...

این سیستم enetation که نظر خواهی ما روش بود دیگه خیلی به پت پت افتاده بود و هر روز بالا پایین میشد و بعضی دوستان (از همه مهم‌تر خودم) خیلی شاکی شده بودیم از دستش. خلاصه این شد که عطایش را به لقایش بخشدیم و دست به تنبان مهران خوان باران زده شدم که از YACS اون استفاده کنم. از اینکه کامنت های قبلی دیگه قابل مشاهده نیستن متأسفم ولی فکر کنم اینجوری اعصاب ما و شما راحت‌تر بمونه !!
...

رانندگی با ماشینی که ترمز ندارد (لنتش خالی شده) با دو برابر سرعت مجاز در حالی که هنوز نصف شب نشده و بزرگراه اصلاً هم خالی نیست٬ تنها دو معنی میتواند داشته باشد: یا من به‌شدت عصبانیم درحد جنون٬ یا من به‌شدت سرحالم: در حد دیوانگی !! پریشب ولی دیوانه بودم.

...

كرگدن‌ها دشمن‌ ندارند؛ دوست‌ هم‌ ندارند تنها سفر مي‌كنند و اگر سر حوصله‌ باشند اجازه‌ مي‌دهند كه‌ پرندگان‌ كوچك‌ روی‌شانه‌ شان‌ بنشينند و شكارهای‌ كوچك‌ خودشان‌ را بيابند، اما كرگدن‌ها نه‌ شكار می‌كنند و نه‌ شكار می‌شوند. خوراكشان‌ علف‌هاي‌ خودرو است‌ و سيب‌ ترش‌ برايشان‌ حكم‌ چلوكباب‌ دارد... كرگدن‌ها رو به‌ انقراض‌اند و جز سوسك‌ها و يكی‌ دو جانور ديگر تنها موجوداتی‌ هستند كه‌ از عهد دايناسورها تا امروز دار وجود را تاب‌ آورده‌اند؛ صبور و منتظر و تنها و كمی‌ افسرده. كرگدن‌ها پوست‌ كلفتی‌ دارند كه‌ قدرت‌ تحمل‌ سختی‌ها را برايشان‌ هموار ساخته، اما در عوض‌ دل‌ نازكي‌ دارند كه‌ به‌ آه‌ مظلومی‌ در دلِ‌ سياه‌ شب‌ در اعماق‌ جنگل‌ می‌شكند و اگر خوب‌ دقت‌ كنيد داخل‌ گودی‌ چشمان‌ كم‌ سويشان‌ كيسه‌ اشكی‌ است‌ كه‌ صورت‌ پرچين‌ و چوركشان‌ راتر می‌كند... كرگدن‌ها نه‌ مي‌توانند به‌ چپ‌ نگاه‌ كنند و نه‌ به‌ راست‌ و نه‌ به‌ پشت‌سر. شايد در فراروی‌ خويش‌ هم‌ افقی‌ نبينند ...
...

یونی:
        « بدجوری دلم می خواد بدونم این مگسه که من هر وقت می رم توی این دستشویی عمومی اونجا نشسته و هیزی می کنه، نره یا ماده؟ »
...

با همگان به سر شود با تو به سر نمیشود ...
...

تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک٬ تیک ...
اما دریغ از یک تاک که با هم بشن تیک ٬ تاک !!
...

دیوانه‌ام دیوانه‌ام٬ دیوانه شو دیوانه شو .... واو بده :>

...

چه باحاله ... یکی دو تا دیگه از دوستام هم دارن سر و سامون میگیرن :> چه شیرینی خورونی بشه امسال !! بخصوص وقتی که یه دوست با یه دوست ...
...

از قدیم گفتن مار از پونه بدش میاد دم لونش سبز میشه !! هر چی من از انواع و اقسام احساسات نوستالژیک فرار میکنم بیشتر میاد سراغم. یه مدته که اینجا بوی گند دلتنگی‌های مزخرف منو میده . راستش خودمم دیگه خسته شدم. البته نمدونم چه مرضیه که من اینقده دارم از خودم و احساساتم فرار میکنم !! شاید دست پیش رو گرفتم که پس نیفتم !! ولی خوب بعضی وقتا یه سری حرفا و یه سری رفتارا و یه سری اتفاقا همچین یه هو یه شُک اساسی به آدم میدن که تا میای خودت رو جمع و جور کنی یه چند روزی طول میکشه. (اگه بشه جمع و جور کرد البته). دو سه روز گذشته هم از اون روزا بود که شاید نباید مینوشتم ولی خوب نتونستم. الان به اندازه‌ی کافی سرحال هستم . تا امشب هم یه وقتی میذارم که این آهنگ سوگواری پس‌زمینه‌ام رو عوض میکنم٬ هم دوباره نظر خواهی میذارم٬ هم میشم همون آخرین نیکوس خل و چل همیشگی ... تا دفعه‌ی بعدی که دوباره پریود بشم کی باشه ... خدا خودش بخیر کنه.

