...
این رسمش نبود.
این
رسمش
نبود.
نبود
نبود
نبود.

نقطه سر خط.


-- به جای تمام پستایی که کردم و پاک کردم و حتی درفت هم نکردم این آهنگه رو میذارم.


George Michael (Wham) - Last Christmas
(download: no-words.com)


Last Christmas, I gave you my heart
But the very next day, You gave it away
This year, to save me from tears
I'll give it to someone special

Once bitten and twice shy
I keep my distance but you still catch my eye
Tell me baby do you recognise me?
Well it's been a year, it doesn't surprise me

(Happy Christmas!) I wrapped it up and sent it
With a note saying "I Love You" I meant it
Now I know what a fool I've been
But if you kissed me now I know you'd fool me again

A crowded room, friends with tired eyes
I'm hiding from you and your soul of ice
My God I thought you were someone to rely on
Me? I guess I was a shoulder to cry on
A face on a lover with a fire in his heart
A man undercover but you tore me apart
Oooh Oooh
Now I've found a real love you'll never fool me again

A face on a lover with a fire in his heart
(Gave you my heart)
A man undercover but you tore me apart
Next year
I'll give it to someone, I'll give it to someone special
special
someone
someone
I'll give it to someone, I'll give it to someone special
who'll give me something in return
I'll give it to someone
hold my heart and watch it burn
I'll give it to someone, I'll give it to someone special
I've got you here to stay
I can love you for a day
I thought you were someone special
gave you my heart
I'll give it to someone, I'll give it to someone
last christmas I gave you my heart
you gave it away
I'll give it to someone, I'll give it to someone
...
یه مهمونی بود
من توش بودم
فک کنم اینجا بود
یعنی تو ایران نبود
بعد وایستاده بودم
داشتم با یکی حرف می زدم
یه گیلاس ازین لیوانا که توش مشروب میریزنم دستم بود
یه سری هم واسه خودشون میرقصیدن
منم معمولا وقتی که شلوغ باشه خیلی خوب نمیرقصم یه گوشه وایمیستم
البته خیلی هم شلوغ نبودا
فک کنم 5-4 نفری برای خودشون میرقصیدن
آهنگشم یادم نیست
منم یادم نیست با کی حرف میزدم
عینکم نداشتم
آها
کنار شومینه هم بودم
بعد وسطای مهمونی بود
فک کنم بعد شام بود حتی
نمیدونم ولی
زنگ زدن
ازین مهمونایی بودن که دیر میان
:)
اول یکی اومد تو که از دوستام بود
که نمیدونم کی بود
پشت سرش
تو اومدی تو
با یکی دیگه که بازم نمیدونم کی بود
یه لحظه همینجوری چشمم افتاد
یعنی چشمم رد شد
بعد انگاری که برق آدمو بگیره ها
همین که نگاهم رد شده بود یهو هنگ کردم
:)
من بعضی وقتا که هنگ می کنم خیلی بامزه میشم
جالب کلا هنگ می کنم :)
بعد سرمو برگردوندم
واستاده بودی همینجوداشتی منو نیگا میکردی
انگاری که سالهاست همونجوری واستادی و داری منو نیگا می کنی
و من ندیده بودم
یه جوری که معلوم بود چند وقتی هست که واستادی و داری منو نیگا می کنی
کنارتم یه دختره بود
که به دیوار تکیه داده بود
دیوار نبود
پله بود که میرفت بالا
بعد داشت یه جور خوبی می خندید و ما رو نیگا میکرد
بعد این گیلاسه از دسته من افتاد
وقتی خورد زمین همه نمیدونم چرا ساکت بودن
بعد خیلی صدا داد وقتی که شیکست
بعد ولی هیچ کی دیگه به لیوانه کاری نداشت
همه داشتن مارو نیگا می کردن
نمیدونم چرا ولی
:)
بعد من اومدم جلو
تو هم اومدی جلوتر
هیچی هم حرف نزدیم
اومدی بغلم
یه جور خاصی بغل کردمت
که نمیدونم چیجوری بود درست
یعنیا
بیشتر از اینکه من بغلت کنم
فک کنم
خودت اومدی بغلم
:)
اومدی توش
دستاتو هم انداختی پشت کمرم و صورتتو هم گذاشتی روی سینه م
سینه هم نه ها
اون بالای سینه که به گردن وصل میشه
یه استخونی داره
چشات رو اون بود
اولش البته اینجوری بود
بعد من بغلت کردم
آروم بودیم
بعد تو فشار دادی
منو نه ها
خودتو
یه جوری که من فک کردم الآن تو من فرو میری گم میشی
الآنشم دیگه چشماتو فقط گذاشته بودی بالای سینه م
بعد که سرتو فشار میدادی
یه کم تکون خوردی
گریه می کردی, نه؟
ولی صدا نداشت
آروم بودی
یه جور گریه ی خوبی بود
من ولی
فقط چشمام خیس بود
اشکی نریخت ولی
فک کنم
بعد نمیدونم کی
سرتو بردی عقب
فک کنم آره
صب کن ببینم
آره فک کنم
همون موقع بود دیگه نه
من نمیدونم چقد گذشته بود البته
سرتو بردی عقب
انگاری که میخوای نیگا کنی
بعد من خواستم بخندم لبخند بزنم
ولی نذاشتی
گفتی هیسسسسسس
یه کم نیگا کردی
بعد سه تا بوس کردی
بوس کوچولوی ریز
از مدل من :)
بعد
دوباره اومدی بغلم
ولی این بار
یادمه گردنمون یا شایدم صورتمون بود
به هم چسبیده بود
بعد من گفتم بریم؟
تو رفتی عقب منو نیگا کردی
گفتی بریم
بعد رفتیم
بیرون شب بود
تاریک بود
ولی من یادم نمیاد چی شد
من فقط دیدم که رفتیم بیرون
تو تاریکی گم شدیم
:)
همین فک کنم
راستی ، نکنه خواب تو ادامه ی این بوده, ها؟
...
من یه خیابون میخوام
که کفش خاک و سنگریزه باشه، اون مدلی که موقعه راه رفتن زیر کفشات قرچ قرچ صدا بده
دو طرف خیابونه پر از درختای بلند باشه، اونقدر بلند که ستیه کنند همه ی راهو
خیابونه باید هیچوقت تموم نشه، هر جقدرم من توش برم جلو بازم به تهش نرسم، باید تهش توی ابرا گم شده باشه
قبل از اینکه من شروع کنم به راه رفتن یه بارونی هم اومده باشه و زودی قطع شده باشه، فقط در این حد که بوی خاک بلند بشه، یه کمی فقط، که زمین هم گل نشده باشه
موقعه راه رفتنه من نباید بارون بیاد ها
من تنها دارم راه میرم، تنهای تنها
هیچ جا را هم نگاه نمی کنم موقعه راه رفتنم، دارم تو خودم فکر می کنم
هوا یکمی خنک شده، یکمب فقط ها نه بیشتر، اونقدر باید خنک باشه که من یه کت نازک کلاهدار تنم کرده باشم و دستامم این مدلی کرده باشم توی این جیبی که جلوشه، درست کنار زیپ، یکی سمت زاست جیب و یکی هم سمت چپش، کلاهه هم افتاده پشتم سرم نذاشتمش
من فقط راه میرم
خیلی راه میرم
خیلی زیاد
اونقدر که خیلی خسته بشم
وسط راه، روی زمین، توی خاک و برگ دراز بکشم و خوابم بره
بعد پاییز بشه و برگا دونه دونه از درختای بالای سرم بیافتن روی من
بعد من زیر یه لایه ی کلفت از برگ گم میشم
همین ٬ تمام.
...
دیدی
یه جوری میشه ته دلت قبل رفتن؟
یعنی دقیقا دم دم رفتن ها، نه خیلی قبلش
ته دل من اونجوریه
ولی جایی که نمیخوام برم آخه
:)
...
ياد من باشد تنها هستم...
ماه بالاي سر تنهائي ست.

