداریم
همه چی سرده
سرم گیج میره
ایگنورم چرا نمی کنی تو؟
من که دیلیتت کردم.
ایگنورم کن دیگه
.
.
همین.
...
میگم که
من فالگیر دوست دارم
مخصوصا ازین فالگیرا که توی چادر نشسته ن، روسریاشونم اونجوری دور سرشون بستن، هزار تا النگوی جیلینگ جیلینگی هم دستشونه
ازونا که فرق خواهر آدم با نامزد آدم رو نمیدونن :)
ازونا که تو چادرشون یه آتیش گنده دارن
ازونا که موهای بلند سیاه دارن
با چشمای درشت
که یه خط چشم کلفت هم دورش کشیدن
ازونا که یه گوی بلوری دارن
برات فال ورق میگیرن
پیشونیتو میخونن
کف دستتو میخونن
تو گوی بلوریشون آینده تو می بینین
فهمیدی کدومارو میگم؟
من دلم میخواد برم پیش یکی از این فالگیرا
برم پیشش چیکار؟
هوممم
فک کنم برم تو چادر بغلش کنم
همین
...
ازین ژاکتا
ازین ژاکت صورتیا
که بافتشون خیلی درشته، که میتونی همه ی بافتشو ببینی ها
با یه عالمه دکمه ی چوبیه گنده
ازین ژاکتا که گرمه
گرمه گرمه گرم
که امنه
: )
میدونی کدومارو میگم؟
همونا که بلنده ها
یکمی بالاتر از زانو
صورتیه چرک
پست چی برات آورده
نه ؟
ولی
من نفرستادم
من همه‌ی پست‌چی‌ها رو کشتم.
همین.
...

That day's fortune:
Promise only what you can deliver.

Whose fortune was it ?
Please ...
...
میگی جلوم نشستی الآن؟
میگم آره، دارم اونجوریم نیگات می کنم
میگی یعنی الآن میای منو بغل می کنی که منم بیام تو بغلت گریه کنم؟
میگم حتما من باید همیشه بیام بغلت کنم؟
نمیخوای یه دفه خودت بیای خودتو بندازی تو بغلم؟
نمیخوای بیای منو محکم بگیری؟
نمیخوای خودت بیای تو بغلم گریه کنی؟
میگه ...
نه هیچی نمیگه
خودشو میندازه تو بغلم
محکم میگیرمش
تنگ
من هیچ تکونی نمیخورم
مثل یه جسد
ولی اون گریه میکنه
میدونم که خیسی اشکاش همیشه میمونه
خیسی سینه‌ی من گواه همیشه‌ی گناه من میمونه.
تا همیشه.
سردم.
همین.
...


French Lyrics:

Je ne fume plus
Je ne rêve plus
Je n'ai même plus d'histoire
Je suis sale sans toi
Je suis laide sans toi
Comme une orpheline dans un dortoir
Je n'ai plus envie
De vivre ma vie
Ma vie cesse quand tu pars
Je n'ai plus de vie
Et même mon lit
Se transforme en quai de gare
Quand tu t'en vas...
Je suis malade
Complètement malade
Comme quand ma mère sortait le soir
Me laissant seul avec mon désespoir
Je suis malade
Complètement malade
J'arrive on ne sait jamais quand
Tu pars on ne sait jamais où
Et ça va faire bientôt deux ans
Que tu t'en fous...
Comme à un rocher
Comme à un péché
Je suis accroché à toi
Je suis fatiguée, je suis épuisée
De faire semblant d'être heureuse
Quand ils sont là
Je bois toutes les nuits
Et tous les whiskys
Pour moi ont le même goût
Et tous les bateaux
Portent ton drapeau
Je ne sais plus où aller tu es partout...
Je suis malade
Complètement malade
Je verse mon sang dans ton corps
Et je suis comme un oiseau mort
Quand toi tu dors
Je suis malade
Parfaitement malade
Tu m'as privée de tous mes chants
Tu m'as vidée de tous mes mots
Pourtant moi j'avais du talent
Avant ta peau...
Cet amour me tue
Si ça continue
Je crèverai seule avec moi
Près de ma radio
Comme un gosse idiot
Écoutant ma propre voix qui chantera...
Je suis malade
Complètement malade
Comme quand ma mère sortait le soir
Et qu'elle me laissait seule avec mon désespoir
Je suis malade
C'est ça... je suis malade
Tu m'as privée de tous mes chants
Tu m'as vidée de tous mes mots
Et j'ai le coeur complètement malade
Cerné de barricades
T'endends... Je suis malade...