ارادت٬
-- نیکوس
...

ندیدم که قویی ...
ندیدم که قویی ...
ندیدم که قویی ...
ندیدم که قویی ...
.
.
.
ندیدم که قویی ... به صحرا بمیرد ...


...

زندگی را ... خیره در چشمانش نگاه کن ...
او را به تمامی بنگر٬ برای آنچه هست ...
او را به تمامی دوست بدار٬ برای آنچه که هست ...
و سپس ...
او را به کناری بینداز و از آن بگذر٬ برای آنچه که هست ...
...

« دردی، عظیم دردی است
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن ... »

-- حمید مصدق
...

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور...




Title : One More Cup of Coffee ( Lyrics )
Artist : Bob Dylan
Year : 1975
Lyrics' Translation: Bertrand Elizabeth



نفَسَت دل‌انگیز است
چشمانَت چون دو جواهر در آسمان.
قامتَت راست است، موهایَت صاف
بر بالشی که می‌آرامی بر آن.
ولی مرا به تو مهری نیست
نه عشق و نه سپاس
وفاداریِ تو به من نیست
که به ستاره‌گان بالاست.

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور.

پدرت یاغی‌ای بیش نیست
و آواره‌ی حقه‌باز‌ی‌
به تو می‌آموزد که چگونه جیب‌ بزنی
و چگونه تیزی بیاندازی.
او سلطه‌اش را می‌پاید
تا غریبه‌ای داخل نیاید
صدایَش می‌لرزد وقتی داد می‌زند
و باز غذا می‌خواهد.

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور.

خواهرَت آینده را می‌بیند
چون مادرَت و خودَت.
هرگز نیاموختی که بخوانی و بنویسی
کتابی نیست بر طاق‌چه‌ات.
و خواستنَت حدی نمی‌شناسد
صدایَت به بلبل‌ی می‌ماند
ولی قلبَت چو اقیانوسی‌ست
اسرارآمیز و سرد.

قهوه‌ای دیگر برای راه،
قهوه‌ای دیگر پیش از آن که بروم
به راهِ دور.




بدرود!

...

عشق بهتر است یا نفرت ... نمیدانم. ولی میبینم که در این بین استخوانهای روحم لگدمال تردیدی میشود که همیشه از آن وحشت داشته‌ام ... احساس میکنم ... نه ... خوب میدانم که تا انتهای من چیزی نمانده است ... سردم است ... تو را به خدا از من بترسید ... من میدانم که وهم ِمن چه دهشتناک است ... من از خودم میترسم٬ از خشمم٬ از نفرتم٬ از نفرتم ...

فرصتی برایم نمانده ... احساس میکنم به انتهایم نزدیک میشوم ... شما را به خدا بس کنید ... طاقت ندارم ... میدانم که دیگر طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ...
.
.
.
آخر این رسم خداحافظی نبود ... سرنوشت را جور دیگر بنویس ... همه چیز دست توست٬ بر خودت اگر نه٬ بر من رحمی آور ای دوست ... دیروز که برایت نامه نوشتم چیز دیگری گمان میکردم ... هنوز فکر میکردم میتوانم ... هنوز گمان میکردم طاقتش را دارم. هنوز به خودم ایمان داشتم٬ به استقامتم٬ به دوست داشتنم٬ به عاشق بودنم ... امروز ...

عشق بهتر است یا نفرت ؟!! ... نمیدانم. ولی میبینم که در این بین استخوانهای روحم لگدمال تردیدی میشود که همیشه از آن وحشت داشته‌ام ... احساس میکنم ... نه ... خوب میدانم که تا انتهای من چیزی نمانده است ...