هوووومممم ...
...
وقتی آرشیو آدم پخش و پلا باشه یه هو یه چیزایی توش پیدا میشه که ...

اون پرنده هه بود
همونی که تو خونه قبلی آواز میخوند
از ساعت 4:20 شروع میکرد
با صدای بلند
خیلی بلند
اونقده بلند که
فکر میکردم الانه که همه همسایه ها رو بلند کنه
عاشق بود پرنده هه میدونی ؟
بعد
.
.
.
پرنده هه دیگه نیست
صداشم نیست
میدونی ...

از روزی که من دیگه عاشق نیستم
پرنده هه رفت
رفت
.
.
کجا رفت ؟
...
آهنگ درخواستی: دونت اسپیک



No Doubt - Don't Speak
(download: no-words.com)


Lyrics:

You and me
We used to be together
Everyday together always.

I really feel
That I'm losing my best friend
I can't believe
This could be the end
It looks as though you're letting go

And if it's real
Well I don't want to know ...

Don't speak
I know just what you're saying
So please stop explaining
Don't tell me cause it hurts
Don't speak
I know what you're thinking
I don't need your reasons
Don't tell me cause it hurts

Our memories
Well, they can be inviting
But some are altogether
Mighty frightening
As we die, both you and I
With my head in my hands
I sit and cry

Don't speak
I know just what you're saying
So please stop explaining
Don't tell me cause it hurts (no, no, no)
Don't speak
I know what you're thinking
I don't need your reasons
Don't tell me cause it hurts

It's all ending
I gotta stop pretending who we are...
You and me I can see us dying...are we?

Don't speak
I know just what you're saying
So please stop explaining
Don't tell me cause it hurts (no, no, no)
Don't speak
I know what you're thinking
I don't need your reasons
Don't tell me cause it hurts
Don't tell me cause it hurts!
I know what you're saying
So please stop explaining

Don't speak,
don't speak,
don't speak,
oh I know what you're thinking
And I don't need your reasons
I know you're good,
I know you're good,
I know you're real good
Oh, la la la la la la La la la la la la
Don't, Don't, uh-huh Hush, hush darlin'
Hush, hush darlin' Hush, hush
don't tell me tell me cause it hurts
Hush, hush darlin' Hush, hush darlin'
Hush, hush don't tell me tell me cause it hurts ...
...
اومم
میای پرواز کنیم؟
بلدی؟
میریم بالای یه جای خیلی بلند
از همونجاها که تو کارتونا یهویی اگه بری روش وایستی شروع می کنی پشتت به ترک خوردن و زیر پات کنده میشه و میافتی و میمیری
میریم اون بالا وایمیستیم
دستامونو از هم باز می کنیم
چشمانو میبندیم و صورتمونو میگیریم رو به خورشید
خورشید داره با یه نور سفید، خیره خیره می تابه
بعد به خودت میگی من الآن میپرم، پرواز می کنم و میرسم به خورشید، وقتی هم رسیدم بهش گرمه گرم میشم
بعد می پری
خوب آره، بعدشم سقوط می کنی و می میری
هیچوقتی هم به خورشید نمیرسی
همین.
...
-: من دیگه آدم شدم دیوونه نیستم که.
+:‌ پس خاک تو سرت
-:‌ اِ چرا ؟!! قبلنم که دیوونه بودم بازم همینو میگفتی که
+: آره خب ٬ کلاً که خاک تو سرت ٬ ولی خاکش فرق داره.
...
:::

" چه كسي من را تنها آفريد ؟ "
با گريه فرياد مي زد
خدايي كه
از تنهايي
خسته شده بود .

...


...
قصه‌ای بود که نانوشته ماند.
تا همیشه .

و این تلخ ترین قصه بود.
...
سوته دلان یکی یکی ، تموم شدن سوته دلی ...


Ebi - Khab


پ.ن. قلیون میکشیم و فرض میکنیم این پست مخاطب خاص دارد.. !
...
پیک اول
پیک دوم
پیک سوم
حالا من مستم.
و تا صبح camel گوش میدم: Dust and Dreams
شفاف که میشی ٬ وین‌امپ خودش برات میخونه
تو لازم نیست دیگه فکر کنی
خدا همه جا هست
حتی تو وین‌امپ.
اسکینش رو عوض میکنم.
خوبیه خدایی که تو وین امپ هست اینه که میشه هر رنگی دلت خواست بهش بزنی.
حداقل میدونی که میتونه رنگی باشه
برف اومده.
میری بیرون
چشات رو میبندی
خیابون خالیه و سفید .
روی برفا دراز می‌کشی و سیگارت رو روشن می‌کنی.
سعی میکنی بخار نفست رو وقتی ها میکنی از دود سیگار تشخیص بدی.
سرده.
Dust and Dreams.
...
آشوب.
قانونی ست
که بر من میگذرد
...
برای روز مبادا :

آقا جان پدر بزرگ مادر بود و هر دو همديگر را خيلي دوست داشتند . يك روز صبح وقتي از خواب بيدار شدم و آمدم طبقه پائين تا صبحانه بخورم ، ديدم مادر نشسته روي زمين و گريه مي كند . من سه سال بيشتر نداشتم . روزهائي كه مادر خانه بود ، ميز صبحانه چيده شده بود و من مي نشستم تا او چاي بياورد . مثل هر روز نشستم . اما هر چه صبر كردم فايده اي نداشت . مادر همچنان گريه مي كرد ...
« مادر ، چرا گريه مي كني ؟ »
« آقا بزرگ مرد . »
« يعني مريض شده ؟ »
« نه . يعني مرده . »
« مرده يعني چي ؟ »
« يعني ديگر نيست . يعني از پيش ما رفت . »
« كجا رفت ؟ »
« پيش خدا . تو آسمونها »
« خدا آقا بزرك را اذيت مي كند ؟ »
« نه ، خدا همه را دوست دارد . »
« خدا آقا بزرگ را هم دوست دارد ؟ »
« آره »
« پس تو چرا گريه مي كني ؟ »
مادر با بدخلقي من را فرستاد دنبال نخود سياه . آخرين حرفش اين بود كه تو بچه اي ، نمي فهمي ...
خانهء آقا بزرگ شلوغ بود . همه گريه مي كردند . آقا بزرگ دراز كشيده بود وسط اطاق خودش . همان كه پنجره بزرگي رو به حياط داشت و او از آنجا هميشه مواظب بود تا كسي يا چيزي گلهاي محمدي اش را خراب نكند ... وقتي مادر رفت تا روي پدربزرگش را ببيند من هم لاي دست و پاي آدمها پنهان شدم و سر خوردم به اطاق . لحاف كلفتي كشيده بودند روي آقا بزرگ . مادر لحاف را كنار زد و شروع كرد به گريه كردن . صورت آقا بزرگ آرام بود . نمي فهميدم كه مادر و بقيه چرا گريه مي كنند . اما من هم از گريه آنها به گريه افتادم ... دستي مرا از لابلاي جمعيت بيرون كشيد و بغل كرد و به حياط برد .
« دائي جان ، آقا بزرگ دردش مي آيد؟ غصه مي خورد ؟ »
« نه ديگر . آلان حالش خوب است . خوب خوب .»
صداي جمعيت بلند شد . بعضي از زنها با صداي بلند گريه مي كردند . مردها هم چيزي را فرياد مي زدند . بعدها فهميدم لاالله الله مي گويند . آقا بزرگ را پيچيدند داخل فرش تبريزي كه وسط اطاقش پهن بود و با خود بردند ...
« دائي جان ، ما نمي رويم ؟ »
« نه . آنجا به درد بچه ها نمي خورد . »
« مگر پيش خدا نمي روند ؟ آنجا ، به آسمان ؟ »
« تو چقدر سوال مي كني دخترك . نه . اينها مي روند آقا جان را مي رسانند و برمي گردند . »
« مي رسانند پيش خدائي كه همه را خيلي دوست دارد ؟ »
« اين را كي به تو گفت ؟ »
« مادر »
« آره ، مي رسانندش همان جا . »
شب با پدر برگشتيم خانه . برادر كوچكترم پيش مادر ماند .
« مي شود امشب پيش شما بخوابم ؟ »
« نه . برو به اطاق خودت . »
سر پاگرد راه پله ، پر بود از گلدان . مادر هميشه مي گفت كه دست به خاك گلدانها نزنيم . مريض مي شويم ، ميميريم ... به بزرگترين گلدان كه رسيدم ، چند مشتي از خاك آن خوردم . وقتي با دست زدن به خاك گلدان ممكن بود بميرم پس اينجوري حتمن مي مردم ...
دراز كشيدم روي تختم در آن اطاق تك افتادهء طبقهء دوم و منتظر شدم تا كسي بيايد و پتو را روي سرم بكشد و بعد هم لاي فرش بپيچد و ببرد به آسمان ، پيش خدائي كه همه را دوست دارد ...
آن شب كسي نيامد ، جز درد . شب بعد هم . از شب سوم خودم پتو را روي سرم كشيدم و منتظر شدم تا شايد خدا خودش بيايد براي بردنم ... سالها گذشت ، خداي من مرد و من هنوز زنده ام اما از آن زمان به بعد، عادت كرده ام كه هرشب پتو را روي سرم بكشم و بخوابم . درست مثل آقا بزرگ وقتي مرده بود .
...
ای پرنده ، پر بگیر.




