...
احتیاط کنید
طوفان نشانه‌هایش ثابت نمی‌ماند ...
...
انعکاس

دنیا پر از آینه است

نگو حواست نیست
نگو خودت را نگاه می‌کنی،
یا موهای سفیدت مثلاً را می‌شماری!

نه اشکی، نه لبخندی
نه پیر می‌شوم، نه جوان‌تر
می‌بینی؟
آنجا ایستاده‌ام
و تو...

گریه نکن!
این تنها آینه است
شانه‌های من حالا خیلی دورند
خیلی تنهاتر
قوی شده‌اند
بی‌رحم اما نه
شاید چون

دنیا پر از آینه است
...
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد آرام آرام ...
...
یکی بیاد بغلش کنم باهاش سیگار بکشم و ببوسمش. از اینامه شدیداً.
...
میدونی چند وقت بود دلم این‌جوری نلرزیده بود؟ خواب بودم تقریباً که تلفن رو بدون اینکه بدونم کیه برداشتم. صداش دوباره عوض شده بود ٬ همون صدایی که تمام راه برگشتن از کنسرت تا خونه بهش فکر میکردم که ممکنه دوباره بشنومش ... صداش همون صدایی بود که من عمقشو میفهمیدم. حس میکردم که چه‌جوری صداش رو تو آغوشم میکشیدم و چشمام رو به هم فشار میدادم. خداحافظی که کردیم هیچ‌کدوم نرفتیم٬ ساکت بود و من به صدای نفساش گوش میدادم که گفت این الان تموم میشه ولی من نمی‌خوام ... که دیگه چیزی نشنیدم. هر چقدر هم که صداش زدم فقط صدای خودم برگشت میخورد.
دل آدم وقتی میریزه پایین ٬ تازه میفهمه که چقدر عمیق بوده ...
...
بعضی وقتا حتی خودمم فراموش میکنم چه فاصله‌ای بین دنیای من و دنیای اکثر معمول باقی آدما وجود داره ... دیدی یه نقشی رو اونقدر خوب بازی میکنی که توش گیر میکنی؟
...
(More) About Me: ... I love living in stories.
...
دلم میخواد دستمو ببرم لای موهاش و محکم بگیرم بیارم نزدیک ... دلم زمزمه کردن زیر گوش میخواد ٬ طوریکه گرمی نفسی که به صورتش میخوره رو خودمم حس کنم. دلم میخواد آسمون رو نگاه کنه و صاف و سرد و ساکت دراز کشیده باشه و همه‌ی حواسش فقط به صدای آروم و خش‌داری که توی گوشش باهاش داره حرف میزنه باشه ٬ دلم میخواد با اون یکی دستمم چشماش رو ببندم و بعد دستم رو بذارم وسط سینه‌ش و آروم فشار بدم و بعد آروم نفس کشیدنش رو حس کنم ٬‌ بالا و پایین رفتن سینه‌ش رو حس کنم. دلم زمزمه کردن میخواد ٬ اعتراف کردن ...
...
دل
دل دیوانه
...
" ... love sucks because you can months/years with a person and feel so close. you tell him all of your deepest, darkest secrets, and give him everything. then one day something goes wrong and you end up splitting. you spend weeks/months crying and pining for this person whom you feel you cannot live without. one morning you wake up and you realize that you can make it without him and that maybe your a better person now that he's gone. but then you bump into him 5 months down the road and he wont say hi to you or even look at you and all of these feelings of longing, anger, hurt come rushing back to you and you feel like shit all over again. that is why love sucks. in a realationship you become someone's closest friend and in minutes you become complete strangers ... "
...
به Emma فکر کن
به اون پرتگاهه
و به بنفشه‌های وحشی که تو سیبری لای برفا شکوفه میدن ...

...