اگر میتوانی٬ کمکم کن ... من همه‌چیزم را با تو قسمت کرده بودم ... مگذار دوباره حادثه‌ی تاریخ تو تکرار شود ... مگذار تلخی سرنوشت دوباره ... و این بار سهمگین تر خواهد بود٬ «مرگ از پشت زند دشنه چه می‌کوبی ؟ مشت ؟!!» ... باور کن مرا ... بترس از من٬ که من از خود میترسم٬ از خشمم٬ از نفرتم٬ از نفرتم ...

میدانم که دیگر طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ... طاقت نخواهم آورد ...
...

شبی با برتراند ... تنها دو سه جمله مرا کفایت می‌کرد که تا صبح فقط گریه کنم و جای پای اورا در همیشه‌ام خیره بمانم ... گفتم: «دوست داشتم با تو بودم٬ با هم سفر میکردیم»٬ گفت:«من هم». گفتم:‌ «دلتنگم»٬ گفت: «من هم ... خیلی» ... برایم حکایت آب حوض را تعریف کرد و تمام آن ظرافت عجیب بازپس دادن صدا را در آن شب تار٬ و تمام آن سراب سکوتی که هیچوقت طراحی نشده بود ... و به او گفتم:« خیلی چیز ها هست که عجیبند٬ واقعه‌هایی شگرف٬ احساساتی که هیچ‌وقت هیچکس آنها را طراحی نکرده است٬ صداهایی که هستند و شنیده نمیشوند ... درست مانند صدای حوض ... درست مانند معماری درگاه مسجد ...»

این آشغانه‌ها امشب چه تلخیِ دلنوازی دارند برای من ... و آهنگ این مهره روحم را به هیجان می‌آورد ... کاش میشناختمش ...

« من چه دلتنگم امشب ...

همسایه اشک امانم را بریده ٬ گلویم میسوزد از بغض ...

همسایه ... همسایه ... همسایه ...

دلم هوای سکوتت را کرده است٬ کرشمه‌ی نگریستنت را ٬ اشتیاق بوسیدنت را ...

... چه ملیح است نوازش سر انگشتانت. آری تو مرا لمس می کنی. سنگینی دستانت را حس میکنم. نمیدانی چه شوقی درونم هست. بمان من میخواهم از پله وجودت پرواز کنم . انگشتان مهتابی ات را خواهم گرفت و خود را به تو خواهم رساند. آه که چه لذتی سکرآور در پس این خیال خفته است. میبینی خلسه عشقت با من چه کرده؟! آری می آیم. این را حس میکنم. خودمم! همه وجودم است. تمامم است! دارد می آید ، می خواهد تو را در بر بگیرد. بمان! احساس میکنم بلند شده ام ، ز عمق خود جدا شده ام. بمان ... همسایه با من بمان ... »
...

تو چه می دانی که غرق شدن برای یک دریا سراسر عجز است و ضعف و عجز! تو ای مملو از گرمی چه میدانی که برای دریا چه سخت است که به تو بفهماند که شرر عشقت چگونه او را می سوزاند. چه کنم که رویا نیستم که چنین گریز پای خود را به سرزمین خیالت برسانم. من که میدانم بین من و تو جز یک سکوت غلیظ و فشرده و خفقان آور چیزی نیست.

خداوندا چگونه سوگ درونم را پایکوبی کنم ؟! نمی دانم. نمی دانم!

...

فرناز و بهاره: یو.اِس.سی
سارا و حنانه: ایلینوی
مزدا: تگزاس
پیام: میامی
مهران: یو.بی.سی
مریم و روزبه: اِس.اِف.یو
احسان و حامد و بهداد: تورنتو
آذرخش: مریلند
پیمان: واترلو
ترانه: یو.سی.اِل.اِی
ابوالفضل: کُنکوردیا

خوب اینا دیگه رفتنی شدن ... ویزا هاشون هم جور شد. میکنه سرجمع ۱۶ تا
واسه رضا هم خودم وقت سفارت گرفتم٬ خوشگذران حقیقی هم هفته‌ بعد میره دوبی با I20 واشینگتون‌ !!
منم که یه جوری وقت سفارت گرفتم که عمری ویزام به این ترم نرسه و خود به خود دیفِر شم :>
میکنه سرجمع ۲۰ نفر (نفر واحد شمارش شتر است ؟!!) حالا بر و بچی که قراره برن سربازی رو من نشمردم وگر نه خدمت مقدس سربازی هم فرق چندانی با عزیمت به بلاد کفر و جنگ در جبهه‌ی علم و دانش نداره ... داره ؟!!