(1 mg)


رو تنش زخمه ٬ ولی زخم تبر ...
...
چند شبه خواب پرواز می‌بینم . هر دفعه هم سقوط می‌کنم. درست قبل از زنگ زدن ساعت.
...
ویزیتور 111111 و 77777 دوست داشتم یا خودم میشدم یا میشناختمش که نشد. حالا عداد بعدی 123456 امیه . پس بیزحمت بعد از ۱۲۳۴۵۵ امی دیگه کسی نیاد تا خودم بیام یا هرکی ویزیتور ۱۲۳۴۵۶ امی شد یه ندا بده . مرسی.

...
میلیسد
زخم هایمان را
زمان ...
...
با هم میریم گلاب دره
شروع میکنیم با هم برفای دره رو پارو می‌کنیم.
برفاش زیاده ٬ خسته میشیم
بعد ...
[ این داستان ادامه ندارد. ]
...
مزرعه‌مون انقده بزرگه ٬ انقده بزرگه ... حوصله‌مون که سر میره قایم موشک بازی می‌کنیم . قایم موشک که بازی می‌کنیم گم می‌شیم دیگه هم پیدا نمی‌شیم . حالا مجبور بودیم اینجوری قایم شیم که دیگه پیدا نشیم ؟ اصلاً مجبور بودیم بیام تو مزرعه به این بزرگی که اینجوری بشه . من سوک سوک نمیکنم قول ٬ بیا بیرون دیگه :(
...
چه که نیلوفر ٬ گلِ مرداب است و دریا شاید هیچ‌گاه هم‌بسترش نشود ... هیچ‌گاه !
...
استیو وقتایی که مست میکنه عاشق میشه . هری وقتایی که استیو مست میکنه دیوونه میشه . منم وقتایی که استیو مست میکنه از دست هری دیوونه میشم‌ ٬ خلاصه خر تو خریه . به قول دنل داک ٬ همین که آدمایی که مستن میخوان نشون بدن هنوز حواسشون سر جاشه خودش اثبات وجود خداست ٬ حالا اینکه خدا ک..خله اینجوری ثابت میشه یه بحث دیگه‌ست . فکر کنم زیاد با بحثای فلسفیم سر به سر کلینتون گذاشتم طفلی یه هو گیر داده به تام و جری ٬ تا دیروز فقط ساوت پارک نیگا میکرد و این مسابقه‌ه رو که توش مری داشت ٬ نمدونم یه هو چی شده . خودش که میگه من متحول شدم و عشق را در پستوی خانه پنهان باید کردن و اینا ولی من که فکر می‌کنم ماجرا خیلی پیچیده تر از پستوی خونه‌ست. ناپلئون تو فکره یه کتاب بنویسه در مورد نبوغ و نقاشی . از وقتی که سکرت ادمایررش یه جعبه مداد رنگی براش فرستاده نشسته رو به دیوار یه کلاه گذاشته سرش هی رو دیوار وین‌امپ نقاشی میکنه . چند روز پیش این دو تا منو بردن کلاب گیا و لزبینا . خیلی چشبید ٬ کلی درینک مجانی خوردیم تازه دستمون اومد این پاتریک پاتریک که میگن یعنی چی :)
...
فکر کنم دشت پر از شقایق رو ترجیح بدم
و اون درخته رو
که بهش تکیه بدم.
و چشایی که باز نگهشون دارم
و آسمون آبی.
و نگاه خشک و دور و سرد و بی انتها.
...
یکی بود
یکی دیگه نبود
قصه‌ی ما همین بود.
...
منتظر میشینی و نگاه میکنی
...
دیدی بعضی وقتا بهت وحی میشه ؟
میفهمی یه چیزی رو
میبینی یه اتفاقی که قراره بیفته رو .
و چیزی که قراره گم بشه
چیزی که قراره از دست بره
قبل از اینکه از دست بره
بهت وحی میشه
تو همه چیزو میدونی

باید منتظر بشینی و نگاه کنی.
...
هر آدمی یه عدده
یه عدد یازده
به شرطی که فقط به پاهاشون نگاه کنی
و سرت رو بالا نیاری

دو تا آدم کنار هم
از دور ...
...
همه چیز تو یه روز اتفاق افتاد
و اون یه روز هی تکرار میشه
تکرار میشه
تکرار میشه
...
و بازم داره تکرار میشه.

و هر دفعه تو فکر میکنی این آخرین روزیه که داره تکرار میشه
ولی هر روز یه روزیه مثل روز قبل
که باید دوباره تکرار بشه .
میدونی کدوم روز رو میگم ؟
هر بودنی تو یه روزایی خلاصه میشه
تو یه شب‌هایی
تو یه ساعت‌هایی

بعضی وقتا باید با خودت بشینی هی حرف بزنی
هی حرف بزنی

و بعد ساکت بشی
دیگه حرف نزنی.

خب ٬ من میدونستم
چیزی که عوض داره گله نداره !

وحشتناکتر اینکه چیزی نمونده.

فکر کنم دور تناوبش رو پیدا کردم.
و این تلخ‌ترین چیزی بود که میتونستم پیدا کنم.
...
آب
بالا و بالاتر می‌آید ...
...



شب
از ارواح ِ سکوت سرشار است ...
ريشه ها از فرياد ٬
و رقص ها از خستگی ...
...
و میفهمی که فقط چند ثانيه زنده بودی ٬ به مدت ِ اون ثانيه های اولی كه پا به دنيا گذاشتی و با تمام وجود جيغ زدی ...
...
تاریک و سرد و ساکت.