...
برای هر آدمی
با همه ی اخلاقا و عادتا و اعتقاداش
با همه ی شرایط محیطی و موقعیت زندگیش
یه دایره بزن به مرکز اون آدم و با یه شعاعی که بتونی همه ی اینایی که این بالا گفتمو توش جا بدی
حالا اون دایره را میریزم توی یه جعبه
حالا یه پکیج ازون آدم داریم
خوب؟
ممکنه اون آدمه پکج خوبی داشته باشه، ممکنه هم بد
خوب اگه بد باشه که اصن طرفش نمیری
اگه خوب باشه و خوشت بیاد ازون مجموعه میری جلو
ببین فرض کن هر خوبی یه نور مثبت داره و هر بدی یه نور منفی
حالا اگه خوبیها و بدیهای آدمه مساوی باشه تو هیچ نوری ازون پکیج نمیبینی که خارج شه، پس اصلا

اون آدمه را نمی بینی، پس اصلا طرفش نمیری
اگه بدیاش بیشتر باشه، یه سری نور منفی از بیرون بسته ش دیده میشه، یه نور سیه، یه نور کثیف،

خوب بازم تو نه تنها طرفش نمیری بلکه میدویی و هر چی میتونی بیشتر ازش دور میشی
ولی اگه خوبیهاش بیشتر باشه، اگه تو نور سفید ببینی، میری جلو
اینم بگما، هر چی خوبیا از بدیا بیشتر باشه نور سفیدش بیشتره دیگه، پس آدمای بیشتری را هم به

سمت خودش جذب میکنه، این طبیعیه
مثلا فک کن یه اتاق که یه لامپ داره، دیدی چقدر یه عالمه پشه وت اتاق باشه همه شون میرن دور

چراغ جمع میشن؟ حالا نه اینکه بگم شماها پشه اید و اون نوره ها، :) کلنی مثلا
هرچی نور تو بیشتر باشه آدمای بیشتری جذبت میشن، اگه دیدی یه عالمه آدم دوست دارن بدون که تو

خیلی خوبی، خیلی نور سفیدی، خوب؟
خوب خالص که نداریم
سفیدیه مطلق پس نداریم
حالا فرض کن تو یه آدمی را داری که خوبه، یه نور سفید
بعد نزدیک میشی بهش کم کم
خیلی نزدیک میشی بهش کم کم
اونقدر نزدیک که داخل میشی، داخل اون پکیج، داخل اون بسته، میتونی حالا جزءجزء ببینی، نه؟
یهویی
یه بدی می بینی، یه نور سیاه
بعد
میترسی
یادت میره که کل این پکیج یه نور سفید بوده، یه خوبی بوده
اون سیاهه کور میکنه،
میترسی
میترسی
نه؟
طول میکشه تا دوباره یادت بیاد که این مجموعه خوبه
اون طول کشیدنش شاید کار دستت بده
نه؟
:)
...
دیشب ٬ شب عجیبی بود.
نپرس چرا چون نمیدانم. راستش چیزی از دیشب یادم نیست . تنها به خاطر می‌آورم که شب عجیبی بود. شب خیلی عجیبی بود . من بودم و تو بودی و ماه بود. ماه دیشب خیلی هیز بود. همه‌اش از کنار کرکره‌ی اتاق سرک میکشید ببیند این تو چه میگذرد. راستش یادم نمی‌آید چه میگذشت . تنها یادم هست که من بودم و تو بودی و ماه بود. یادم هست تا ماه بود تو هم بودی . من ماه را نگاه میکردم تو مرا . من دیشب تو را ندیدم . حتی یک لحظه . اگر هم دیدم یادم نیست . من تمام دیشب به ماه فکر میکردم که آن بالای دور نشسته بود و به ما نگاه میکرد . تو دیشب به من نگاه میکردی . میدانم که به من نگاه میکردی . از همان گرمای روی سینه‌ام میدانم ٬ حتی میدانم به من چگونه نگاه می‌کردی. می‌دانی ٬ من دیشب مست نبودم باور کن . من هیچوقت مست نمیشوم حتی بعد از همه‌ی آن بطری‌ها . حرف‌هایم را از سر مستی نگیر ولی دیشب ماه با تمام هیزیش جور خاصی بود. من چیزی در ماه دیده بودم که تو را نگاه نمیکردم. نه که از نگاهت بترسم ها ٬ نه ! من خیلی شجاع هستم و همیشه تو را نگاه می‌کنم . من همیشه ته چشمان تو را نگاه میکنم. حتی شب‌های تاریک دوتائی‌مان باز هم من ته ته چشمهایت را نگاه میکنم ‌٬ میدانی که نگاه میکنم نه ؟ ولی دیشب .. دیشب لعنتی .. ماه دیشب جور خاصی بود . من صورت تاری را در ماه میدیدم که می‌خواستم بشناسمش . ولی ماه لعنتی خیلی دور بود. ماه میدانست که من دورتر ها را بیشتر سرک میکشم. ماه خیلی هیز زرنگی‌ست لعنتی .