نتیجه‌گیری اخلاقی: آمریکاییاش از ۱۱ نفر ۶ نفر ضعیفه تشریف دارن که از ۵ تا مردی که اونا رو همراهی میکنن ۳ تاشون هنوز ویزا نگرفتن ... خلاصه پیام خودتی و مزدا و ۶ تا ضعیفه و یه غرب وحشی ؛)

نتیجه‌گیری غیر اخلاقی: مریم ؟!!! تنهایی بین این ۷ تا نره خری که دارن میرن کانادا چی‌کار داری میکنی ؟!!‌ خجالت نمیکشی تو دختر ؟!! من آبرو دارم :| (جدا؟!!) واقعاً که !! آخرالزمون شده والا !! ... سرتو انداختی پایین داری میری وسط گرگا که چی بشه ؟!! هیچکی هم نیس مراقبت باشه !! اول اون ساراتون حالا هم تو !! برو خونه بچه بشور عوض ونکووِر رفتن !!

- پینوشت از طرف مزدا: «میثم صیادیان» ویزا نمیگیره!‌هیجا!‌ :)) (خودم:‌ روزبه ویزا نمیگیره هیچوقت هیچ‌جا - مزدا جون : زرشک)

...

گولیه: « يهو دست و پام شروع کرد مثل بيد لرزيدن ( جدی بدون شوخی ) .. هيچ غلطی نميتونستم بکنم ... تکيه دادم به پشتم که يه نيم دايره محافظ بود و به لرزيدن ادامه دادم ... ديگه خلاصه کلی با خودم کلنجار رفتم و به خودم اعتماد به نفس دادم که بتونم بيام پايين .....

يه پله رو با بدبختی اومدم پايين ... اومدم پله دوم رو بيام پايين که يهو پام سر خورد و دستم هم که ديگه هيچ جونی نداشت نتونستم تعادلم رو بر قرار کنم .... افتادم پايين و سرم خورد به اون ميله پشتی و قبل از اينکه برسم به زمين مردم ...

روحم شاد :( »
...

باز اومدم ثواب کنم٬ کباب شدم :(
...

دوست دارم بدونم امکان داره من ۶-۵ سال دیگه تو اون سن و سال و با اون وضع و موقعیت یه وقت عاشق بشم ؟!! فکر کنم جواب این سؤال واسه الانم خیلی مهم باشه٬ نه ؟!! :>
...

بلاگر٬ بلاگ ‌اسکای٬ یا پرشن بلاگ ؟!!

اگه آدم سر به راهی نیستین ... اگه به پِرایْوِسی خودتون اهمیت میدین ... اگه برای آینده‌ی وبلاگ خودتون نگرانین و دوست ندارین یکی بیاد یه هو یه آشی براتون بپزه بعد هم چاره‌ای نداشته باشین جز کوفت کردنش ... از پرشین بلاگ استفاده نکنین !! من هزار مورد سراغ دارم که مدیران پرشین بلاگ به کاربران خود گفته‌اند یا فلان می‌کنی یا فلانت میکنیم !! این ماجراها فکر کنم اولینش برگرده به ماجرای مرحوم توت‌فرنگی که شروع کننده‌ی یک موج بزرگ در وبلاگ نویسی ایرانی از نوع مطالب سکسی بود که مدیران پرشین بلاگ اون بنده‌خدا رو بیرون انداختند !! یادمه اون اولا میگفتن ما کاری نکردیم و حتماً تو رو حک کردن !! شبیه ماجرای اون مرحوم برای بسیاری دیگر افراد در حیطه‌ی وبلاگ‌های سکسی و مربوط به مسایل جنسی پیش اومد. کم‌کم پرشین‌بلاگ تو توافقنامه‌ی اولیش دست برد و یک لایسنس آو اَگریمنت خفنی نوشت که از قانون مطبوعات ما خفن تره !! حالا باز مشکل از وقتی حاد شد که آقایون از ترس جونشون یا مثلاً از ترس بیزنسشون زدن تو خط سانسور مطالب سیاسی !! نمونش اتفاقی که در مورد مرحوم سینا مطلبی افتاد و وبلاگ هایی که اون موقع تعطیل شد !! وحشتناکترین مثالی که اخیراً من دیدم وبلاگ جالب پینوکیو بود که من باهاش از طریق گیره آشنا شدم. این آقای پینوکیو هم مجبور به کوچ به بلاگ اسکای شده (اینجا)چون تهدید شده که باید نامه‌ی نمایندگان مجلس به رهبری رو از وبلاگش برداره !! خلاصه اینکه صاحبان پرشن‌بلاگ آدمایی هستن معمولی و دارن یه بیزنس سالم رو پیش میبرن ولی چون قدرت سیاسی ندارن و دارن تو این مملکت زندگی می‌کنن خوب بنده‌خدا ها مجبورن برای ادامه‌ی حیات محافظه کار باشن !! البته من برای تخصصشون احترام خاصی قایلم ولی فراموش نکنیم که تا حالا پرشن بلاگ چندین بار کاملاً حک شده و سرورهاش اومدن پایین - و مهمتر اینکه دریغ از یک بار عذرخواهی مدیران این سایت از کاربران مظلومشان !!