...
قصه جادوگرانه ( شبهاي پاييز 3 )

خواستم تعارفش كنم رو تختم بخوابه گفتم شايد فكر كنه من هم مي خوام پيشش بخوابم . اومدم يه تشك انداختم رو زمين با يه پتو گرفتم خوابيدم . خيلي خسته بودم .
اون : پس من چي ؟
من : تو برو رو تخت من بخواب .
اون: نه مي خوام كنار تو بخوابم .
من: متاسفم من دوست دخترم رو خيلي دوست دارم .
اون : اوه ! حالا كي گفت بيا منوانگولك كن. فقط گفتم ميخوام پيش تو بخوابم .
رفت يه بالشت آورد انداخت رو زمين، كنارم خوابيد .
من : پاشو يه چيزي بيار بنداز روت سرما نخوري .
اون : عادت دارم . چيزيم نميشه .
اول پشتم رو بهش كردم . دلم نيومد برگشتم، داشت نگام ميكرد.
انقدر لاغر بود كه فكر كردم اگه شب غلط بزنم له بشه .
اون : مي شه بغلم كني ؟
من : گفتم كه ..
اون : آره !آره ! گفتي من هم گفتم . نگفتم ؟ فقط بغلم كن .
بوي بارون ميداد . بوي خيسي . بوي تشنگي .


همین.
...

برای تو که میفهمی معنای این عکس را ، و این آهنگ را ، و آن میثم را.



West Across The Ocean - Vangelis


کلمه ها آمدند
گفته شدند
           شنیده شدند
           نگاه شدند
           و دیده شدند

و آدمها ...
رفتند و روز تمام شد
و شب شد.
و شب
                    ساکت است،
                    و تاریک است
                    و آرام است ...
...
آره خب ، سگ مرده که لگد زدن نداره ...
...
من به طور موقت (یه چیزی حدود دو هفته) آهنگای توی آرشیو no-words.com رو غیر قابل دانلود کردم تا این برنامه‌هه رو واسه راحت شدن از دست سرچ انجینا و هات‌لینکینگ تموم کنم چون اینجوری bandwidth به ۲۰ ام ماه نرسیده پنجاه گیگش تموم میشد ! فقط خواستم بگم که آهنگای جدید پست میکنم و میشه گوش داد فقط اونایی که تو آرشیون تا دو هفته دیگه قابل دسترسی نیستن.

پ.ن. تا حالا با heather nova تنهایی زندگی کردین ؟ چند شبه با heather nova و alanis morissette هر شب یه سری threesome میریم.
...
قدیما فکر میکردم وقتی حامله میشم بهترین راه انداختن بچه اینه که برم از بالای پشت بوم با شیکم بپرم پایین. این روزا احساس میکنم عقیم شدم ٬ شاید اون پایین پریدنه راه حل خوبی نبود . بهتر نبود با بچه صحبت میکردم همه چیو بهش میگفتم ؟ فکر کنم اگه میدونست باید یه عمر از من بودن رو با خودش همیشه یدک بکشه خودش خودکشی میکرد
...
قربون آدم چیز فهم:

فايده ای نداره بشينيم با آدمايی که اعتقاد دارن بايد با زنی که باکره است ازدواج کنن بحث کنيم. فهميدن اينکه سيستم فکريشون چطوريه سخت نيست. خوب بايد به آزادی هم اعتقاد داشت و حق داد که اينجوری فکر کنن! به نظر من دختری که اعتقاد داره داشتن رابطه جنسی حقشه، بايد پای اعتقادش وايسه. اگر هم خواست ازدواج کنه دليلی نداره با آدمی ازدواج کنه که ازش انتظار داشته باکره باشه. شتر سواری دولا دولا نمی شه. نمی تونيم بخوايم رابطه جنسی پيش از ازدواج داشته باشيم و بعد با آدمی که از اين مساله خوشش نمی آد ازدواج کنيم و به نوعی متقاعدش (زورش) کنيم که با اين قضيه کنار بياد. چرا اصلا بايد با کسی که با ما اعتقاداتش اينقدر فرق داره ازدواج کنيم؟ مساله سنخيت کجا رفته؟ آدمی که ته ذهنش سنتيه، هر کاريش کنيم سنتيه و با چهار تا بحث وبلاگی نمی تونيم تغييرش بديم. اما خودمون رو که می تونيم تغيير بديم. اگه يه خورده شجاع تر باشيم و با از دست دادن باکرگی دچار اين هول نشيم که ديگه شوهر گيرمون نمی آد و احساس گناه هم نداشته باشيم که به طرف مقابل هم اين باور رو بديم که حتما گناهی انجام داديم، حتما آدمی که با ما سنخيت داشته باشه رو روزی پيدا می کنيم (اگه پيدا نکنيم هم دنيا به آخر نرسيده). بعضی وقتا فکر می کنم ما زنا يه خورده از سختی دادن به خودمون می ترسيم. دختراهای زيادی بودن که با وجود داشتن خانواده های بسيار سنتی، به خواسته های خودشون احترام گذاشتن، از جمله داشتن رابطه جنسی پيش از ازدواج. وقتی هم که خواستن ازدواج کنن، نه پرده ای دوختن، نه خواستن تو ذهن کسی فرو ببرن که اشکالی نداشته که باکره نبودن. اين دخترا به وجود خودشون احترام گذاشتن و حاضر نشدن با کسی ازدواج کنن که حقوقشون رو به رسميت نمی شناخته، بلکه با کسی ازدواج کردن که حق آزادی براشون قائل بوده و به اون چيزی که بودن احترام گذاشته و اصلا در مورد باکره بودن يا نبودنشون ازشون سوال نکرده و باگرکی يا عدم باکرگی مساله زندگيش نبوده. اميدوارم فکر نکنين ايده آليستی حرف می زنم. اين جور دخترها و زندگی ها دورو بر من زياد بوده، خيلی زياد. فقط اگه خودمون رو باور داشته باشيم و از چيزی نترسيم...
...
میدونی
بعضی وقتا من فکر می‌کنم
فکر که نه ٬ حس می‌کنم
که دارم میمیرم
هنوز زندما
ولی فکرشو بکن
یه بار دیگه حس کنم که دارم میمیرم
بعد به خودم بگم اینم از همون حس الکیاست که همیشه هست
بعدش واقعاً الکی بمیرم

همین.
...
دون خوان ديروز نشسته بود روی ميز و ميگفت: «سکس تلف کردن انرژيه»، بعدش من هرچی فکر کردم نفهميدم چه استفادهء بهتری از انرژی ميشه کرد ! [+] راستی از اونجائی که میگن مدیتیشن میتونه مثل صد بار ارگاسم حال بده [+] من از این به بعد هفته‌ای یه بار میرم شیکاگو کلاس ساهاراجا یوگا ٬ البته هری اعتقاد داره من بهتره به جای تلف کردن وقت و انرژیم با یوگا و سکس عقلم رو واسه پولدار شدن به کار بندازم . به نظر اون بهترین کار اینه که یه پورتره از امام زمان بذارم رو e-bay و بفروشمش بعد میلیونر شم. استیو مثل همیشه مشغول گاوبازیشه و اصلاً کاری به این حرفا نداره ٬ از وقتی با هری به هم زده هرچی اون میگه مخالفت میکنه . اون فکر میکنه فروختن رهبر یه مملکت اسلامی اونم رو e-bay کار غیر اخلاقی‌ایه به خصوص که شائبه‌ی حراج کردن پسرا به جای دخترا رو دامن میزنه . به نظر اون دخترای کره‌ای با تمام چیزایی (!!) که ندارن به ایده‌های هری شرف دارن. من امروز به شوالیه زنگ زدم ٬ قراره برام یه شمشیر واسه تولدم بخره ٬ ازاین به بعد میتونم یه سامورایی باشم که فرق god-spot و G-spot رو بلده و خواباشو به زبان اصلی میبینه.
...


Take my clothes off,
Be the one I am
In my own rhythm
Like the water ...