Out there in the spotlight, you're a million miles away
Every ounce of energy, you try and give away
As the sweat pours out your body, like the music that you play
Later in the evenin', as you lie awake in bed
With the echoes of the amplifiers, ringin' in your head
You smoke the day's last cigarette, rememberin' what she said
What she said
Yeah, and here I am, on the road again, there I am, up on that stage
Here I go, playin' star again, there I go, turn the page
And there I go, turn that page ...
...
میدونی
آدما فقط توی رویا به هم میرسن
همدیگه رو توی رویاهاشون میسازن
اونی که باید باشه ٬ فقط توی رویا اونی که باید باشه هست
باید بتونی خدا باشی رویا خلق کنی
آدمات رو درست کنی
اتفاقا رو درست کنی
خدایی کنی
باید بتونی تو رویاهات زندگی کنی
بتونی آدمای واقعی رو از توی دنیای واقعی برداری ببری بذاری تو دنیای خودت
همونی که فقط مال خودته
کم‌کم به یه جایی میرسه که دیگه اینا همه‌ش ترنسپرنت میشه
نمیفهمی کی واقعیه ٬ کی مال خودته ٬ کی رویاست ٬ کی نیست ...
یه هم ممکنه به خودت بیای و ببینی آدمات از توی رویات دراومدن و واقعی شده
و تو نمیدونی که تو واقعیت این اتفاق افتاده یا توی رویا
میدونی
میدونی
آدما همدیگه رو توی رویاهاشون میسازن
فقطم توی رویا به هم میرسن
برای اینکه برسی بهش
باید رویاهات رو بسازی
اونم باید رویاهاشو بسازه
یه جایی این دوتا با هم تلاقی میکنه
تو واقعیه اونو بر میداری میذاری تو رویات
اون واقعیه تو رو
یه هو هم به خودتون میان و میبینین با همین
فرقی هم نداره تو کدوم دنیا
چون تو هر دوتاش دارین زندگی میکنین
...
میگه هنوزم میخوام
هنوزم دوست دارم
میگه هیچی عوض نشده
فقط یه هو ترسیدم
نشستم عقب و از دور نگاه میکنم
داره بزرگ میشه
حتی اگه بزرگ شه ٬
من دیدمش . دوسش دارم.
حتی میخوامش
اینجا .. توی دنیام .. همون دنیایی که فقط با چشمای بسته میشه دید.
...
باهاش حرف زدم
صداش عوض شده بود
دیگه سرد نبود
دیگه نمیخواد فرار کنه
ولی بازم وقت میخواد
خودشم نمیدونه البته !
دلم گرم شد
دوسم داره هنوز
دوسش دارم هنوز
...
پرتغال
آریزونا و گردند کنیون
یونان
فرانسه
کارائیب
مکزیک
یه جاهایی از چین

ولی اون سه تای اولش یه چیز دیگه‌ست

تنهاییم نه ٬ اونجوری که من فکرشو میکنم.
پولدار میشم اول مامان بابامو سروسامون میدم بعد میریم
یعنی من میبرمت
خب ؟
...
and there I stand ...
یادت میاد؟ story ...

...
میگه آدم فکر خیلی چیزا رو نمیکنه ولی میشه
میگه باید اول خطا کنی بعد تجربه
میگه تابستون عروسیشه
عکساشو میارم و دوباره نگاه میکنم
از یه چیزی میترسم که نمیدونم چیه
بازم این الهام لعنتی ...
...
....

تنم را بکشم به لبهات
می‌سوزم؟
يا آب می‌شوم؟

بگذار برات کتاب بخوانم
بنشين اينجا
کتاب را بگير توی دست‌هات
ورق بزن
دستم را دورت حلقه می‌کنم
از بالای شانه‌ات می‌خوانم کتاب
لای موهات
نفس می‌کشم
ورق بزن.

اگر توی گوش‌ت گفتم
دوستت دارم
و فرار کردم چی؟

از پله‌های کودکی
بالا می‌آيم
تاب می‌خوری در تنهايی من
عاشقت می‌شوم
نگاهت مرا مرد می‌کند.

دلتنگی‌ام را
به کی بگويم وقتی نيستی؟
تا کجا راه بروم تا تمام شوم
مثل يک جاده؟
...
نيستی که!
من هم عادت نمی‌کنم
آقای من!
همين.

کتاب را بالا بگير ببينم
گاهی هم برگرد و بوسم کن.
حواست به داستان هست؟
نه
بيا از اول شروع کنيم.
ديدی؟
ديدی باز عاشقت شدم؟
...
این پستیه که من چند سال دیگه باید بزنم
وقتی که اون آهنگ اولی داستان رو از اول میگه ٬ به اوجش میرسونه و تو اون لحظه همه چیز رو دوره میکنه ..
ولی همین الانشم احساس پیریشو میکنم !



Lyrics:

Remember that night
I'd stare see the moonlight,
They walked here too
Through empty playground this ghoststown
Children again on rusty swings getting higher
Sharing a dream
On a Island, it felt right
We lay side by side,
Between the moon and the tide
Mapping the stars for a while.

Let the night surround you
We're half way to the stars,
Heaven flow
Let it go
Feel the warmth beside you.