این از پرشن‌بلاگی ها . ولی این بلاگ‌اسکایی ها خیلی خطرناک ترند مثکه !! هرچند من تا به حال ندیدم و نشنیدم که وبلاگی رو ببندند و حتی سکسی نوسان متعدی هم در بلاگ‌اسکای حضور دارن و کسی کاری به کارشان نداشته تا به‌حال (شاید چون تعداد کاربرانش کم است!!) ولی شاید برایتان جالب باشد بدانید که مدیران بلاگ‌اسکای هیچ‌کجا شناخته‌شده نیستند !! تا به حال از هر گونه مصاحبه٬ وبلاگ داشتن٬ و یا قرار دادن یک صفحه‌ی معرفی و یا تماس در سایتشان خودداری کرده اند !! در جدیدترین اقدام پس از اینکه این مسأله‌ی گمنامی مشکوک آنان خیلی سر و صدا کرد حاضر شدند یه مصاحبه از طریق ایمیل انجام بدن که بسیاری بدگمانی ها رو تقویت کردن !! مثلاً احتمال بسیار قوی ای داده میشه که این افراد در خوشبینانه ترین حالت فقط به فکر منفعت مالی هستن و در تلاشن نرم‌افزار مربوط به سایتشون رو به ملت اون ور آب و شرکت های خارجی قالب کنن. مسأله‌ی این شرکت آلمانی‌ای هم که می‌خواسته سایت بلاگ‌اسکای رو بخره به شرطی که زبان آلمانی رو جایگزین زبان فارسی کنه خیلی قوت گرفته !! شاید تا حالا متوجه شده باشین که بلاگ‌اسکایی ها هیچ جایی در صفحات اصلی سایتشون اشاره‌ای به فارسی زبان بودن خودشون نمی‌کنن !! فراموش نکنیم که بلاگ‌اسکای هم سرانجام توسط مش‌قاسم و پسران حک شد !!

اما بلاگر سیستمیه که واقعاً مطمئنه !! چون صاحاباش ایرانی نیستن در وهله‌ی اول٬ و از ساپورت تکنیکی بالایی برخورداره !! حتماً میدونین که گوگل ٬ بلاگر رو خریده و این نوید دهنده‌ی آینده‌ی خوبی برای کاربران بلاگر هست چون گوگل واقعاً آدماش کار درستن !! و نکته‌ی مهمش برای ما اینه که تیم فارسی‌زبان گوگل خیلی خوب عمل می‌کنه و این خودش نویدبخش آینده‌ای بهتر برای کاربران فارسی زبان گوگی میتونه باشه . اخیراً هم که سیستم جدید بلاگر با ساپورت یونیکد وارد شده و دیگه بسیاری از انتقادات رو حل کرده. باز هم شاید جالب باشه براتون بدونین که گوگل محتویات وبلاگ شما در بلاگر رو با ۲ روز تأخیر وارد ایندکس خودش میکنه و در جستجوهاش به مطالب جدید تر اهمیت بیشتری میده !! خلاصه اینکه خیلی باحاله دیگه .

وای که چقده زر زدم ولی در پایان فقط بگم که اگه وبلاگ مینویسین و خودتون حال و حوصله یا امکانات راه‌اندازی سایت و دومین و مووبل‌تایپ و اینا رو ندارین یه ریزه زحمت بکشن از اول با بلاگر کارتون رو شروع کنین خیلی در آینده به نفعتون خواهد بود. حالا ما گفتیم ... حتی اگه الان هم دارین از سیستم‌های غیر بلاگر استفاده‌ می‌کنین زودی مهاجرت کنین به بلاگر که به نظر من به دردسرش میارزه :>
...