WHY DO I KEEP FUCKING UP ?
...
هری میگه باید یه کاری بکنیم .
استیو میگه آره باید یه کاری بکنیم .
من میگم به نظر من بهتره که یه کاری بکنیم.
هری میگه آره به نظر منم بهتره که یه کاری بکنیم.
استیو میگه آره به نظر منم بهتره که یه کاری بکنیم.
من میگم فکر کنم بهترین کار اینه که فعلا کاری نکنیم.
هری میگه به نظر منم بهترین کار اینه که فعلا کاری نکنیم.
استیو میگه بچه ها .. فکر کنم دیگه دود نمیده ٬ تموم شد.
من میگم فاک .
هری میگه دمن .
استیو میگه شت .
بعد هر سه تا مون فینمون رو میکشیم بالا و به هم نیگا میکنیم .
هری میگه حالا چی کار کنیم ؟
استیوم همونو دوباره میگه .
منم میگه آره به نظرم حالا باید چی کار کنیم .
هری و استیو دیگه چیزی نمیگن . همدیگه رو بغل کردن و تقریبا خوابن.
منم خودم رو بغل میکنم و تقریبا میخوابم.
تلویزیون داره میگه مری توی مسابقه‌ی تلویزینونی ده هزار دلار برنده شد.
به نظرم مری خیلی آشنا میزنه ٬ ولی به نظرم اشتباه میکنم چون چشام دیگه بسته‌ست .
آخه من با چشای بسته از کجا مری آشنا میزنه !
من با چشای بسته میگم هری تو مری رو میشناسی ؟
استیو میگه مری کیه .
من میگم همونی که از من امشب ده هزار دلار دزدید .
استیو میگه فاک.
هری میگه شت.
من چیزی نمیگم. خودم رو محکم‌تر بغل می‌کنم و بیشتر میخوابم.
...
خب تا وقتی که من آمریکا نیومده بودم هدف زندگیم این بود که زودی درسم تموم بشه یه چیزایی به دست بیارم که بتونم بعد از خیرشون بگذرم احساس سبکی کنم بعد برم تو کوهستانای اطراف تهران چوپون بشم ٬ ولی از وقتی اومدم آمریکا هدف زندگیم این شده که زود‌تر درسم تموم شه یه چیزای بیشتری به دست بیارم بعد از خیر اون بیشترشون بگذرم برم به جای چوپونی یه مزرعه بخرم که یه مترسک داشته باشه واسه مترسکه یه مترسک دیگه بخرم که تنها نباشه. خلاصه من خیلی همیشه دارم پیشرفت می‌کنم حتی هدفامم از گوسفند چرونی به گاوچرونی رسیده ... ..... ... ............... ... ... ریدم ؟‌ خودم میدونم ٬ لازم نیست به روم بیارین حالا . خودم دارم روش فکر می‌کنم.
...
اِ اِ اِ اِ ! اینجا رو :)
...
رد پایی در برف جا مانده است
کمم ، برای رفتن
و کمتر ، برای ماندن
...
آره ٬ زندگی همین روندن این ماشینست ٬ میری ٬ میری ٬ میری ... مستقیم میری ٬ درحالیکه همش داری دنبال یه خروجی میگردی ٬ دنبال یه دور برگردون ٬ دنبال یه جا پارک ٬ این ورا رو بلد نیستی ٬ این جاده یه طرفس در حالیکه تو بلد نیستی و نمیدونی داری کجا میری ولی میری ... میری ... میری ....
...
و اما دسامبر پارسال ٬ همین‌موقع‌ها ... ( ۱ - ۲ - ۳ - ۴ - ۵ )
...
جادوی نهم: " به من فکر کن، فقط به من..."
جادوی ششم:" دلت برایم تنگ خواهد شد..."
جادوی یازدهم:" تقدیر تویی "
جادوی دوازدهم:" طلسم دلتنگی ها نوشتنی نیست "
جادوی پانزدهم:" نابودت می کنم، برای خودم از نو می سازم "
جادوی اول:" به انتظار بمان "

یک روشنی شروع می شود، از گوشۀ شرقی :)
...
ببین بدبختی کجاست که اون چیزی که یه رابطه‌ی دوستی رو قراره پایدار بکنه و کامیتد (comitted) بکنه و اون چیزی که قراره تعهد بیاره سکسه ! وقتی که با تمام فرهیختگیمون ٬ اخلاقمون و رومنسمون تو سکس خلاصه میشه روشنفکریمون تو نگاهمون به سکس خلاصه میشه و سنتمون و سیاستمون هم همینطور ... چی بگه دیگه آدم ! خداییش ما ملت باحالی (بخونین ابلهی) هستیم ! وقتی که همه چیز و با هم قاطی میکنیم دیگه بهتر از این چه انتظاری میشه داشت خب !
...
و چنین گفت گیکس:

هنگام غروب، مردی به روستا آمد و گفت که پیامبر است. روستاییان او را باور نکردند و گفتند:"ثابت کن." مرد، باروی کهنه ای را که روبرویشان بود ، نشان داد و پرسید:"اگر این دیوار سخن بگوید و پیامبری من را تصدیق کند، باور میکنید؟"
روستاییان گفتند:"به خدا سوگند که باور میکنیم!"
مرد دست به سوی دیوار دراز کرد و گفت:"ای دیوار سخن بگو!"
پس دیوار زبان گشود و چنین گفت:" این مرد پیامبر نیست، فریبتان میدهد، او پیامبر نیست."
...
صد بار گفتم بازم میگم . اون بچه مال من نیست . یعنی که چی . دیوار کوتاه تر از من گیز نیاوردین . هر کی از راه میرسه یه بچه میاره میچسبونه به من بدبخت . همون اولی رو که قبول کردم (هنوزم البته قبول نکردما) واسه هفت پشتم بسه . روتونو کم کنین دیگه . دهه . چخه . گیری کردیما !!!
...
نانی ميگه چه هوای دو نفره‌ايه. وقتی من ميگم يعنی چجوری؟ ميگه يه تعريف جامع و کامل اينه که هوا هميشه يکنفره‌س مگر اينکه دو نفره باشه ! [+]
...
می دونی؟
یه اتاقی باشه گرمه گرم، روشنه روشن، با بوی عود
تو باشی، منم باشم
کف اتاق سنگ باشه، سنگ سفید
تو منو بغلم کنی که نترسم، که سردم نشه، که نلرزم
می دونی؟
تو بغلم کردی
اینجوری که تو کیه دادی به دیوار، پاهاتم دراز کردی
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم، با پاهات محکم منو گرفتی، دو تا دستتم دور من حلقه کردی
بهت میگم چشماتو می بندی؟
میگی آره، بعد چشماتو می بندی
بهت میگم برام قصه میگی؟ تو گوشم؟>
میگی آره، بعدش شروع می کنی تو گوشم آروم آروم قصه گفتن، یه عالمه قصه ی طولانی و بلند، که هیچوقتی تموم نمیشن
می دونی؟
میخوام رگ بزنم، رگ خودمو، مچ دست چپ، یه حرکت سریع، یه ضربۀ عمیق، بلدی که؟
ولی تو که آخه نمیدونی میخوام رگمو بزنم که، تو چشماتو بستی، نمیبینی من تیغو از تو جیبم در میارم، نمی بینی که سریع می بُرم، نمی بینی که خون فواره میزنه رو سنگای سفید، نمیبینی که دستم میسوزه و لبمو اینجوری گاز می گیرم که نگم آخ، که چشماتو باز نکنی و منو نبینی
تو داری قصه میگی
من دارم دستمو نیگا می کنم، دست چپمو، خون میاد ازش، میدونی؟
من شلوارک پامه، دستمو گذاشتم رو زانوم، خون میاد از دستم میریزه رو زانوم و از رو زانوم میریزه رو سنگا، قشنگه مسیر حرکتش، حیف که چشمات بسته ست، نمیتونی ببینی
تو بغلم کردی
می بینی که سرد شدم
محکمتر بغلم می کنی که گرم شم
می بینی نا منظم نفس می کشم
تو دلت میگی آخی، نفسش دوباره گرفت
میبینی هرچی محکمتر بغل می کنی سردتر میشم
میبینی دیگه نفس نمی کشم
چشماتو باز می کنی
میبینی که من مُردم
می دونی؟
من می ترسیدم خودمو بکشم، از سرد شدن، از تنهایی مردن، از خون دیدن
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم
مردن خوب بود، آرومه آروم
گریه نکن دیگه
من که نیستم چشماتو بوس کنم که، بهت بگم خوشگل شدیا کره خر، بعدش تو همونجوری وسط گریه ت بخندی که آخه
من که دیگه مُردم الآن آخه، گریه نکن خُب دیگه، دلم میشکنه
دل روح نازکه، نشکونش
خوب؟
:*
...
بدیش اینه که مطمئنم که عاشق نیستم
بدترش اینه که مطمئن بودم که عاشقم نمیشم
زنگ زده بود ٬ صداشم میلرزید . مریض بود.
بعد گفت که مواظب باش . تو داری عاشق میشی . مواظب خودت باش .
بعد من خندیدم .
فکر کنم هم گفتم که برووو بابا ولمون کن .
بعد
دیشب خواب دیدم .
دفعه‌ی قبلم همه چی همین جوری شروع شده بود.
یادته گفتم دل آدم وقتی که میریزه پایین آدم تازه میفهمه چقد عمیق بوده ؟
خواستم بازم بگم که آره خیلی عمیقه .