Remember that night,
The warmth and the laughter
Candles burn though
The church was deserted
At dawn we went through empty streets to the harbour
Dreamers may leave
But there here ever after.

Da da da
Let the night surround you
We're half way to the stars,
Heaven flow
Let it go feel the warmth beside you.
...
صبح
صبحونه
تو
لحظه‌ها

چشمام رو میبندم و جنینم رو رها میکنم
تو رو در آغوش میگیرم

به ترس فکر کن
من ترسم.
...
کوله بارم را میبندم
بالای کوه
دریاچه‌ای ست به رنگ ابر‌های آسمانی
زیر صافی آسمان
در عمیق دریاچه
ماهیان
جفت گیری میکنند
گویی که امن ترین پناهگاهِ بودن
تاریکی عمیق آب دریا ست
یک مشت صدف در آب میریزم
دوستت دارم
میمیرم.
...
به آبی دریا
به موج
به تو
به صدف
به شب
به سکوت خاکستری عمیق پرده‌ی خیالی که تو آفریدی
و دور نشستی
تنها٬
ساکت٬
منتظر.
...
چشمانم را برای تو میبندم
و باز میکنم
نگاهم کن
جنین چشمانم را خیره شو
چشمانم را ببند
کودکی مرد.
...
نگاه کن٬ ببین
چشمات رو ببند و با من نگاه کن
یه بازارچه‌ی سیاه و تاریک و طولانی
ترسناک‌تر از همه چیز: ساکت
بدون هیچ جنبنده ای
فقط با صدای هر از چند باد
که خاکای روی زمین رو بلند میکنه و نزدیکی زمین می‌چرخونه و دوباره ول میکنه
میدونی تنها صدایی که هیچ‌وقت سکوت رو نمیشکنه صدای باده
صدای باد خشک
که کم‌کم قطع میشه
تو منتظری ٬ ته یکی از دالانای تاریک این بازارچه
تکیه دادی به دیوار و منتظری
صدای باد که قطع میشه ٬ یه مدت فقط سکوت رو میشنوی
بعد صدای پا میاد ٬ صدای قدمایی که از روی خاک برداشته میشن و دوباره روی خاک گذاشته میشن
دوباره ساکت میشه
من رو نگاه کن


حالا فقط صدای نفس میاد
خیسی ٬ عرق کردی

چشمام رو که باز می‌کنم نمیدونم چرا به خرابه‌ی کنار خونه‌تون فکر میکنم.
...
و دلم میخواد بتونم آدما رو خیلی بهتر از قبل بو کنم و تو خودم نگه دارم ...
...
رنگ چشماش یادم رفته بود.
عکساش رو که نگاه میکنم می‌بینم سبز بوده.
میترسم
هنوزم من پیغمبرشم یعنی؟
...
میگه دلم واسه صداتم تنگ شده
می‌گم مگه تا حالا صدام رو هم شنیدی؟
میگه آره ! یه بار زنگ زدم خواب بودی تو خواب باهام حرف زدی. صداتو از خودت بیشتر دوست داشتم شبیه صدایی بود که خیلی دوسش دارم.
میگه تو هم بهم گفتی صدات مثل صدای مهرزاد میمونه
اول نمیفهمیدم چی میگه ٬‌ بعد انگار که یکی یه خوابی رو که سال‌ها پیش دیدی رو برات تعریف کنه و تو کم‌کم‌ خوابت یادت بیاد.
به صدای مهرزاد فکر می‌کنم
بعد به مقوای قهوه‌ای ای که به دیوار پشت کامپیوترم چسبوندم
بعد به جعبه‌ی سیگارم نگاه میکنم
بعد به صفحه‌ی روشن جلوی چشمم
اون تخیل کردن لعنتی یه هو شروع میشه ٬ میرم تهران ٬ خونه‌ای که نمیدونم کجاست ولی خوب همه‌جاش رو بلدم رو میبینم و اونو که روی تخت نشسته و من پایین تخت. بهش میگم خب بگو ٬ از من بگو .
میگه نمیدونم ٬ خیلی سعی کردم نزدیک بشم بهت و رازهای توی دلم رو بهت بگم ٬ ولی نشد. میگه یه دیوار خیلی بلند همیشه این وسط بوده.
ساکت میشه ٬ نمیدونه که من کنارشم و دارم نگاش میکنم.
میگه یعنی فکر میکنی یه روزی همدیگه رو میبینیم؟
میگم آره ٬‌ مطمئنم.
...
نقش بازی کردن واسه یه رابطه‌ی عاشقانه وقتی که توش نیستی ٬ وقتی که فکر و احساساتت جای دیگه‌ست٬ با هر توجیحی هم که میخواد باشه ٬ دوستی ٬ محبت ٬ نایس بودن ٬ یا هر چیه دیگه غلطه. این یه قانونه ٬ قانون منه واسه من. این بدترین نوع دروغ گفتنه٬ خیانته٬ هم به خودت ٬ هم به اون دیگری ٬ هر چقدرم که هر دوتون احتیاج داشته باشین بازم هیچی توجیه نمیشه. هرچقدرم که به طرز احمقانه و بی‌منطقی گیر احساسات کهنه و پوسیده مونده باشی ٬ یا هر چقدرم که اون چیزی که نداری لوس و کثیف باشه ٬ تا وقتی احساست واقعی نیست حق نداری به خودت و به کس دیگه ای دروغ بگی. هر چقدرم که بدونی اشتباه میکنی و فردا پشیمون میشی و اگه به روی خودت نیاری عادت میکنی. نباید این کار رو کرد. هر چقدرم که پوشا بودن رابطه‌ها مهم‌تر از یک‌ویک بودنشون باشه ٬ تا وقتی واقعاً حسش نکرده باشی نباید بهش دست بزنی. این جوری تا همیشه از خودت بدت میاد ٬ هیچ‌وقتم پر نمیشی ٬ فرصت پر شدن رو از خودت تو آینده هم میگیری . زندگی و احساساتت رو به فرسایش میکشی و با قطره قطره خیس کردن لبات هیچ‌وقت دیگه به خودت اون‌قدر فرصت نمیدی که به آب خوردن فکر کنی و شاید یه روز بهش برسی. باید صبر کنی.