نوشتن ، انفجار قلب است در سکوت .
(نقل از آیدا)
...

... دوستت دارم همانگونه که گل های حیاطمان را دوست می‌دارم ... ولی هرگز آنها را نخواهم چید که لبخند گل به زیستنش روی شاخه زیباست ...

همسایه کاش میفهمیدی ... کاش میدانستی ... (نقل از آوا )
...

آخ که اگه من و بهارک رو تو ونکُور ول می‌کردن تا بریم با هم بگردیم ... چه حالی میداد !! قول میدم اگه یه سال هم وقت داشته باشیم از گردش و تفریح و ولگردی و اینا خسته نمیشدیم٬ کم هم نمی‌آوردیم ... هر چی باشه هم من الان زدم تو خط خوشگذرونی هم اون ماشالا هزار ماشالا واسه خودش این‌کارس :> خلاصه به این نتیجه رسیدیم که باهم اگه بودیم خیلی حال میداد ... حیف که فاصلمون یه کم زیاده ٬ حتی اگه پرواز هم بکنیم از اینجا حساب کنی ۲۰ ساعت٬ از ایلینوی حساب کنی ۷-۸ ساعتی راهه !! حالا دنیا رو چه دیدی ... شاید سال بعد تعطیلات کریسمس رفتم اونجا ؛) هم فال هم تماشا ... هم بهارک هس٬ هم روزبه هس ... از همه مهمتر مریم داره ٬ مهران داره ٬ ترایدنت داره ... آخ که ونکُور چقده خووووووفه ... دلم خواست :(
...

نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر٬ سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای٬ این شب چقدر تاریک است !
...

من چه دلیلی برای زندگی دارم جز خود زندگی و جز رسیدن به آینده‌ای که خیلی دور و خیلی تار و خیلی مبهمه ؟!! ... و نه هیچ کس دیگر و نه هیچ چیز دیگر :|
...


خوب مثکه کم کم تهران داره آروم میشه و از درگیری های خیابونی دیگه خبری نیست. راستش با اینکه این جور شلوغ بازیها خیلی سر و صدا دارن و خیلی مفیدن ولی من هم فکر می‌کنم که الان خیلی به درد نمیخورن مگه اینکه بشه ازشون استفاده‌ی سیاسی کرد و به عنوان ابزار فشار برای چانه زنی یا به عنوان ابزار تبلیغاتی ازش استفاده کرد همین و نه بیشتر. البته در این راستا متأسفانه هم محافظه کارا و تندرو ها نشون دادن که ید طولایی دارن و خوب موج سواری بلدن هم اصلاح طلبان اصولاً خیلی یبوست تشریف دارن و این جور جاها غیر بهینه عمل میکنن. نمونش همین ماجرای اخیر رو ببینین که تلویزیون و سیمای انگلیسیِ لاریجانی چه شکلی داره نشون میده و تحریف میکنه و گزارشی که هر شب داره از اغتشاشات یه سری ولگرد آشوب طلبی که علاوه بر خسارت زدن به مغازه ها تعدادی از برادران بسیجی رو مضروب کردن (؟!!!) چقدر داره تکرار میکنه !! فکر کنم این حرف که طی دستور آقای خامنه‌ای میخوان جوسازی کنن برای اعدام چند نفر و زهر چشم گرفتن از بقیه درست از آب در بیاد ٬ هر چند همه چیز برمیگرده به اوضاع آینده‌ی ایران در منطقه و نیز عملکرد و زرنگی اصلاح‌طلبان.

ولی کلاً خشونت و درگیری اصولاً چیز بدیه به خصوص وقتی پشتش خالی باشه !! در مثبت ترین حالت و مردمی ترین شکلش میشه یه چیزی مثل انقلاب اسلامی سال ۵۷ که به قول خودشون ( منظورم تئوریسین هایی مثل مطهریه) نصف مشکلات اینا (آخوندا) بر میگرده به این که قبل از اینکه بفهمن چی میخوان و چی نمیخوان انقلاب شده بود و اینا سر کار بودن !! بعد هم که دیگه آدمی که سوار خر قدرت بشه پایین بیا نیست و ایدئولوژی و مکتب و اسلام حالیش نمیشه !!