من جادو شدم ؟

جادوی اول: " به انتظار بمان "
منتظرم نیستی؟
توی خوابت
صدای جادوی من نمی آید؟
یک روشنی شروع میشود
از گوشه ی شرقی...
...
هی
ببین
دلم میخواد بشینم جلوت
تو چشمات زل بزنم
تو چشمام زل بزنی
بعد من دروغ بگم
یه عالمه دروغ بگم
جدی میگم
بعدشم میزنم تو گوشِت
آخه من اینهمه دروغ گفتم و تو به روی خودت هیچی نیاوردی
کره خر
گاو
...
توی چشمای کلاغه نیگا نکن
عاشقت میشه
عاشقش میشی
دنبالت میاد
وقتی که خوابی میاد چشماتو در میاره
از ته
از کاسه
آخه میترسه که تو توی چشمای یه کلاغه دیگه نیگا کنی
که عاشقت بشه
که عاشقش بشی
...
...
یادته؟
یه اتاقه بزرگه با یه پنجره ی بزرگ بدون پرده
تو پشت پنجره نشستی و داری از توی اتاقت بیرونو نگاه می کنی
بیرون برف میاد
یه برف تند، با دونه های ریز، نرمه نرم
تو توی اتاق شومینه روشن کردی، شومینه ی گازی نه ها، شومینه ی چوب سوز، یه دونه میوه ی کاج هم انداختی تو شومینه، الآن یعنی اتاقت پر شده از گرما و بوهای خوب خوب
اتاق تاریکه، چراغ خاموشه، فقط نور آتیش توی شومینه هست
تو بیرونو نگاه می کنی
بیرون شبه، تاریکه، سیاهه
برف میاد، برفه سفید
روی زمین جای هیچ رد پایی نیست، یه برفه یکدست و صاف
بعد یهویی یه دختری را می بینی
که هی میره از توی جنگل، چوب جمع می کنه و میاره می ریزه جلوی پنجره ی تو
چند بار رفت و اومد؟ خیلی بار، نه؟
بعد وقتی که یه کُپه بزرگ چوب جمع شد اون وسط، آتیششون زد
وقتی که آتیشش گرفت و شعله ور شد تو تونستی صورتشو ببینی، آخه تا قبلش به خاطره تاریکیه هوا که نمیتونستی چیزی ببینی، فقط همینقدی میفهمیدی که این یه دختره، همین
الآن دختره نشسته روی زمین منتظره که همه ی هیزماش گُر بگیرند
صورتش رو به توئه، از پشت شعله های آتیش خیلی قشنگه صورتش، نه؟
بعد که همه ی چوبا شعله ور شدند دختره بلند شد
دیدی روی شونه هاشو؟ دیدی دو تا بالشو؟
اینکه دختر معمولی نیست، این یه پریه آسمونیه
پری آسمونی چیه؟
اوووووومم، پری آسمونی یه چیزیه عین پری دریایی، با این تفاوت که مادرش ققنوس بوده و پدرش آدمیزاد، حالا یه روزی قصه شو کامل برات میگم، خوب؟
بعد این دختره میره وایمسته وسط آتیش
دیدی هیزما موقعه سوختن چه صدایی میدن؟ ترق...توروق...جیلیز...بنگ...پااااق...
هر چی تندتر بسوزن صداشون بیشتره
دختره دستاشو میگیره به هوا
پا میکوبه
تندتر پا میکوبه
صدای آتیش بلندتر میشه، سریعتر میشه
دختره با آهنگه سوختنه هیزما همون وسط میرقصه
دختره دستاشو بلند کرده رو به آسمون و داره دور خودش وسط آتیش با صدای سوختن تیکه های چوب میچرخه و میرقصه
دختره چشماش بسته ست
نمی بینه تو را که داری از پشت پنجره نگاهش می کنی که
دختره همینجوری که داره میرقصه، همینجوری که داره تندتر و تندتر پا میکوبه که صدای سوختن تندتر و تندتر بیاد، همونج.ری که تندتر و تندتر میرقصه، یواش یواش بالهاشو باز میکنه، در راستای دو تا دستش، رو به آسمون
دختره بالهاش بازه
دختره پرهاش میسوزه
دختره با دو تا بال شعله ور پر میکشه تو آسمون
دختره میره بالای بالا
یه نقطه ی روشن نورانی
همه فک می کنن که این خورشیده الآن توی آسمون، همه فک می کنن که صبح شده، از خواب پامیشن و میرن بیرون، میرن سر کارشون
دختره کم کم تو آسمون میسوزه و تموم میشه
وقتی که دختره تموم شد دوباره شب میشه
تا اینکه دوباره یه پری آسمونیه دیگه پیدا شه که بیاد وسط آتیش با آهنگه شعله ها برقصه و بسوزه و پر بکشه تو آسمون
که کم کم بسوزه و نورش تموم شه و دوباره شب شه
این یه دور گردشه، میدونی؟
همه فک می کنن که خورشید یه کرۀ گرده
ولی تو میدونی که خورشید یه دختره، یه پری که دو تا بالش آتیش گرفته
این یه رازه
پیش خودت نگهش میداری، مگه نه؟
میدونی؟ هر شب یه پری آسمونی میره خودشو میسوزونه، که به اون خدایی که توی آسمونه، به اون خدایی که همه ی دنیا رو تو تاریکیه شب آفریده، به اون خدایی که همه جا را سرد و سیاه درست کرده، نشون بده که اون، یه پریه کوچولو، میتونه روشنی بسازه، میتونه نور بسازه، میتونه گرما بسازه، میتونی قویتر از اون خدایی کنه، حتی برای چند ساعت، حتی برای یک روز
میدونی؟ هر پری آسمونی ئی، یه روزی میسوزه
خدایی کردن درد داره
باور کن
...
یه جایی هست
یه دشته پر از شقایقه وحشی
همه شون قرمز
وسط همه شون سیاه
که میتونی بری وسط شقایقا طاقباز دراز بکشی رو به خورشید، رو به آسمون
دستاتو هم از دو طرف باز کنی، تا بیشترین حدی که میتونی، مثلا انگار میخوای آسمون رو بغل کنی خوب؟
چشماتو هم می بندی که نور خورشید اینجوری تیز نره تو چشمات
بعدش می میری
وقتی توی یه جای گرم و پرنور و خوشبو بمیری دیگه از مردن نمی ترسی
مگه نه؟
اونقدر نمی ترسی که شاید خودتو هم بتونی بکشی
رگ دستتو بزن، قرمزیه خونت قاطیه اون همه شقایق اصلن معلوم نمیشه
من میدونم
دشت پر از شقایق دوست دارم
واسه مردن
واسه رگ زدن
...
تو
یه روزی یه خونه می خری
یه خونه که فقط یه اتاق داشته باشه، یه اتاقه کوچیک با دیوارای چوبی، با یه سقف کج، با یه پنجره ی بزرگ تو اتاقش، یعنی خیلی بزرگ نه ها، یکمی بزرگتر از خودت باشه واسه وقتی که توی خودت مچاله میشی
پنجره‌ت هم باید تو تر از دیوارت باشه، باید یه جای بزرگ برای نشستن جلوش داشته باشه، باید یه پرده ی کلفت داشته باشه که وقتی می کشیش هیشکی نتونه ببینه که یه جایی برای نشستن اون پشت هست
بعد
تو تب می کنی
من میدونم که تو تب داری
تو حالت خوب نیست
نمیخوای هیشکیو ببینی، حتی منو
میری پرده را می کشی و اون پشت پنجره میشینی، همونجوری که مچالمه میشدی تو خودتا، همون مدلی
پیشونیتو هم یه وری می چسبونی به شیشه، شیشه یخه، خیلی خیلی سرد، پیشونیت ولی داغه، خیلی خیلی داغ
چشماتو می بندی و صورتتو می کشی روی شیشه، همه جاشو، تا همه ش خنک شه، سرد
گریه نمی کنی ولی
من میدونم که تو تب داری، که حالت خوب نیست، که مریضی، که نمیخوای هیشکیو ببینی، حتی آدمای توی خیابون، ادمای زیر پنجره‌ت
من کلید دارم
میام تو
دنبالت می گردم
بلند بلند صدا می کنم
خونه کوچیکه، زودی گشتنم تموم میشه،
دوباره از اول می گردم
میگردم ... میگردم ... هی بازم دنبالت میگردم ...
تو صدامو می شنوی موقعه گشتن، ولی هیچی بهم نمیگی که من اینجام که
من ترسیدم :)
میام پرده را بزنم کنار ببینم ماشینت تو خیابون هست زیر پنجره یا نه
تو رو میبینم پشت پرده
اینجوری کز کردی زانوهاتو هم بغل کردی
کوچولو شدی
سرتو انداختی یه کمی پایین
ابروهاتم یه ذره دادی بالا
همونجوری که خیلی معصوم میشی
از بالای چشمات نیگا میکنی منو که پرده رو زدم کنار
چشاتم سرخه
گریه نکردیا ولی چشات قرمز شده
من گریه‌م می‌گیره
بعد بغلت می کنم، محکم. بعد بوست میکنم، ریز و آروم، با همون صورت خیسه خیسم
دیدی منم ترسیدم؟
اونقدر که از ترسم گریه کنم
دیدی؟
*
...