صبر کن. هرچقدرم تلخ و دردناک ٬ درد بهتر از عذاب وجدان و احساس گناه و نرسیدن به دوست داشتن واقعیه.
...
مثل قصه‌های هزار و یک‌شب
هزار و یک شب
و هر شب یک قصه
هر قصه سند یک روز بیشتر زندگی کردن
شاید هم یک روز دیرتر مردن
هر شب در من کسی قصه‌ای میگوید
که همه چیز در نگاه آدم‌هایش اتفاق می‌افتد
دنیای هزار و یک شب من از جنس نگاه است
و من هر شب برای یک روز بیشتر زنده بودن
و یک قصه‌ی دیگر
نگاهم را سنگین میکنم
چشمانم را میبندم

میدانی٬
تو در قصه‌های هر شب من خوشبختی
خوشبخت لحظه‌ها

میدانی لحظه یعنی چه؟
...
گریه‌های تنهایی
تاریکی ساکت آخر شب‌

و شبهای هزار و یک شب تاریک عمیق پر معنای پر لحظه‌ی سنگین

تا همیشه
...
Maybe like water for chocolate ...
...
The mobile customer you're calling is currently unavailable ...

So sad that I know what this means.
...
انگشتانم کند تر از ذهنم میدوند
باردارم
شاید آبستن
شاید مست
...
امنیت
آفرینش
ترس
زمان
عشق
و شاید خدا
...
دستم به قلم نمیرود
هر روز تا هزار سال جلو میروم و هر بار بار هزار سال را به دوش می‌کشم
میدانی٬
بار دقایق سنگین است ٬ بار روزها و سال‌ها سنگین تر
و از همه سنگین تر ٬ لحظه‌ها
دستم سنگین شده
گوشه گیرم
چشمانم را میبندم و می‌نویسم
از خودم
از تو
از راز
از روزگار
از ابهام جاری نانوشته‌ی لحظه‌ها
چشمانم را که میبندم بردار زمان نیست میشود
قدم زدن در گذشته و آینده برایم چون حرکت دادن نگاه می‌شود روی گذر آب رود
یا مثل شنا کردن ٬ وقتی ضربان قلبت با آب یکسان میشود
چیزهایی میبینم که میترسم
که ناگفتنی‌ند
ظرفم بزرگ شده
انبوهم
نمیدانم تا کی ادامه خواهم داد
میدانی ٬
هیچ چیز خواستنی تر از مطلقِ سکوت نیست
و ترس
تنها معنی سکوت مطلق است
شاید چیزی مثل مرگ
...

قار قار قار !
نه !
اين كلاغ هزار سال ديگر هم كه بگذرد
به خانه كه هيچ
به هيچ هم نمي رسد
حالا فقط من مانده ام
و قصه اي كه تمام نمي شود
كسي بود
كه ديگر نيست