دیشب من بودم و تو بودی و ماه بود . دیشب شب عجیبی بود‌٬‌ تو نزدیک بودی و ماه دور . من به ماه نگاه میکردم و تو به من . میدانی ٬ من دیشب مست نبودم . من هیچ شبی مست نبودم. من میدانم که دیشب من بودم و تو بودی و ماه بود . من میدانم که دیشب شب عجیبی بود . شب خیلی عجیبی .

صبح ... بیدار که شدم . تو نبودی . من میدانم که تو رفته بودی چون دیشب بودی . صبح .. بیدار که شدم ماه هم رفته بود . آن صورت تار و دور هم نبود. تو هم نبودی ٬ تنها چیزی که از دیشب مانده بود کرکره‌ی اتاق بود که هنوز بود. امروز روز عجیبی بود . نه تو بودی نه ماه بود . از در که رفتم بیرون سنجاب هر روزم را دیدم. سنجاب شیطانی‌ست . همهشه پشت در ما از این درخت به آن درخت میپرد و منتظر است من در را چند دقیقه برایش باز بگذارم و بروم ... فورا میپرد داخل . اتاق ما گرم و نرم است ٬ سنجاب هم عاشق جای گرم و نرم است تا کیف دنیا را ببرد. میدانی ٬ امروز روز عجیبی بود ٬ سنجاب هم امروز عجیب بود . نگاهش که کردم آمد جلو و سلام داد . گمان کنم میخواست دست هم بدهد ولی قیافه‌ی مرا که دید پشیمان شد . نگاهش که کردم نگاهم کرد . امروز نگاه سنجاب خیلی عجیب بود. فهمید و گفت من عجیب نیستم . من چیزی نگفتم ولی سنجاب گفت باور کن . سنجاب برایم قصه‌ی عجیبی گفت . قصه‌‌ی سنجاب‌هایی را گفت که هر روز از این درخت به آن درخت میروند . قصه‌ی سنجاب‌هایی که هر شب کنار هر درختی که گرم‌تر باشد میخوابند . قصه‌ی سنجاب‌هایی که همیشه میدوند . میدانی سنجاب‌ها عجیبند . سنجاب به من گفت هیچ سنجابی را نمیشناسد که به ماه نگاه کرده باشد . سنجاب‌ها هر روز تمام شهر را دنبال درختشان میگردند و هر شب کنار درخت آن‌شبشان میخوابند ٬ بدون اینکه ماه را نگاه کنند . سنجاب به من گفت تا به حال در ماه چهره‌ی تاریکی ندیده و هر شب فقط به درختش نگاه می‌کند .