اینا رو گفتم که بگم آره بابا منم با هودر موافقم به خصوص با مطالبی که تو این پستش بهشون اشاره کرده: « لب کلام اين است که درست است که کار دوم‌خردادی‌ها تقريبا تمام شده، اما نبايد به اين خاطر روش اصلاح‌طلبانه را کنار گذاشت. استدلال هم اين است که روش‌های انقلابی خشونت به بار می‌آورند و ديکتاتورهای خشن (با ريش يا با کراوات) بازتوليد می‌کنند. از طرف ديگر می‌گويد همه می‌خواهند اوضاع تغيير کند، ولی هيچکس برای روش رسيدن به تغييراتی که می‌خواهد برنامه‌ و نقشه‌ای نمی‌دهد. او آقای خمينی و نيز رضاپهلوی را مثال می‌آورد که هرگز به سوال «چگونه» پاسخ نمی‌دهند، اما حرف‌هایشان پر از جواب به سوال «چه» است، آن‌هم با کلی اغراق و به شکلی احساس برانگيز. »

راستی این مقاله‌ی «از عسگر گاريچی تا سعيد عسگر!» نوشته‌ی داريوش سجادی تحت عنوان « کاوشی درچيستی و چرائی اغتشاشات اخير جوانان ايران » خیلی خوب بود و تحلیل های خوبی ارائه کرده بود. اگه حال داشتین و این کاره بودین حتماً بخونینش.
...

اگه این دو تا علی رو میشناسین (نوری و خوشگُذ) اسپیکرتون رو روشن کنین زودی برین اینجا ببینین کل ۷۷ ایها چه مدلیه :-)
ولی اگه نشنوین بدچیزی از دستتون رفته !!

پ.ن. والا اون سفری که ما با این دو تا و بهاره رفتیم دوبی اینا خیلی بوقتر از این حرفا بودن ... حتی سلما هم حال این خوشگذ رو میگرفت وقتی لازم میشد ... حالا میبینی تو رو خدا چه دُمی در آوردن واسه یه شام دادن و گرفتن !!
...


راستی به نظر شما دخترا به چه دردی می‌خورن ؟!!

پ.ن. نظر شما رو می‌پرسم شاید نظر خودم اصلاح شد !!
پ.ن. نظر خواهران محترمه دو برابر ارزشمند محسوب میشود (چه کنیم دیگه٬ بسکه بهشون گفتم نصفه نیمه دیگه خودشون هم باورشون شده !!)


تکمیلی:
هیچی بابا
...


متأسفم که اینو میگم و فکر می‌کنم بعد از ۲۳ سال خیلی دیر به این نتیجه رسیدم ولی کم‌کم دارم اعتقاد پیدا می‌کنم که « زندگی خیلی بیرحم تر از اونیه که به تو اجازه بده آدم خوب یا آدم مهربونی باشی.» امیدوارم هر چه زودتر پشیمون بشم ولی احساس می‌کنم (و البته فکر می‌کنم) یه مقدار بیرحم بودن و بد بودن لازمن. شاید باید دوباره فکر کنم ولی بعید میدونم نتیجه‌ی جدیدی بگیرم - حداقل فعلاً. بسه بچه مثبت بودن که دیگه حالم داره از خودم به هم می‌خوره.
...


سامان! تو کجایی تا شوم من چاکرت ...

پ.ن. چاکر: صفت فاعلی مرکب مرخم از مصدر چاکیدن به معنای جر دادن٬ شکاف دادن٬ پاره کردن.

...


عجالتاً این روزا که خونه خالیه خیلی داره خوشگولی میگذره :) اصولاً الان هم والدین محترم دارن تو شمال به خودشون خوش میگذرونن هم بنده اینجا در این مکان مقدس (منزل)‌ دارم حال می‌کنم !! کم‌کم دارم به این نتیجه می‌رسم زندگی مجردی اگه آدم خونش مال خودش باشه خیلی خوبه جدای دلایل نامشروعه٬ کلی دلیل مشروع برای مفید بودم خونه خالی - تجربتاً - پیدا کردم!! نه کسی هس که بیاد گیر بده بگه اتاقت رو جمع کن !! نه کسی میگه جات رو جمع کن !! نه کسی هست که بگه صدا ضبط رو کم کن !! نه کسی میگه اینو بذار اونجا ٬ نه کسی میگه اینو بخور اونو نخور ٬ نه کسی هس که داد بزنه٬ نه وقتی یه هو هوار میکشی کسی میاد که ببینه چت شده !! تازه شب ساعت ۲ میای کسی نیس که بخواد سین‌جیم کنه !! ساعت ۳ میری کسی نیس که بخواد نیگران بشه !! مختصر و مفید: «‌ هر غلطی بخوای میکنی بدون اینکه زحمت بکشی جمع و جورش کنی یا برا کارت پاسخگو باشه D: »

