... a word of advice ... he is not someone for the long haul. just, keep your distance, keep your distance from him no matter how long and how much you get attached, or you will find yourself a very lonely woman
|
...
bottom-line is, I am not going to the hospital. This whole thing is stupid. I am telling you, as a delusional person I'm pretty sure this place is empty. And hospitals are boring; they only waste your time and then you're out and back to square one. If there could've been anyone else here, in this empty land, I would've already created them. You are here alone and if you trust yourself, you're almost safe. Just don't, don't, don't go all-in -- no matter what the pain or the faith or the reason. One simple rule; don't go all-in and it keeps you in the game - a game between you and nobody else.
|
...
... - ok. don't try to tell me what i am . i've been what i am a lot longer than what you maybe are. and even if you are quote like me still you are a boy. smart. so smart. but a little lost ... - listen , it's my job to make sure you don't turn out to be a psychopath and driving you to some amusement park or or slaping on your head each time you say cunt or bitch or motherfucking cunt or .. i'm going to fucking do it becuz i'm still your mom and i haven't finished meing your mom! |
...
يه سري چيزا رو نميشه تو وبلاگ نوشت. يه سري چيزا رو نميشه تو فيسبوك گذاشت. يه سري چيزا رو نميشه توئيت كرد. يه سري چيزا رو نميشه شير كرد.يه سري چيزا رو نميشه ايميل يا تكست كرد. يه سري چيزا رو نميشه بيان كرد. يه سري چيزا رو ديگه نميشه حس كرد. دنياي ادم بزرگ كه ميشه و هر چي تو زندگى جلوتر ميريم اسيرتر و اسيرتر ميشيم. درمونشم فقط اينه كه ديوونه شيم يا در بريم.
|
...
هروقت هراسش میگیرتم و میشینم تو تاریکی شب تو گوشه ی یه خیابون سوت و کور به مرگ فکر میکنم اولین چیزی که یادم میاد نوشته ی علیه یه هفته قبل تولدم. و بعد نامه ای که فرستاد و توش دو خط نوشته بود هر وقت وبلاگت رو میخونم مرد ، دلم عاشق شدن میخواد.
اینکه دقیقا چه مرگم است را نمیدانم درست. ولی میدانم خیلی هم دیگر مطمين نیستم که بخواهم بدانم چه مرگم است. گاهی خالی شدن دنیا ، و آب شدن بستنی شکلاتی دوقلویی که بعد از مدرسه از بقالی سر کوچه میگرفتیم کافیست تا دل از جادوگر برکندت و به لحظه های پررنگتری سرگرمت کند. Tuesday, March 13, 2007 احساسم آنقدرها هم شبیه زندگی کردن نیست... گاهی اوقات زندگی کردن را بخاطر می آورم ،.. ته مزه ی شیرینی دارد ، ته مزه کلوچه و کیک و آدامس و دختر میدهد... این چیزی که من در آن اسیرم.. همه اش بوی خودم را میدهد... خودم و خودم و خودم ... بوی زندگی مدتهاست در زندگیم گم شده... خدایا... ای بزرگ واحد... شاید سرنوشت من این است که اینگونه بمانم، شاید نباید چنین خواهشی بکنم ، شاید نباید نسبت به چیزی که از آن آگاهی ندارم آرزویی بکنم، .... خدایا.... خدایا.... روزی را که من خودم را سرزنش کنم بخاطر کردارم ، بر من ننویس... آهنگهای فیلمهای ده فرمان و قرمز و سفید و آبی بدجوری بوی زندگی میدن... بوی کلوچه میدن حتی بعضن ... posted by ali 4:19 PM |