سنجاب ها حیوانات عجیبی هستند . آن‌ها هیچوقت خسته نمیشوند . حتی اگر هی شب مجبور باشند کنار یک درخت جدید بخوابند باز هم تمام شهر را دنبال آن یک درخت میگردند. سنجاب به من رازی را گفت . سنجاب به من راز عجیبی را گفت ... او به من گفت که سنجاب‌ها هیچ‌وقت پشیمان نمیشوند . حتی ده سال بعد . سنجاب این را که به من گفت رفت دنبال درخت امروزش .

میدانی .. سنجاب ها عجیبند . تو هم عجیبی . ماه هم عجیب است . دیشب و امروز هم همه‌اش عجیب بود ٬ ولی هرچه باشد امروز تو نبودی ٬ ماه هم نبود . سنجاب هم دیگر نیست .
...
اااا ! این جنازه هه رو !

...
عشق يا اعتماد
نمی دانم
چيزی ميان ما گم شد
که هرگز
آن را نيافتيم
پس مرا فراموش کن
مثل مرد قصه های مادربزرگ
که وجود نداشت
اما برای زنش
گوزن شکار می کرد.

"رسول يونان"
...
وقتی چشماتونو میبندین و همدیگه رو صدا میزنین و میخوابین ...
تنگ تنگ.
شب بخیر.
...

اوتوبیوگرافی ! - 400k


این چند سال بعد منه به قول روزبه و آبجیمون :)
...
فکر کنم من دوباره یه جوری نوشتم که مامانم نگران شده فکر کرده من دختر خونم اومده پایین زن میخوام ! برگشته میگه میثم جون تنهایی بهت فشار نمیاره یه وفت که ... این مامانا مهربون که میشن خیلی بانمک میشن جدنا
:*
...
دیدی وقتی که داری با یکی چت می کنی
بعدش اون یه عالمه داره حرف میزنه
تو هم مثلا دستاتو دور خودت حلقه کردی و هیچی تایپ نمی کنی
فقط داری نیگا می کنی که اون چی داره مینویسه هی تند تند
بعدش اون حرفش که تموم میشه منتظر میشه که تو یه جوابی عکس العملی چیزی از خودت نشون بدی
بعدش هی هرچی منتظر میشه ولی تو هیچی نمیگی
بعدش میگه الو؟
میگه هووووو!
میگه کرره خر چرا جواب نمیدی؟
میگه مردی؟
میگه BUZZ!!
بعدش تو هنوز ولی هیچی نمیگی و فقط داری نگاه می کنی
بعد یا اینکه مثلا تلفن کرده بهت
بعدش داره حرف میزنه تو یهویی ساکت میشی و هیچی نمیگی
میگه الو؟
هستی؟
قهر کردی؟
چی گفتم مگه؟
هو الاغ
قطع کردی؟
الو بابا!
بعدش تو هیچی نمیگی، فقط داری گوش میدی
ساکته ساکت
من عاشقه این جوریام
:)
...

من یه عکسی دارم
بعد یه دختره ست با یه پسره
خوابیدن آروم
پسره هم داره لپ دختره را یواشه یواش با چهار تا انگشته نیمه بسته ی یه دستش ناز می کنه
عکسه را بعد از یه سکس خوب فک کنم ازشون گرفتند یواشکی
چون نگاهه پسره همون نگاهه آرومه بعد از سکسه
همونی که داره انگاری به دختره میگه می پرستمت
دختره هم داره با همه ی وجودش آرومترین لبخند توی دنیا را میزنه
من عاشق حالت صورت این دو تام
میفهمین؟
مخصوصا نگاهه پسره
آاااای
نمیدونین چی جوری داره دختره را می پرسته که آخه
هرچی هم من بگم بهتون فایده نداره
برین بمیرین اصن
اه
:)
...
نيستی، نبودی، نباش