پ.ن. فکر کنم وقتی مامانم بیاد با دیدن قیافه‌ی خونه یکی دو تا سکته ناقص بزنه بنده خدا :>
...


آخ که قلیون ساعت ۱۱ نصف شب تو پارک جمشیدیه اون بالا بالا ها چه حالی میده به‌خصوص اگه ...
...


متن کامل کتاب «دروغ بزرگ»؛ نوشته‌ی تيری ميسان - این کتاب، پرفروش ترین کتاب سال 2002 در فرانسه بوده است (؟!!)
...


شاهرخ:

«موقع پیاده شدن که شد برگشتم پول رو ازش بگیرم دیدم چادرش رو انداخته رو دستش و یه قاشق تو دستشه و پول تو قاشقه س!!!! (انقدر حرص درآر؟؟؟) منم گفتم یه دیقه آبجی صبر کن... پیاده شدم رفتم از صدوق عقب انبردست آوردم و پول رو با اون از رو قاشق برداشتم!!!‌ »
...


خیلی باحاله !! وقتی که واسه یکی از دوستات داری رزومه مینویسی و می‌بینی که رزومه‌هاتون عین همه !! یعنی تو این چهار سال هر کاری که کردین تقریباً با هم کردین. از مقاله‌ها گرفته٬ تا کار کردن و ریسِرچ و آنِرْز و حل‌تمرین شدن‌ و حتی خیلی کارای دیگه که نمیشه گفت!! فقط یه فرق عمده با هم دارین اونم اینکه من سینگل اَم اَند هی ایز جاست مَرید :-)
...


بهرام که همه روز گور می‌گرفت ... دیدی که چه‌سان گور بهرام گرفت ؟!!

این هم حکایت ماست !! وقتی تو یه روز دو سه ملیون قرار داد رو یه‌جا ببندی٬ خوب یه روز هم پیش میاد که یه هو ۸۰۰ تومن یه جا ضرر کنی دیگه !! آی لاکردارا پولم رو خوردن یه هولو هم روش !! دیروز که داشتم حساب می‌کردم٬ دیدم اگه مثل اسب هم کار کنم باز واسه خرجای آمریکام یکی دو ملیونی کم دارم. فکر کنم اسب جواب نده باید مثل گاو کار کنم !! ولی مشکل اینه که اگه مثل گاو هم کار کنم٬ مثل گاومیش خرج می‌کنم !! خرج ولگردی‌هام رو اگه کم کنیم٬ فرض هم کنیم دیگه بابت لباس و قر و فر هم پول یامفت رو ندم به این صاب مغازه‌ها و با همون پوستین کهنه‌ی بچگی‌های بابام سر کنم٬ خرج کتابها و مسافرت بلاد کفر و جهان گردی و ایران‌گردی رو که مثل خوره افتاده به جونم چی کار کنم !! دیگه وقتشه که دست به دامن جی‌.اِن.یو کَش بشم شاید بفهمم از کجام دارم می‌خورم !! خیلی زورم میاد که تو این پنج سال از بابام هیچی پول نگرفته باشم این دم آخری برم بش بگم یه ملیون بده (آره من گفتم و اونم داد ) !! آخ که اگه یه کار بی دردسر یه ملیونی خدا بده چه خوب میشه ها :> ... فقط یه وقتی هم خودش جور کنه چون تا ۴ ماه دیگه وقتم پره پره اصلاً جا نداره (نه جون شما چونه نزنین که راه نداره) ... میگم حالا خدا اگه می‌خواد خیلی مرام بذاره روی مارو زمین نندازه خوب نسیه پول بده !! پولش رو برسونه٬ من ۵ ماه دیگه کاراش رو می‌کنم. چطوره ؟ خدا کریمه دیگه ٬ ماهم که بچه پر رو ... یه کمی بالا یه کمی پایین٬ جوش بده بره ؛)