هنری در حالیکه عصبی میخندید به ژانت نگاه کرد و گفت پس یخه هر چی آلمانیه٬ آرژانتین باید میبرد٬ ولی آلمان برد٬ این عین بیعدالتی خداست.
ژانت در حالیکه اصلاً عصبی نمیخندید ٬ از جیبش یه سیگار در آورد و به هنری نگاه کرد و با خودش فکر کرد چقدر بده که اون فقط وقتی جام جهانی داره برگزار مشیه میتونه فانتزیهای سکسش رو بدون سانسور و بدون آگهی تبلیغاتی ببینه.
دیمیتری هم در حالیکه کتاب جادوگریش رو ورق میزد با خودش فکر کرد جادوی دهم رو چهجوری به انگلیسی ترجمه کنه که ویکتور منظورش رو بفهمه.
هنری در حالیکه دیگه عصبی نمیخندید به ژانت زل زد و گفت بسه.
ژانتم ابروهاش رو آروم بالا انداخت و با لحن فارستگامپگونهش گفت «ببینم٬ آدم فقط وقتی عاشقه هی بند کفشش زیر پاش گیر میکنه؟»
دیمیتری انگار که یه چیزی یادش اومده باشه صندلیش رو هل داد عقب و از کیوبیکالش اومد بیرون و گفت نه٬ آدم وقتی ابسولوت ودکای زیادی بخوره هم درست مثل وقتی میمونه که عاشقه و بند کفشش زیر پاش گیر میکنه. بعد در حالیکه سعی میکرد دقیقتر توضیح بده اضافه کرد: در هر دو حالت تمایل به واستاده جیش کردن تو آدم بالا میره و استعداد جادوگریش هم همینطور. البته یکی از سایدافکتاش اینه که دیگه براش مهم نیست که اسرائیلیا تو نوار غزه چقدر پیشرفت کردن٬ یا چرا هر ایتالیایی تو هر سال ۱۵۰ کیلومتر پاستا میخوره.
هنری یه نگاهی به ژانت و دیمیتری انداخت و در حالیه که با خودش فکر میکرد چهقدر خوبه که اون سر کار صندل بدون بند میپوشه زیر لب گفت شما همتون دیوونهاین.
هنری از در رفت بیرون.
ژانت به دیمیتری نگاه کرد.
دیمیتری به ژانت نگاه کرد.
ژانت گفت اون چیزی که آدم رو از پا در میاره عاشق بودنه؟
دیمیتری سه بار پلک زد و در حالیکه ادای فکر کردن رو در میاورد گفت نه٬ اون چیزی که آدم رو از پا در میاره تضمین عشقه٬ مثل وقتی که شک میکنی اسلحه پره یا خالیه.
بعد برای اینکه ژانت رو مطمئن کنه که اشتباه نمیکنه قسم خورد که اینو تو یکی از کتابای جادوگریش خونده بوده ٬ ولی الان شمارهی جلد کتابه یادش نمیاد. اون گفت که برای ژانت شمارهی جلد کتاب رو آفلاین میذاره.
توی بیلدینگ بغلی٬ استیو بعد از اینکه یاهو مسنجر جدید رو دانلود میکنه ٬ توش لاگین میکنه. اولین چیزی که میبینه اینه که دیمیتری واسهش آفلاین گذاشته و توش نوشته:
« جادوی دهم: تنفر قسمت سیاه عشق است، متنفر نباش ؛ سند تو آل »