I've seen love
And I follow the speed in the starlight
I've seen love
And I follow the speed in the starswept night
Yeah pace is the trick
And to all the destruction in man
|
...
the ship has to set sail then, thru the grass. these days, if it wasn't for andrew bird and daniel bejar of destroyer (or the new pornographers), would've been so vain, maybe as everyday but now, i've got thousands of images some blurred, some vivid, and some wet and a lot to dream about while there's time passing by and i'm living life. or are we? and this is stupid and insane. p.s. one day, i'm gonna read this, and i'll be the only person who'd know what this post meant. and that makes me unique. very unique. in a cute pathetic way and this is stupid and insane. p.s.s. drafted on 3/5/09 p.s.s.s. undrafted on 9/17/09 p.s.s.s.s. don't listen to this song if you don't have a surround audio system. |
...
پلیتیکال دی دریمینگ:
فرض کنیم به جای هاشمی واسه نمازجمعه خامنه ای تصمیم میگیره جنتی رو بفرسته. ولی هاشمی عقب نمیشینه و میاد نماز جمعه. جنتی هم میاد بالا هاشمی هم میاد بالا. هاشمی میگه من از اول انقلاب قبل شما تو صحنه با امام بودم و سنت سالانه ی نماز جمعه ی قدس هم همیشه با من بوده. جنتی هم میگه رهبر و ولایت فقیه شما رو قبول نداره و منو فرستاده. هاشمی هم بگه باشه بیاد پایین و به خاتمی و موسوی و کروبی بگه که بیان پشت سر اون تو میدون فلسطین نماز بخونن. بعد مردمم پشت سر اینا راه بیفتن و برن و نماز جمعه با دو تا امام جماعت برگزار شه. هاشمی و موسوی و کروبی و مردم پشت سر اونا تو میدون فلسطین. جنتی و سران سپاهی و بسیجی ها هم تو دانشگاه تهران. خبرنگارای خارجی هم که هستند از نسبت جمعیت و این ماجرا عکس و فیلم بگیرن .... وای که چه نمادین و قشنگ میشه به فاک رفتن یه انقلاب و کودتای ولایت فقیه علیه مردم و علیه نسل اول انقلاب رو اینجوری تو کتابای تاریخ ضبط کرد ... میخوامممم! |
...
از پله ها میام بالا و تو چارچوب در وا میستم. اتاق تاریکه و هیچ چراغی روشن نیست. پرده ها هنوز کشیده شده روی پنجره ها افتادن و فقط سوسوی نوری که از لای پرده رد میشه وارد اتاق میشه و کمی روشنایی با خودش همراه میاره. در حالیکه لیوان قهوه ی داغی که تو دستمه رو میچرخونم دور و بر اتاق رو برانداز میکنم. انگار که شب پیش اینجا زلزله اومده باشه ، همه چی به هم پاشیده ست. شاید تنها چیزی که هنوز سر جای خودشه تخت بزرگ کنار پنجره ست و آینه ی باریک و قدی ای که گوشه ی دیگه ی اتاق به کنج دیور تکیه خورده و یه کروات نیمه باز افتاده روش. دختر وسط اتاق روی صندلی چوبی نشسته و پاهاش رو جمع کرده تو بغلش و دستاش رو حلقه کرده دور پاهاش. پیرهن سفید مردونه ای تنه شه که به وضوح خیلی بزرگتر از تنشه و تا بالای زانوهاش و روی رونش کشیده شده و غیر از این پیراهن سفیدی که معلومه مال خودش نیست تنها چیز دیگه ای که به تن داره جوراب کوتاه سفیدیه با راه راه های قرمز و خطهای آبی. یه لایه از نوری که از کنار پرده وارد اتاق میشه روی صورت و سینه ی نیمه برهنه ی اون میفته و باعث میشه نیمی از صورتش رو تاریک ببینم و نیمی رو روشن. به چارچوب در تکیه میدم و نگاش