it's good. it's bad. it's everything. and that's everything.
|
...
از رویا تا رویا و تا رویا از رویا
خستهم . خوابم میاد . چشمام رو میبندم ... شبه . تاریکه . نه صبحه . روشنه . شایدم تاریکه . تلفن زنگ میزنه . حرف میزنم . حرف میزنیم . میرم در رو باز میکنم ٬ کسی پشت در نیست . در رو باز میذارم و برمیگردم میخوابم . تو میای . در بازه . در رو باز گذاشتم . میای بالا . بیدار که میشم نشستی بالای سرم . میریم . میریم پارک ٬ میریم کوه . تنگ هم ٬ بغل هم . صدای باد میاد . صدای نفس زدنامون . صدای بارون . صدای پا میاد . مأمورا ؟! نه ٬ صدای آب میاد . صدای تهران میاد . صدای بوق ماشینا . صدای نوار . صدای اتوبان . صدای بوق . صدای زمستون . صدای قلیون . صدای نفسزدنامون ٬ صدای باد . رو تخت میشینم . رو صندلی میشینی . نیگا میکنیم همدیگه رو . صدا میاد . صدای نفس زدنامون . بو میاد ٬ بوی یه سری عطر و ادکلن که قاطی شدن . بو میاد ٬ بوی پاییز . بوی برف ٬ بوی دود ٬ بوی خاک ٬ بوی ساعت ٬ بوی ساعت آفتابی . میخوابیم . کنارهم . بغل به بغل . گرما میاد . گرمای نفسامون . گرمای بهار . گرمای نگاهمون . چشمای آدما دروغ نمیگن . چشمامون گرمن ٬ خیسن ٬ همین طور که پهلو به پهلوی هم خوابیدیم دست همو میگیریم و چشمامون رو میبندیم ... دور میشیم . یه فرودگاه ٬ یه پرواز ٬ یه هواپیما ٬ یه مجسمه ٬ یه شهر ٬ یه آسمون ٬ یه اتاق ٬ یه ابر ٬ یه دوربین ٬ عکس . دور میشیم . خیلی دور . خیلی خیلی خیلی دور . اندازهی اقیانوسا دور میشیم . اندازهی مرزا . اندازهی درازی باد . اندازهی اختلاف ساعت . اندازهی کلی درس و پروژه . اندازهی کلی جاده و اتوبان . اندازهی کلی آدم غریبه . اندازهی یه شب تا صبح که سه چهارسال رو خط میزنه . اندازهی کلی مسافرت . اندازهی کلی سال . اندازهی کلی شب تا صبح . اندازهی کلی کرگدن مجانی . اندازهی سیارهی کوچولوی مسافر کوچولو تا زمین . اندازهی دو تا رنگ . اندازهی دو تا شعر . اندازهی ... به اندازهی کافی دور میشیم ! خسته میشیم . هنوزم صدا میاد . ...... تیک ٬ تاک ٬ تیک ٬ تاک . حیف که چشمامون بستهست وگرنه میدیدیم که داریم میخندیم ٬ آخه داریم بال در میاریم . وقتی چشمامون بستهست میتونیم بال در بیاریم . میپریم . پرواز میکنیم ٬ چون خواستیم . میپریم ٬ مثل باد ٬ اندازهی اقیانوسا ٬ اندازهی مرزا ٬ اندازهی قارهها ٬ اندازهی زیاد ! سردشده . عرق کردیم . خستهایم . طول کشید . بسه . چشمامون رو باز میکنیم . همدیگه رو میبینیم . دستامون هنوز تو دست همدیگن . اصلاً از هم جدا نشدن . سفت سفت . چسبیدیم به هم . چشمامون که بستهبود اونقده مشغول دور شدن از هم بودیم که یادمون رفت دستامون خیلی محکمتر از این حرفا به هم چشبیدن. چشمامون که باز میشه همدیگه رو میبینیم . چشمای همدیگه رو میبینیم و عکس خودمون رو که تو چشمای همدیگه سایهش میلرزه . همدیگه رو میبینیم که سایهمون افتاده تو انعکاس عکسمون تو چشمای همدیگه ... هنوز هستیم . بودیم ٬ پریدیم ٬ رفتیم ٬ برگشتیم ... هستیم . تنگ هم . صدا میاد ٬ صدای نفسامون .. بوی نفسامون ... ... چشمام رو دوباره باز میکنم . صدا میاد . یه صدای ساکت . تیک ..... تا..ک .... صدا میاد . یه صدای تاریک . دستام سرده . نیگا میکنم ٬ تنهام . نفس میکشم ٬ به صداش گوش میدم . خوب گوش میدم . چشمام رو میمالم . رویاهام رو خط میزنم . خستهم . رو تختم قلت میزنم . بسکه چشمام بسته بود چشمام به تاریکی عادت کرده ٬ دور و برم رو نگا میکنم ٬ اتاق خالیه . یه چیزی رو واسه خودم خط میزنم . چشمام رو میبندم . میخوابم بیدار میشم. شایدم هم نه. فرق خواب و بیداری را نمیدانم. گاهی قصههایی هستند که هیچوقت کهنه نمیشوند. درست مثل زخمهایی که همیشه تازه میمانند و تنها تلنگری میطلبند تا سر باز کنند و تا مغز استخوانت را بجوند ... گاهی٬ از خودم میپرسم چند سال دیگر باید بگذرد تا من دوباره این قصه/این نقاشی/این آهنگ/ این تو را بخوانم و اینگونه نلرزم. واقعاً چند سال؟ ... همه جا ساکته ٬ حتی صدای آفتابم دیگه نمیاد. یه دارکوب داره نوکش رو میزنه به درخت ولی صدای اونم دیگه در نمیاد. دلم نقاشی میخواد . میشینم . چشام رو میبندم . یه اتاق میکشم ٬ واسه اتاق یه پنجره میکشم . خودمو میکشم ٬ تو اتاق کنار پنجره ٬ نشستم و دارم بیرونو نیگا میکنم. عکس خودمو میکشم که افتاده رو شیشههای پنجره ٬ از تو اتاق میشه بیرونو نیگا کرد .. برف میکشم ٬ از آسمون داره برف میاد . شب میکشم ٬ همه جا شبه ٬ یه شب برفی ٬ دم سال نو ... یه دختر میکشم ٬ یه دختر تنها که داره بیرون تو برفا میرقصه ... نگاه خودمو میکشم ٬ که میخوره به شیشهها و بر میگرده ... نقاشیم قشنگ شده نه ؟ ولی یه چیزیش کمه ... صداش کمه ... برا دختره یه آهنگ میکشم ... دختره داره میرقصه منم براش والس میکشم ... یه آهنگ که دختره زیر آسمون برفی باهاش برقصه ... یه ساعت آفتابی میکشم ... دلم میخواد از رو ساعته بفهمم کی سال تحویل میشه ... ولی همه جا شبه ... امسال سال تحویل اینور دنیا نصف شبه ... ساعت آفتابی رو پاک میکنم ٬ دختری که داره میرقصه رو پاک میکنم ... آهنگه رو پاک میکنم ... اتاقه رو پاک میکنم ... یه پنجره میمونه که من اینورش نشستم ... یه دختره هم زیر برفا روی جدول خیابون اون ور پنجره نشسته دستش زیر چونشه داره فکر میکنه ... عکس من تو شیشه افتاده و من دارم سعی میکنم خودمو نبینم و دختره رو نیگا کنم ٬ دختره هم دستش زیر چونشه داره فکر مکنه وقتی سال تحویل نصفه شبه و آفتابی تو کار نیست ٬ آدمایی که وقت رو از رو ساعت آفتابی نیگه میدارن کی میفهمن سالشون تحویل شده ؟ ... این دفعه یه آهنگ دو نفره میکشم ... دختره دستاشو زده کنار صورتشو گرفته رو به آسمون ٬ برف میریزه رو صورتش و داره به ساعت آفتابی و رقص دم سال تحویل فکر مکنه ... چشام رو باز میکنم .. نقاشیمو میبینم ... دختره ... نیست ... بیرون داره برف میاد و چیزی به تحویل سال نو نمونده ٬ من پشت پنجره دارم والس گوش میدم ... هیچ کس نیست ... چشام رو میبندم ٬ یه ساعت آفتابی میکشم ٬ با یه دختره که داره والس گوش میده و میرقصه ... پ.ن. خوابت را دیدم. کودک بودی٬ و دو گردباد در راه بود. همین. |
...
قرص هایم را باز نخورده ام. سرم داغ است. قرص ها را که نمیخورم ... امان. امان از تو. نه. امان از او. باید یاد بگیرم که این دوم شخص معنایی ندارد. همه اش فانتزی است. این تو زاییده ی روان مریض من است. و نه هیچ چیز دیگر. امان از او امان از من باید گریه کنم. نه. همین دو قطره کافی بود. امان نمیخواهم. دلم مرگ میخواهد، ومغزم قرص روان درمان. شب، خوش! خدانگهدار
|
...
- i guess what i am trying to say is i hate my romantic self, but that's the only self i wish to re-experiment.
- i never got over nobody. never.
- i'm listening to fog. it's the best romantic song i've listened to that matches my blood type.
- if you hate yourself too much how can you accept others be your friend and like you. the answer is simple, you don't share. you withdraw. and you wait.
- i feel domesticated. i feel the pig in a cage.
- i have to do something, but i can't remember nothing. i don't even remember the first line of this memo anymore.
- i'm a good lover, that is when i'm in love, but terrible at having or maintaining any sort of relationship.
- some people cut their wounds for the good feel of the pain, and some for the good feeling of the healing. i just like the blood.
- i think i like entropy. in everything.
- all that i want in a girl is .. emm, worshipability, that is someone i can worship.