Lyrics:

Down by the lake
a warm afternoon -
breezes carry children's balloons.
Once upon a time,
not long ago,
she lived in a house by the grove.
And she recalls the day,
when she left home...

Long good-byes,
make me so sad.
I have to leave right now.
And though I hate to go,
I know it's for the better.
Long good-byes,
make me so sad.
Forgive my leaving now.
You know I'll miss you so
and days we spent together.

Long in the day
moon on the rise -
she sighs with a smile in her eyes.
In the park,
it's late afterall,
she sits and stares at the wall.
And she recalls the day,
when she left home...
...
فکرشو بکن ٬‌ مثلاً من بعدنا به دخترم میگم یه روزی، من یه دوست دختری داشتم که عاشقه بغل کردن بود، بعدش اینجوری دخترمو بغل می کنم . تو هم بعدنا یه روزی به پسرت میگی ٬ من یه دوست پسری داشتم که همیشه ازین عطره میزد به گردنش، بعد پیستتتتتتتت عطره رو میزنی به گردنش ٬ بعد ... فکرشو بکن ، شاید دختر من به اندازه ی تو عاشق بغل کردن باشه، شایدم پسر تو به اندازه ی من همیشه بوی این عطرو بده ... شاید دخترم و پسرت با هم دوست شدن بعد همه چی تکرار شد :)
هممم ... فقط قصه‌ش یه باگ داره اونم اینکه قراره من بچه دار نشم وگرنه قشنگ میشدا :)
...

شهرام ناظری - صدای سخن عشق (روی ۲) - 13mg


رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن ...
...

Muse: Butterflies And Hurricanes (Absolution)
(download: 2.4mg, stream: 1.2mg)

همممم ٬
زندگی ترک ۵ و ۸ و ۱۰ و ۱۲ ی این آلبومه ست،
وقتی که ماشینت داره توی اتوبان تند تر از همه میره، وقتی که داریم از همه جلو می زنیم،
زندگی اون بادیه که از شیشه ی باز ماشین محکم میخوره تو صورتمون،
زندگی مقاومت دست منه که از پنجره بردمش بیرون در برابر جریان هوا،
زندگی دست من و توئه که رو دنده ی ماشین کنار همدیگه نشسته ن، همون فشار آرومه که میگه من هستم تو چی؟
و فشار آرومی که تو جوابش میگه آره منم هستم پس چی فک کردی!!
زندگی اون آخرین بوسه ست زیر آخرین تابلوی سبزی که توی بزرگراه می بینیم از یه گردن سرد،
زندگی اون درخته سر کوچه مونه که هر هفته یه خاطره زیرش به خاطره هامون اضافه میشه، چند تا خاطره شده تا حالا؟ کلی زیاد
زندگی خیلی چیزاست .

مثلا آتیش شومینه ٬ وقتی که من پاتو لگد میکنم
مثلا تپ تپ قلبمون وقتی که سگای ولگرد اکباتان ساعت دو صبح میفتن دنبالمون :)
مثلا اون سوراخه‌ی گوشه‌ی شهرک که وقتی بارون میاد باید بریم از توش رد شیم آزاد بشیم
مثلا بارون وسط تابستون
مثلا یه کوه بلند که آخه مگه مرض داشتیم اومدیم بالا ها ؟
مثلا اونجایی که یکی زیادی قلیون می‌کشه بعد سرش رو میذاره رو پای اون‌یکی و مثلاً میمیره :)
مثلا دود پر رنگ قلیون وقتی که از دهن من درمیاد و میره تو دهن تو
زندگی همه‌ی چراغ قرمزایی که آدم رد میکنه و بعد ابروهاش رو میندازه بالا و میخنده
همه‌ی اون آلو ترشا که مزه‌ش کلی تو دهن آدم میمونه

همه‌ی اون لحظه‌هایی که بین زمین و آسمون از یه تیکه صخره تو یه دشت پر از شقایق آویزون میمونی و فکر میکنی زندگی دیگه داره تموم میشه و الانه که بیفتی

همه‌ی اون مست کردنا و قروقاتی رقصیدنا
همه‌ی اون شب تا صبحا
همه‌ی اون موجایی که وقتی رو یه تیکه سنگ واستادی و دستاتو عینهو صلیب باز کردی بلند میشه و میاد میخوره تو صورتت و همه‌ی اون باد تندی که بارون وحشی شمال رو میکوبونه تو صورتت و تو میخندی و چشمات رو محکم فشار میدی و پرواز میکنی
همه‌ی اون نقاشیایی که چشمات رو میبندی و میکشی

زندگی
همه‌ی اون خداحافظی کردناست
همه‌ی اون گریه کردنا
همه‌ی اون دیوارای شیشه‌ای تو فرودگاها
همه‌ی اون تیغایی که دستت رو نمیبرن
همه‌ی اون هر روزایی که منتظری و نمیدونی منتظر چی


زندگی رنگه
رنگ خواب
رنگ خوابایی که میبینی و با خودت تو خواب فکر میکنی نکنه این خواب باشه و تا آخرش نمیدونی کی از خواب بیدار میشی .