میکنم. لبخند محوی روی صورتش نشسته که باید خیلی توش دقیق شد تا پیداش کرد. ولی من لبخندهاش رو میشناسم. عاشق نخندیدن هاش هستم .. وقتی فقط من میدونم که داره میخنده. نفس عمیقی میکشم و میرم نزدیک. از پشت به صندلیش نزدیک میشم و با هر قدمم صدای جیرجیر پارکت های قدیمی اتاق سکوت سنگین فضا رو میشکنه. به صندلیش که میرسم دستم رو روی شونه ش میذارم و با انگشتام موهای آشفته ش رو از روی گردنش میزنم کنار و جمعشون میکنم کنار صورتش. دستم که به گردنش برخورد میکنه تکون کوچیکی میخوره و سرش رو اندکی صاف میکنه. لیوان قهوه رو نزدیک صورتش میگیرم تا بوی قهوه توی دماغش بپیچه و داغی لیوان صورتشو گرم کنه. سرش رو بر میگردونه و به چشمام نگاه میکنه. لیوان رو با دو دستش از دستم میگیره و لبخند آرومی میزنه. - دیشب اینجا بود؟ اینو که میگم با تعجب برمیگرده و نگاهم میکنه. دورش میزنم و میرم روی تخت میشینم. دوباره نگاش میکنم. - لاورت رو میگم .. دیشب اینجا بود نه؟ این بار دیگه لبخند نمیزنه .. واقعا میخنده. لبهاش باز میشن و دندون هاش معلوم میشن. انگار تازه فهمیده باشه که منظورم چیه. - تعریفش کن برام. با شیطنت میخنده و چشمهاش برق میزنن. : لاورم؟ همممم .. لاورم خشونت داره و جذابه. ولی واسه من خیلی نرم و مهربونه. بقیشم خصوصیه. فقط بین منه و لاورم. این بار منم که با شیطنت لبخند میزنم و خیره توی چشاش نگاه میکنم. از تخت بلند میشم و میرم رو به روش وا میستم. پیراهن مردونه ی سفیدی که تنشه رو صاف میکنم رو تنش و چند دکمه ی بالاییش رو باز میکنم. یقه ش رو میزنم کنار و کنار روی کتفش اونجایی که قراره به زیر گردنش برسه رو نگاه میکنم. بدون اینکه هیچ عکس العملی نشون بده فقط صورتش رو بالا میگیره و تو صورت من خیره میشه. انگار با کنجکاوی داره سعی میکنه بفهمه که من قراره چی کار کنم ولی در عین حال نمیخواد واقعا بدونه تا شیرینی غافلگیر شدن رو هم از دست نده. - زخمایی که اینجا هست نشون میده لاورت خیلی هم نرم و مهربون نیست ولی ... : گفتم که خصوصیه. به خودم مربوطه و لاورم. دستم رو رو صورتش میلغزونم و گردنش رو میگیرم. لبخند از روی لبهاش محو میشه. میبینم که نفسش رو حبس میکنه و شاید هم یه لحظه لب پایینیش رو با نوک دندوناش میگزه. دستم رو بر میدارم و آروم صورتش رو با پشت انگشتام نوازش رو یه خط نوازش میکنم . تو چشاش خیره میشم. هیچی نمیگه. هیچی نمیگم. فقط صدای نفس کشیدنشه که سکوت رو به آرومی میشکونه. بر میگردم عقب و دوباره روی تخت میشینم و باز هم نگاش میکنم. - ما با هم چیز خصوصی نداریم. لاورت رو برام تعریف کن. سعی میکنم لحنم آمرانه باشه ، بدون هیچ گونه ردی از تقاضا. سرش رو میندازه پایین و به لیوان قهوه ای که دستشه زل میزنه. با دو دستش لیوان رو گرفته و دوباره پاهاش رو توی سینه ش جمع کرده . لیوان رو میاره بالا و یه جرعه میخوره و دوباره به تاریکی توی لیوان قهوه ای که هنوز خطهای کم زور بخار ازش بلند میشه نگاه میکنه. : لاورم میتونه به جنون برسونتت. کارهاش و عکس العمل هاش ناگهانیه و بی انتظار. همیشه غافلگیرت میکنه. خطوطت رو میشناسه. قابل پیش بینی نیست ولی وقتی خیلی خوب بشناسیش یه جور خیلی مطبوعی میدونیش. میدونی چی میگذره توش. سرش رو میاره بالا و به من نگاه میکنه. لیوانش رو میاره بالا تا روی لبهاش و بدون اینکه چیزی بنوشه ازش