- dear kids, if not from thom, take this from me "don't get any big ideas, they're not gonna happen, you paint yourself white, and feel up with noise, but there'll be something missing"
- ps. i figured out what's my next tattoo. it's a number.
|
...
ECT: Amnesia - I Might Be WrongBy the roots of my hair some god got hold of me. I sizzled in his blue volts like a desert prophet. The nights snapped out of sight like a lizard's eyelid: A world of bald white days in a shadeless socket. A vulturous boredom pinned me in this tree. If he were I, he would do what I did. I might be wrong |
...
امشب تنهایم. آن هم زیاد. خودم را میگویم . خلوت بودنم را خوب حس میکنم. خسته ام. چه شبی ست امشب . سیاه . میخندم. آخر هر شب سیاه است ، البته اگر چراغها را روشن نکنیم. نه چندان هم فرقی ندارد. شب سیاه است. و مهتاب ...
نمیدانم . من شبم، و تاریک. تنهایی من تاریکی جنگل من است. و در بیشه زار زندگی هیچ جا را نمیبینم. از رفتن میترسم. آخر همه جا شب است . همه جا تاریک است. تیره و تار، شب است. تمام آفرینش من ، تمام بودن پیرامون من ، شب است. می شنوم، صدای تپش قلبم است ... نمیشنوم. نه میشنوم اما ... جز صدای ضربان مهلک قلبم هیچ صدایی نمیشنوم. چه سکوت وحشتناکی ست. زیستن را میگویم.آری زیستن سکوت دهشتناکی ست که ضربان بودن تنها تازیانه هایی هستند که گهگاه این سکوت را میشکنند تا با بی رحمی نگذارند به نبودن عادت کنیم. چه تنفری دارم من از این فریب: "عادت". خنده دار است و لی دردآور. عادت یک دروغ است که همه مجبوریم آنرا بپذیریم. آخر اگه به زیستن ، به بودن ، به زندگی ، به روزمرگی، به دم زدن در آلودگی بازدم دیگران ، به لذت های پوچ هر روزه ... به هر چیز ... عادت نکنیم، چه بکنیم! واقعا خنده دار است. و من با تنفر میخندم. هر چه سعی میکنم صدای نفس زدنم را نمیشنوم. میترسم. من به نفس کشیدن عادت دارم. اما ... من از عادت متنفرم. من دوست دارم خرق عادت کنم. خرق عادت یعنی معجزه! من میخواهم تمام عادت ها را پاره کنم. حتی نفس کشیدن را. من از روزمرگی پوچ این زندگی حالم به هم میخورد. من میخواهم پرواز کنم. ( یک کار تازه !) آری چرا که نه. من پرواز را دوست دارم. چون تا به حال از یک بلندی نپریده ام. من پرواز خواهم کرد. باور کنید. از در بیرون میزنم. آه یادم نرود کلید پشت بام را بردارم. آخر پریدن را باید از یک بلندی امتحان کرد. من به بلندی میروم. دست هایم را باز میکنم. آنها بال های منند. چه لذتی دارد. من تا کنون این کار را امتحان نکرده ام. یک کار تازه. جالب است. من میخواهم پرواز کنم. خوشحالم. ضربان قلبم تند شده است. صدایش را میشنوم. احساس میکنم صدای قلبم مهربان تر شده است. تنفس میکنم. من آسمان را دوست دارم. من میپرم. ... اما ... من که بالی برای پریدن نداشتم. په خواهد شد؟ میخواهم فکر کنم، اما همه چیز سریع اتفاق می افتد. من برای فکر کردن وقتی ندارم. من سقوط میکنم ... باز هم تنهایم. امشب ... همه جا تاریک است. حتی چراغها ی فانوس دریایی هم خاموشند. سعی میکنم احساسم را دوباره تجربه کنم. اما ، نمیتوانم احساس کنم. ناگهان میترسم. اما نه ، من همه چیز را ، فقط فراموش کرده ام ... ولی، من سقوطم را به یاد می آورم و ضربان قلبم را و صدای نفس کشیدنم را ، و تاریکی شب را، و خلوت زیستنم را. من ، بودنم را به یاد می آورم. اما ... هرچه گوش میدهم صدای تپیدن قلبم نمی آید. ضربان مرگبار او بر وجودم خاموش شده است. نمیشنوم. حتی صدای نفس کشیدنم را . سعی میکنم . گوش میدهم. اما بی فایده است. من واقعا میترسم. من باید فریاد بکشم. من باید گریه کنم. من همیشه گریه میکردم. باید سعی کنم. اما .. نمیتوانم گریه کنم. گوش میدهم. من باید صدای بودنم را بشنوم. من دوست دارم به زیستن عادت کنم. من حتی پوچ بودن را دوست دارم. اما، صدایی نمی آید. من نمی توانم باشم. من دیگر نیستم. این نبودن من است که به جای من سخن میگوید. و من حتی نمیتوانم بخندم. یا بگریم. . یا فریاد بزنم. منتفر باشم. یا حتی نبودنم را عادت کنم. ... و دیگر هیچ . |