زندگی
رنگه .
رنگ هر روز
رنگ هر دیروز

هممممم ...

چند وقته زندگی نکردیم ها ؟


Muse: Hysteria (Absolution)
(download: 1.8mg, stream: .9mg)
...
فرق espresso و instant coffee مثل فرق sex و masturbate میمونه. *
...
مرد هیچ وقت نمیترسد!

مرد کسی است که بزرگترین ترس دنیا را با خود نگه میدارد
مرد کسی است که هر لحظه از ترسش به آغوشت می افتد...
*
...
تو می‌خوابی
به شیکم
کمرت رو به آسمون، رو به سقف، رو به هوا
حالا کمرت نازی
نازی
نازی
نازی
تا اونقدری نازی که خوابت ببره
ولی من گشادم
کم نازت می کنم
تو خوابت نمی بره
چی کار کنیم حالا ؟
...
تو اگه بال داشتی میتونستی پرواز کنی
تو آسمون
تا خودِ خودِ خودِ خدا
خدا پشت ابرا قایم شده
اگه همه ی ابرا برن کنار میتونی ببینیش
اینا که میگن هیچکی خدا را نمی بینه الکیه همش
اگه بال داشتی می دیدیش
اینجوریم نیگام نکن
خودم تو خواب دیدم
آخه من تو خوابم بال دارم
:)
...
آف لاین !
« منم یه جورایی پری دریایی ام
ازین پری دریاییا نه ها
ازون پری آسمونیا
جدی میگما
باور می کنی؟ »

:)
...
و تنه ی درخت که دفتر خاطرات من بود
و خنجرم که کهنه شده

من به جلادان می آموزم که گردن ما را با احترام بیشتری بزنند، و پیش از فرو کردن آهن سرخ در چشمان ما نام خدا را بر زبان بیاورند

وحشی باش و معصوم
و معصوم
ومعصوم
و معصوم .
ولی
وحشی باش
و معصوم ...
...
همه ی رنگ ها بیرنگ میشن
رنگ بیرنگی

بیرنگ
بیرنگ
بیرنگ

میرم مزرعه
باد میاد
خوب که نگاه میکنم
بیابون رو میبینم
دور افتاده

فید اوت
فید اوت
فید اوت ...
...
سکوت
سنگین ترین سلاحم بود

سنگینم
و بی سلاح.
...



Alan Parson - A Dream Within A Dream
(download: 2mg, stream: 1mg)




The clock struck midnight
And through my sleeping
I heard a tapping at my door
I looked but nothing lay in the darkness
And so I turned inside once more

To my amazement
There stood a raven
Whose shadow hung above my door
Then through the silence
It spoke the one word
That I shall hear for evermore

Quoth the raven, nevermore
Thus quoth the raven
Nevermore

And still the raven
Remains in my room
No matter how much I implore
No words can soothe him
No prayer remove him
And I must hear for evermore

Quoth the raven, nevermore
Thus quoth the raven
Nevermore
...
میدونی پری دریایی ها از کجا اومدن؟
بگم قصه شونو برات؟
یکی بود یکی نبود
اون قبلنای خیلی قبل
آدما رو زمین بودن و ماهیها توی دریا
یه آدمی سلطان زمین بود
یه ماهی هم سلطان دریا
یه خدایی هم بود که به جفت این دو تا دستور میداد
آدمه خدا نمیخواست
ماهیه هم خدا نمیخواست
یه روزی این دو تا سلطان نشستند با هم دیگه کلی فکر کردند که ما چیکار کنیم که دیگه خدا بهمون دستور نده؟
فکر کردند و فکر کردند و فکر کردند
بعد یه عالمه وقت به این نتیجه رسیدند که اگه اینا یه نسل مشترک داشته باشند که هم بتونه تو دریا زنده بمونه همیشه و هم توی خشکی همه ی مشکلاتشون حل میشه
:)
بعدش سلطان ماهی ها زن بود و سلطان آدما مَرد
این دو تا با هم ازدواج کردند
بعد ماهیه بچه دار شد، رفت تو دریا که بچه ش را توی دریا به دنیا بیاره، پیش فامیلای خودش
ماهیه موقعه زایمان مُرد
بچه ش یه پری دریایی بود با نیمتنه ی آدم و یه دم بلند
اون بچه هیچوقت نفهمید که میتونه توی خشکی هم زنده بمونه، چون مادرش اونقدر زنده نمونده بود که اینو بهش بگه، هیچکس دیگه هم که توی دریا نمیدونست اینو که بهش بگه، همه فک کردن این یه ماهیه ناقص الخلقه ست، طردش کردند از پیش خودشون
آدمه هنوز منتظره که زنش و بچه ش از دریا بیان پیشش، که اون بچه را یه جوری تربیت کنه که بتونه هم سلطان زمین باشه و هم سلطان دریا، بدون نیاز به وجود خدا
خداهه هنوز داره برای خودش خدایی می کنه
پری دریاییه هم توی دریاست، تنهای تنها، بدون اینکه بدونه برای این به دنیا اومده که جای خدا را بگیره
قصه ی ما تموم شد
قشنگ بود؟
...
شب است و آسمان بی‌ستاره می‌خندد
ماه گم شده است.
و چشمان گربه آبستن سیاهی تاریکیست
بعد بلعیدن طلوع

جادوگر ؛ گریه نکن !
...
جادوی اول: " به انتظار بمان "
منتظرم نیستی؟
توی خوابت
صدای جادوی من نمی آید؟
یک روشنی شروع میشود
از گوشه ی شرقی...
...
چه فرق می‌کند
که نام ماه را بر استخوان بنویسم
یا بر حباب های بی‌ سرانجام باران
باز می‌زند این شیپور
با صدای سنگی
در اجتماع کتیبه‌های قبرستان.

در تاریکی آبستن
اشباح کور
نوزاد مرده‌ی عشق را می‌آوردند و
ترانه‌های زمین را باز می‌خوانند.
کدام ترانه در کدام ساعت تاریک
چه فرق می‌کند

قایقی که به انتهای جهان می‌رسد
و در غوغای قطب‌نما ها گم می‌شود
چه فرق می‌کند اگر سوغات امواج را
به دست پریان خوابگرد
در کرانه‌های متروک رها کند ؟

در کرانه‌های متروک جهان
با لبان سردم
گونه‌های باد را می‌جویم
و نام ماه را بر کتیبه‌های قبرستان.
باز می‌زند این شیپور
با مایه‌های شور
در خواب‌های شهر سنگستان.

(از همهمه در مه - افشین دشتی)
...
تیک تاک ساعت
و دو قلب
و دو تنهایی
...
در قاب می‌نشینم و از قاب
سر می‌روم
قابی که در نشستن ِ سر
از واژه می‌رود
تا محو ِ طرح ِ اضلاعش

ضلعی برای چشم ِ مخاطب
تا در هجوم ِ درد و تاریکی
در قابِ واژه بنشیند
وز خواب ِ قاعدا‌ها
اضلاع ِ مانده برچیند.

سر باز می‌رود از قاب
وز قاب
ضلعی شکسته می‌ماند

- از دفتر شعر میم .
...
« تنها کنار کوچه‌ی کهکشان ایستادی
و گفتی همیشه هیچ‌کس ته این کوچه نیست
یادت باشد
همیشه آنکه برمی‌گردد
به آئینه نگاه نمی‌کند
تنها ریخت و پاش‌های قدیمی‌اش را در جیب
                                                            می‌برد
تا سیگارش همیشه روشن بماند » *