داغی لیوان رو به لبهاش فشار میده در حالیکه به من زل زده .. حس میکنم داره از من خجالت میشکه. با خودم فکر میکنم شاید باید لبخند بزنم. ولی نه. صورتم بی حس و بی لبخند باقی میمونه و فقط نگاهش میکنم. : لاورم میتونه مدت ها بهت نگاه کنه و تو رو لبریز کنه. یا میتونه دیوانه وار باهات عشق بازی کنه. جوری که نفست بره و دیگه بالا نیاد. میتونه گاهی یه کودکی باشه که باهاش ذوق کنی و بادبادک هوا کنی و بستنی لیس بزنی یا میتونه از روی تنت بستنی لیس بزنه و در حالیکه دستت رو پیچونده و زیر تنش تو رو اسیر کرده شرابی که روی پوستت ریخته رو هی مزه مزه کنه و تو با چشیده شدنت فقط بتونی نفس نفس بزنی. میتونی روی تخت باهاش مثل حیوونای وحشی دعوا کنی و چنگش بزنی و بعد در حالیکه یه هو آروم میشین بشینی باهاش ترسناک ترین و سرد ترین فیلم های هنری رو ببینی و دپ بزنی ... سرش رو میندازه پایین و دوباره توی لیوان قهوه ش نگاه میکنه. : لاورم نه تنها دیوونه ست که بلکه دیوونگی های منو جدی میگیره و خل شدنای من براش فقط کیوت و جالب نیستن که براش واقعین. جنون رو درک میکنه. منو وقتی دیوانه میشم سعی نمیکنه آروم کنه که میبینه و میفهمه. میبینتم و میفهمتم. ساکت میشه و یه جرعه از لیوانش میخوره و در حالیکه دو دستی لیوانش رو محکم گرفته دوباره کز میکنه تو خودش و زل میزنه به طرح روی ماگ تو دستش و پاهاش رو بیشتر توی خودش جمع میکنه. موهای آشفتش توی صورتش پخش شدن و سرش رو به پایین خم شده و داره توی قهوه دنبال چیزی میگرده. به پاهاش نگاه میکنم و احساس میکنم لختی پاهاش به پیراهن دراز و باز مردونه ای که پوشیده خیلی میاد. : گاهی سخته ... گاهی آسون. ذوب میشه گاهی تو دستام. و گاهی احساس میکنم زبری تیغ های تنش تنم رو خراش میده. گاهی مثل سنگ سفت میمونه که هر چی هم توی سینه ش مشت بکوبم تکون نمیخوره و گاهی مثل موم خم میشه و همه م رو فرا میگیره. : وقتی تو مهمونی هستیم یا بین آدما میتونه از اون ور سالن طوری نگام کنه که دلم بریزه پایین. طوری که هر بار انگار از نو کشف میکنم دل آدم چقد عمیقه. سرش رو میاره بالا و نگام میکنه. میپرسه « هستی؟ ». نگاش میکنم. میگم « هستم.» - دارم به تو نگاه میکنم. : چی می بینی؟ - تو رو . تو رو می بینم که که به لاورت نگاه میکنی. نگاهم میکنه و هیچ لبخندی نمیزنه. - لاورت نقاشیتم میکنه؟ رنگت میکنه؟ انگار که چیزی رو توش تکون داده باشم یه هو تکونی میخوره و سرش رو آروم آروم تکون میده. انگار که نمیدونه از کجا باید شروع به تعریف کردن کنه. : اوه آره! گاهی رنگش هنوز از زیر آستینام یا یقه م معلومه وقتی میرم بیرون. یه جور رسواییه که دیوونه ش میکنه. دیوانگی ایکه آتیش میزنه به جون آدم. هر انگشتش رو با یه رنگ خیس میکنه و انگشتاش رو ول میکنه روم و میکشه. امضاش هم همیشه زیر پشت گوشه ی گردنمه. طوری که همه ش از زیر یقه م معلوم نمیشه و فقط یه خط قرمز یا سیاه از امضاش روی تنم از لباسام بیرون میمونه. وقتی که میرم سر کار احساس میکنم خط ناخنش هنوز رومه .. - و وقتی از سر کار بر میگردی و میای خونه و پالتوت رو در میاری، پشت در قایم میشه و میاد از پشت میگیرتت و تو دستاش نگهت میداره؟ : اوه آره! و بعد پشت گوشا و گردنمو بو میکنه .. گاز میگیره - چنگ میزنیش؟ : آره .. یه هو . - دستت رو میگیره و میپیچونه پشتت؟ : آره ... و یه چیزی تو تنم جمع میشه. : وحشی میشه. خشن میشه. یه ترکیبی داره از ملایمت و خشونت که منو روانی میکنه. - میکشونتت و میچسبونتت به دیوار؟ : میچسبونتم به دیوار ... نفسش رو میشنوم. سنگین و تند. و بعد سنگین و کند. هیچ صدایی نمیاد جز نفسش که ناگهان قطع میشه و همه چی سکوت میشه. یه سکوت کشنده و یه سکون زجرآوری که توش هیچی هیچ حرکتی نمیکنه غیر از سینه ی من که با نفس کشیدنم بالا و پایین میره. - و بعد صورتش رو میاره نزدیک گردنت و دوباره با بوی تنت نفس میکشتت؟ : مثل یه حیوون که جفتشو بو میشکه میمونه. صورتشو تقریبا میچسبونه به صورتم و دهنش رو میذاره کنار گوشم. صدای نفس کشیدنش تو تمام سرم میپیچه. از روی تخت بلند میشم و میرم طرفش. سرش پایینه و پاهاش رو از زانو داره به هم فشار میده. دستم رو میذارم رو انگشتاش که ناگهان مثل کرم بارون خورده ای که با یه تیکه چوب بهش نزدیکه شده باشی ناگهان لرزه ی کوتاهی میکنه و توی خودش جمع میشه. در حالیکه لیوان قهوه ش رو از دستش میگیرم سرش و بلند میکنه و احساس میکنم با نگاهی که شاید ترس شاید هم چیز دیگه ای توشه با معصومیت خاص خودش نگاهم میکنه. قهوه ی باقیمونده ی توی لیوان دیگه تقریبا سرد شده. در حالیکه زل زدم توی چشماش یه ذره از قهوه ی سردش میخورم و دوباره عقب عقب میرم تا روی تخت میشینم. با نگاهش دنبالم میکنه. - و بعد؟ درحالیکه دستگیره های صندلی چوبیش رو چنگ زده دوباره سرش رو میندازه پایین. با صدای آرومتر و شمرده تری ادامه میده ... : هنوز دستمو از مچ تو دستاش گرفته و نگه داشته. ازش میترسم و میکشمش. میخوام مثل یه آهو تقلا کنم. میخوام که تسلیم شم . تو این تقلا کردن و بعد تسلیم شدن و دوباره تقلا کردن و دوباره تسلیم شدن به قدری لذت هست که دیوانه م میکنه و دیگه به هیچی نمیتونم فکر کنم. - چطور تقلا میکنی؟ چرا تقلا میکنی؟ : حولم میده و میچسبونتم به دیوار. شونه هام رو به دیوار میچسبونه و نمیذاره تکون بخورم و تقلا کنم. مچم رو تو دستش داره و میچرخونه دستمو از پشتم میکشه بالا طوری که مجبور میشم شونه هام رو خودم بدم عقب به دیوار و سرم رو تکیه بدم عقب و نگاهش کنم توی چشماش. دستش توی دستام روی پشتم روی تنم نشسته و اگه تقلا کنم بیشتر میپیچونه دستمو و مجبور میشم کمرم رو خم کنم و تنم رو به تنش بچسبونم. هر دو داغیم و هر تماسی با بدنش منو دیوانه تر میکنه. - با یه دستش دو تا دستای تو رو گرفته و تو رو با تنش به دیوار چسبونده؟ : آره . آره . آره عوضی ... - و با اون یکی دستش؟ : کف اون یکی دستش رو با خونسردی میاره نزدک و صورتم و بعد گردنم رو میگیره دستش. : کف دستشو میذاره یه ور صورتم جوری که پوست صورتم کشیده میشه و بعد سرم رو کمی هول میده به بالا. انگشت شصتش رو رو خط وسط گردنم میکشه پایین. - و ؟ - چی حس میکنی؟ نگاش که میکنم میبینم ساکت شده ولی همچنان داره به دستگیره های چوبی صندلیش چنگ میزنه. سرش رو میاره بالا و دوباره تو چشمای من زل میزنه. احساس میکنم این بار نگاهش بیشتر از احساس پر از خواهشه . - لاورت فکر کنم ساکته. : لاورم ساکته و مکث کرده. - تو به چی فکر میکنی ؟ منتظری که چی بشه؟ : ولم نمیکنه ولی هیچ کاری هم نمیکنه. میدونم هر چی که فکر بکنم اشتباهه. میدونم هرچی رو که انتظار داشته باشم فکر منو میخونه و اون کار رو نمیکنه. میدونم که میخوامش ولی از ترس اینکه فکر منو بخونه جرات نمیکنم به خواستنم فکر کنم ... - ولت میکنه؟ : ولم میکنه. : میره عقب . و عقب تر. : من می لرزم و ترس و لذت و هوس و تمام حسای اولیه م توی وجودم منو میلرزونن. سرش رو میاره بالا و نگام میکنه و میگه: « می بینی منو؟ » نگاش میکنم و از جیب بغل پالتوم سیگاری در میارم و با کبریت روشنش میکنم. صدای سوختن برگ سیگار به گوشم میرسه و از پشت ماتی دود صورتش رو میبینم که با نگاهش داره سوالش رو تکرار میکنه ... « می بینی منو ؟ » دود عمیقی توی سینه م میدم و نا خوداگاه چشمم به آینه ی گوشه ی اتاق میفته. دوباره صداش رو میشنوم که با لحن کلافه تر و در عین حال تمنا گونه تری میپرسه ... « می بینی منو؟ » - لاورت رو میبینم که داره تو رو نگاه میکنه. : چی داره تو نگاهش؟ بگو برام. دوباره به آینه خیره میشم ... - می بینمش که دکمه های پیرهنش تا نصفه بازن و شاید حتی پاره شده ن. میبینمش که جلوی تو واستاده و خیره تو چشمهات گم شده. میبینمش که یه قدم عقب بر میداره و با قدم رو به عقب اون تو تکون نا خوداگاهی میخوری و لرزه ای توی تنت – از زانوهات تا شونه هات ، میفته. می بینم که تو خودت رو به دیوار فشار میدی و به فاصله ی بین دوتاتون خیره نگاه میکنی. : بدنم خالیه. حجم می خوام. ولی ازم دور شده فقط دو قدم باهام فاصله داره ولی سنگینیش دیگه روم نیست. : دستام رو میبرم بالا - داره نگاهت میکنه. دستهات رو روی دیوار میکشی بالا و اون همچنان داره نگات میکنه. : لباسمو از روی شونه هام نرم میندازم پایین. خیلی نرم و آروم بدون اینکه قفل نگاهم توی چشماش باز شه. - میبینمش که سرش رو خم کرده و داره زیر چشمی تو رو نگاه میکنه . دود نرم و صافی که از سیگاری که لای انگشتاشه آروم بلند میشه. : نشسته؟ بلند نمیشه؟ - تو تاریکی اتاق ، کورسوی سوختن سیگار که تمام میشه بلند میشه. : چرا پس واستاده؟ چرا نمیاد جلو؟ - از پنجره ی نیمه باز باد سردی میاد توی اتاق که آروم موهای تو رو تکون میده. میره به سمت پنجره و رو به پرده می ایسته. : بر میگرده ؟ - بر میگرده. - بر میگرده و میاد به طرفت. تو خودت رو دوباره به دیوار تکیه میدی و منتظر میمونی. موهات رو میگیره دستش و میکشه عقب طوری که سرت خم شه کمی . : با همه ی خشونتی که طوی حرکت هاش هست همه رفتاراش نرم و مهربونن برای من ولی ... موی سرم رو میکشه و من نا خوداگاه صورتم رو به طرف لبهاش میبرم. : اون یکی دستش رو میاره بالا و دراز میکنه و از کنار صورتم رد میکنه و میذاره روی دیوار. بدون اینکه با صورتم تماسی داشته باشه. : سعی میکنم که گردنم رو کج کنم و صورتم رو بذارم روی دستش. : تماس لازم دارم. ولی از موهام گرفتتم و صورتم رو دور از تماس با بدنش نگه داشته. فقط گرمای بدنش رو روی صورتم حس میکنم ... تماس لازم دارم . دارم واسه تماس جون میدم. : پاش رو میاره نزدیک تر و میذاره روی نوک پام که نتونم تکون بخورم. موهام رو دوباره میکشه که سرم کامل خم بشه رو به بالا. صورتش رو میاره جلو و لب هاش رو نزدیک لبهام نگه میداره. سرش رو دوباره میچرخونه و به آینه زل میزنه. به نظر میرسه که خودش رو توی آینه نگاه میکنه .. و شایدم کنج دیوار پشت سرش کنار در رو . نگاهم رو میچرخونم و تو آینه به گوشه ای که نگاه میکنه نگاه میکنم. بدون اینکه منو نگاه کنه یا نگاهش رو تکون بده میگه « چی می بینی؟ » - از همون فاصله ی چند میلیمتری شروع میکنه به نگاه کردنت و نفس کشیدنت ... نگاهش روی تمام صورتت و بدنت میلغزه و نفسش پوستت رو داغ میکنه. نفس هات به شماره میفتن و آروم داری نفس نفس میزنی. : می لرزم - می لرزی. سینه هات با هر نفس بالا پایین میره و از انتظار درد میکشی لبخند آروم و محوی میزنم و میگم: « لاورت زجرت میده ... » : درد میکشم ... لاورم یه حیوون بیرحم و زجرآوری میشه این جور وقتا که ازنزدیک نبودنش متنفر میشم ولی با این حال تمام وجودم خواستن میشه. لاورم رو میخوام. دوباره به لیوان قهوه ی سردی که روی گوشه ی تخت تنها نشسته نگاه میکنم. برش میدارم و نزدیک لب هام میارمش. سرده و دیگه مزه ای نداره. مزه مزه ش میکنم و تلخی سردش توی وجودم میپیچه. - دستاش رو بر میداره و دوباره چند قدم میره عقب. نگاهش فرق کرده. برق چشماش عوض شده. وقتی پاهاش میخورن به تخت وامیسته. دستش رو مشت کرده و به تو نگاه میکنه. : نگاهش رو میشناسم. عقب رفتنش میترسونتم. عصبیم میکنه. میدونم این بار مصممه که برگرده. وقتی تصمیم به دور شدن میگیره می فهمم. : از دیوار خودمو میکنم. نزدیکش میشم. رو به روش می ایستم. به اندازه ی دست دراز کردنی با هم فاصله داریم. به دستهای مشت کرده ش نگاه میکنم. میخوام دستاش رو باز کنه. میخوام صورتم رو بگیره. میخوام تکونم بده. میخوام بپیچم بهش و غلت بزنم باهاش. میخوام نگاهم کنه و با برق خشونت بار نگاهش آتیشم بزنه. ولی اون ایستاده .. خشمگینه و فکش ریز میلرزه. لب هاش خشک شدن و آب دهنش رو که قورت میده حرکت سیب گلوش رو میبینم و میدونم که داره زجر میکشه و منو زجر میده. : یه قدم به عقب بر میدارم و با تمام زوری که تو وجودم باقی مونده به گوشش سیلی میزنم. سرش با ضربه ی دست من میچرخه و به پایین خم میشه. انگشتاش هنوز مشتن. - سرش رو دوباره بلند میکنه و دوباره نگاهت میکنه. : این بار لب و دهن منه که داره میلرزه. بغض کردم. دوباره با همون دست با تمام خواستنی که تو وجودم جمع شده سیلی محکمی بهش میزنم. - و دوباره صورتش رو بر میگردونه و سرش رو تکون میده. نگاهت میکنه. دستش رو میاره بالا و گوشه ی لبش رو لمس میکنه .. انگار که دنبال جای زخم سیلیت بگرده : سینه م تیر میکشه و از خشم دوباره دستم رو بلند میکنم که آخرین سیلیم رو به صورتش بزنم. - دستت رو توی هوا میگیره؟ : دستم رو توی هوا میگیره. : دستم رو به زور میاره پایین و میذاره روی سینه م. دستم رو که تو دستشه فشار میده روی وسط سینه م. : و میبوستم - لاورت می بوستت ! : و بعد مثل دو تا راسوی وحشی به جون هم میفتیم. : لاورمه خوب ! تو آینه نگاهش میکنم و آروم لبخند میزنم. آروم لبخند میزنه. پالتو و سیگارم رو بر میدارم و بلند میشم از روی تخت. به طرف در میرم. به در که میرسم بر میگردم و نگاهش میکنم که دوباره پاهاش رو جمع کرده تو سینه ش و کز کرده رو صندلی و سرش رو کج گذاشته رو بازوش که روی پاهاش کشیده شده. سرش کجه و داره با لبخند ملایمی منو نگاه میکنه. - لاور خوبی داری چیزی نمیگه. از در میرم بیرون و در رو پشت سرم میبندم و میدونم هنوز داره به در نگاه میکنه و از زنده بودنش خوشحاله. از در خارج میشم. به نوری که از درگاهی پایین پله ها از تو کوچه ریخته تو تاریکی راه پله نگاه میکنم. تصویر آشنایی رو میبینم که منتظره و نگاهم میکنه. استیو توپ قرمزه ش رو دستش گرفته و منتظره. |