کجايی مرد؟ نيستی. اصلا انگار هيچ وقت نبوده ای. يعنی اگر هم بودی من که ديگر يادم نيست چگونه بودی و چرا بودی و چه بودی. حالا خبری نيست، دزدی که نکرده ای، فقط بی معرفتی. آن هم که جديد نيست. بيا بنشين برايت از نبودنت بگويم. نبودنت هم دنيايی بود (ادامه ... )
از کجا شروع کنم؟ از گرگ؟ از باران؟ از شراب شاتوت؟ وای اگر بخواهم همهء نبودنهايت را بگويم هزار سال طول می کشد. بگذار از سقف شروع کنم که سوراخ شده است. درست مثل قديم ترها که هر شب روی تخت طاقباز دراز می کشيدی و چشمانت را می دوختی به ستاره های آسمانی که بالای سقف بود. يادت هست بعد از چند ساعت جای نگاهت روی سقف سوراخ می شد؟ از همان شبی شروع شد که نبودی تا گرگ را ببينی. صبح يکی از همان روزهای اولی که نبودی گرگ سفيدی بين در خانه و در ماشين ايستاد و زل زد به تويی که نبودی. فکر می کنی از خودم می سازم، ولی باور کن، اگر بودی می ديدی که چشمهای سفيدش را چگونه به جای خالی چشمهايت دوخته بود. اگر بودی شاید زبانش را می فهميدی. آمده بود چيزی بگويد و برود. نبودی تا حرفهايش را بشنوی.

از همان روزی که گرگ آمد و نبودی کار حفاری سقف اتاق شروع شد. تلفن زنگ می زد و نبودی. نامه می آمد و نبودی. جای خالی نگاهت روی سقف سبز شده بود؛ سبزی گلدانی که روی پاگرد پله ها گذاشته بودی سياه شد و سياهی شبهايی که نبودی آنقدر کمرنگ شد که درخشش نور ماه و ستاره های ريزش اصلا به نظر نمی آمد. آنقدر نبودی که آسمان هم صدايش درآمد. باران باريد. باران. باران. باران. آنقدر باريد تا يک روز ماشينی که پشت آن نشسته بودی بدون تعارف سه دور دور خودش چرخيد. شايد اگر بودی می مردی، ولی باز هم نبودی و زنده ماندی. عصر همان روزی که نبودی و نمردی حلزونهای زيادی مردند. آخر می دانی، باران بند آمده بود و هوا هوای رفتن بود. نبودی تا مواظب باشی آدمهايی که بعد از باران راه می روند آنقدر حلزونها را زير قدمهاي سنگينشان لگد نکنند. نبودی. نبودی. نبودی و تمام حلزونها همان شب مردند.

راستی چند روز قبل که هنوز هم نبودی عشق تمام شد. نبودی تا از خودت دفاع کنی. می گفتند دروغ گفته ای. نبودی. می گفتند قولت را شکسته ای. نبودی. گفتند وقتی که آمدی اگر حرفی داشتی بايد دنبالشان بروی. نبودی و دنبالشان هم نرفتی. خودشان درش را بستند و گفتند ديگر تمام شد. نبودی تا تمام شدن عشقت را ببينی. از روز بعد هم به جای عشق شمشير می فروشند. نبودی تا شمشيرها را بخری. خوب می برند. همه را بريدند و دوختند و نبودی.

امشب هم که نبودی به افتخارت شراب شاتوت آماده بود. نبودی تا مست کنی و ديگر در اين دنيا نباشی. نبودی تا خسته نباشی. نبودی تا بودنت را جشن بگيری. اگر بودی هم آنقدر از اين دورانی که نبودی خسته بودی که حتی نمی توانستی ليوان شراب را به دستت بگيری. نبودی تا تمام شيشه زا خودت تمام کنی. نبودی. نبودی. نبودی. نيستی. آنقدر نبودی که هر چقدر هم قسم بخوری هيچ کس باور نمی کند که بودی فقط اينجا نبودی. آنقدر نبودی که ديگر هيچ کس باور نمی کند که همان گرگ سفيد را با چشمان خودت ديدی که با چشمانش حرف می زد و آنقدر با صدای خرد شدن هر صد هزار حلزون زير پای عابران بعد از باران زجر کشيدی که تصميم گرفتی آنقدر بعد از باران قدم نزنی تا بميری.

نبودی. باران. نبودی. گرگ. نبودی. باران. نبودی. نيستی. ديگر مثل قديمتر ها نيستی. ديگر خودت نيستی. نبودن راحت تر است. من هم نيستم. باز هم نباش. وقتی که نيستی دروغ هم نيست. کسی را هم آزار نمی دهی. نباش. ديگر هيچ وقت خودت نباش، تا روزی که دليلی برای بودن پيدا کنی. مواظب نبودنت باش.
...
من تب دارم
من داغم
تو تب داری
تو داغی
از در که میام میای جلوم وا میستی
هیچی نمیگی
منم هیچی نمیگم
میای تو بغلم
چشات و میبندی و گریه میکنی
همون جا دم در
تو بغلم.
من تب دارم
من داغم
تو هم که تب داری
ما با هم خیلی تب داریم
خیلی داغیم
بخار میشیم
همونجا
جلوی در
بغل هم.
هووووممممم .
بخار دوست دارم.
...
میگما
بیا بریم من بدزدمت
بریم شمال
هوا سرد باشه
دور خودمون پتو بپیچیم
جلوی شومینه بشینیم تخمه آفتابگردون بشکونیم
صورتامون بسوزه و قرمز بشه
مست کنیم
آهنگ بذاریم و دوتایی برقصیم
یه عالمه هم موقعه رقصیدن پای همو لگد کنیم، عیب نداره ها، آخه مستیم، هیچی نمی فهمیم
بعد بریم لب دریا
اینجاهاشو نمیگم
بعدش موهای تو پر میشه از ماسه های لب دریا
شوره شور
حالا وقتی بغلت میکنم و یه عالمه وقت بو کنمت دیگه بوی خودتو نمیدی
بوی دریا میدی
من فک میکنم تو یه پری دریایی ای
خوب؟
کی بدزدمت حالا ؟
...
میدونی ؟
دوست دارم که توی سر تو الآن همون چیزی باشه که تو سر منم هست
دوست دارم که فکر من و تو عینا یکی باشه
خوب، برای اینکه تو بتونی بفهمی فکر منو باید یه جوری بهت انتقالش بدم دیگه
فقط با کلمه میشه انتقالش داد
فکرمو باید با چند تا کلمه تصویرش کنم
کلمه کم میارم
درست عین وقتی که میخوای یه تصویر رنگی را سیاه سفید چاپ کنی
نصف مفهوم از دست میره
فکرمو که با کلمه تصویر کردم میگم
تو میشنویش
حواست پرته، داری پیش خودت فک میکنی که این داره به چی فک میکنه؟ برای همین حرفای منو یکی در میون میشنوی
کلمه هایی را که شنیدی جمع میکنی
سعی میکنی اون تصویر اولیه را ازش بسازی
انگاری مثلا بخوای با چهار تا خط راست یه دایره بسازی، خوب معلومه که میشه مربع در بهترین حالت، هیچوقت دایره نمیشه
برای همینه که تو نمیتونی هیچوقت بفهمی که من به چی فکر می کنم
برای همینه که هیچوقت من و تو نمیتونیم به یه چیز مشترک فکر کنیم
ولی میدونی؟
من میتونم چشماتو بخونم
بازم میدونی؟
که تو هر فکری که کنی توی چشمات منعکس میشه
حالا دیدی؟ من فکرتو همونجوری که هست دیدم
ولی تو فکر منو ندیدی
هیچوقت
...
چشماتو نبند
بذار باز باشه
بعد صورتشو نگاه کن
فقط نذار بفهمه که چشمات بازه
آخه اون چشماش بسته ست، دوست نداره چشمای تو باز باشه
بعد؟
نمیدونم که
آخه چشمای من همیشه بسته ست
...
کوهمه که
کوهه زیاد
تا بالا
بالای خیلی بالا
که دیگه همه خسته شدن و تا اونقدر بالا نیومدن
یعنی هیچکی به جز ما نیست
بعد آتیش درست کنیم
تو دلت کباب میخواد
رو آتیش
بالای کوه
من کباب درست میکنم
بعد تو روسریتو بر میداری
باد میاد
وایمیستی رو به باد
دستاتو باز می کنی، از دو طرف، تا بیشترین حد ممکن
بوی کباب میاد
تو خودتو پرت می کنی پایین
تو می میری
من کباب می خورم
روی آتیش
بالای کوه.
تنها
وقتی که داره باد میاد
.
...
فرض کن اینجا یونان باستانه
یا شایدم مصر باستان
هر حس و حالتی یه خدا داره حالا
تو میتونی هر خدایی را که دوست داری بپرستی
قشنگ نیست این؟
...
یعنی خون میتونه گناه رو پاک کنه؟
...
عاشقه
میدونم که عاشقه
اون عاشقه و این دوتارا تو وبلاگ من داره میخونه
من میدونم این یعنی چی
من میدونم این دوباره یعنی چی
و هیچکس دیگه نمیدونه
هیچ کس
...
خطرناکم.
...
بارون
یه شب وسط تابستون
به بارونه نم نم
راه بری و راه بری و راه بری
موقعه راه رفتن تب می‌کنی
سیگار هم شاید
فکر هم نمی کنی
فقط سرتو میندازی پایین و کفشاتو نگاه می کنی
چترتو هم جا گذاشتی
دعوامون شده بود ٬‌ تو بعد دعوا اومدی از خونه بیرون
من چترو دیدم
برش می‌دارم و مدواَم دنبالت
من دنبالت میام ولی تو که نمیدونی که
سرت پایینه
داری کفشات رو نگا میکنی
بعد میینی روی سرت بارن نمی ریزه دیگه
سرتو میگیری بالا،
میبینی یه چتر سرمه ای بالای سرته
سرتو میچرخونی و منو پشت سرت می‌بینم که چترو بالای سرت نگه داشتم که خیس نشی
ولی من که خیسه خیسم
میگی سرما میخوری،
میکشی منو زیر چتر
دوتامون الآن زیر چتریم
حرفی دیگه نمیزنیم
برمیگردیم خونه
قهوه ی داغ میخوریم کنار شومینه
ولی ...
اگه بارون نیاد چی ؟
...
اونجاش که میگه ٬ سحر رفتم به کوی می فروشان ٬ نشان از دین و ایمانی ندیدم .. آره همونجاش .. بعد میگه هییییییییییی ...
...
ما با هم زندگی میکنیم
با هم دعوامون میشه
تو بالیش و پتو رو برمی‌داری و میری روی کاناپه ی توی هال می‌خوابی
شبه
منم میدونم که همه‌ش منتظری که من بیام نازتو بکشم بگم قهر نکن، ببخشید، بغلت کنم و دیگه رو کاناپه نخوابی
ولی هرچی منتظر میشی من نمیام که
خوابت میبره
من مطمئن میشم که خوابت برده
میام بغلت میکنم و میبرمت میذارم رو تخت
یه جوره آرومی که از خواب بلند نشی
بعد محکم بغلت میکنم
تو
صبح تو بغل من از خواب بیدار میشی
فک می‌کنی که اون دعوای دیشبی را تو خواب دیدی
هرچند
ما با هم زندگی نمیکنیم
با هم هم هیچ‌وقت دعوامون نمیشه
نمیشه ؟
...
خون بایدم.
...
شاید
دوست داشته شدن سنگین ترین گناه است
حتی سنگین تر از عشق ورزیدن.
...
دیدی یه هو یه چی میبرتت یه جای دور ؟
دیدی یه مدت طولانی فراموش میکنی چیزی رو که داری بعد یه هو به خودت میای ؟
میدونی تو این سی‌دی ایکه تازه بهم رسیده چی پیدا کردم ؟
این دوتارای حاج قربان منو کشت.
اون دو تار نورمحمد و ذوالفقار ...
کشت
کشت.
من یه هو یاد اون پنج تا سی‌دی تار و دو تار و سنتورم افتادم.
دوتارای حاج قربان ...
اون سنتورای لعنتی
اون گذشته ها
اون من
بعد
بعد
نه
هیچی نمیگم اصلا. کیه که بفهمه این چیزا رو اصلا.
من گممه.
خیلی.
گمم
گمم
گمم
گمم
گمم
.
.


(لینک ۱)


(لینک ۲)


(لینک ۳)


(لینک ۴)
...
هومممممممممم