|
...
دیدی هر وقت به صدف نگاه کنی و بیاریش کنار گوشت صدای دریا رو میتونی بشنوی ؟ مهم نیست که کجا باشی و چقدر از دریا دور شده باشی ... صدف همیشه تو خودش دریا داره . صدف دریا رو حفظه . صدف با دریا آشناست . کافیه دستت رو بذاری روی سینهش و چشمات رو ببندی و بیاریش کنار گوشت و بهش گوش بدی ... گوش کن ... اون هیچی نمیگه ٬ ولی تو میشنوی .. همهچی رو میشنوی ...
|
...
چشمام رو میبندم و به صدای دریا گوش میدم. صدای بارون صدای آب صدای ساحل صدای موج صدای دریا صدای دریا صدای آبی دریا |
...
جوانک گل سرخ را برآورد. گفت: « مشهور است که میتوانی گل سرخی را بسوزانی و از خاکسترش همان گل سرخ را بازآوری ٬ و این رازِ هنر توست. بگذار تا شاهد این معجزه باشم. پس از آن تمام زندگی من از آن تو خواهد بود. »
|
...
من یه رویام من رویای تواَم یه رویای سرد و آبی و دور به من فکر کن ٬ وقتی که به جای بارون ٬ هوا سرد و زخمیه. به تو فکر میکنم وفتی سوز زمستون روی پوست صورتم خط میکشه وقتی تنهی درختی که خشکیده رو بغل میکنی ٬ چشمات رو روی هم بذار و به صدای مه فکر کن ٬ از بالای یه تپهی بلند ... و به یه اسب. |
...
اکتبر داره تموم میشه. برگ درختا زرد شد. ریخت. خشک میشه. روشون که راه بری صدا میده. خورد میشن. صدای خورد شدنشون رو گوش میدی.دستتو که بوی برگ خشک میده رو بو میکنی. به این فکر میکنی که یکی یه گوشهی دنیا هست که الان جاش کنار تو خالیه تا کف دستتو بذاری رو صورت سردشو چشماش رو آروم ببندی و خوابش کنی. یکی یه گوشهی دنیا بغل میخواد ٬ منم خفمه. |
...
آقاهه باهام مصاحبه میکرد بهش گفتم من به همه چی خوشبینم همه چی بالاخره خوب و درست میشه همیشه که نمتونه اینجوری بمونه |
...
از اینا که کلی تا حرفته که بیاد بهش بگی شایدم نگی حتی شاید خودش بفهمه شایدم نفهمه نمیدونم کلی حرفته براش آخه دوسش داری دیدیش ... |
...
بعضی آدما یواش یواش به گل میشینن بعد گلی میشن بعد بارون میاد خیس میشن گلاشون میره تمیز میشن بعد آفتاب میشه خشک میشن بعد باد میاد سبک میشن میپرن میرن تو آسمون مثل فرشتهها |
...
میخوام جدید شم نو شم خوشحال شم میخوام فقط با یکی دوست باشم ولی خیلی دوست باشم اصلا دلم زن میخواد حتی دلم بچه هم میخواد اوه .. چه که یه هو خراب شدم من ولی دلم میخواد |
...
نمیدونم خواب بودم یا بیدار واقعنیش رو دیدم کلی هم باهاش حرف زدم بهشم خیلی چیزا رو گفتم شجاع شده بودم دیگه نمیترسیدم بعدم تصمیم گرفتم دیگه نترسم ببینمش |
...
آزمایش ایدز داده بودم رفته بودم جوابش رو بگیرم نمیدونم چرا ٬ ولی ته دلم واقعاً دوست داشت جوابش مثبت باشه یه جوری بودم که انگار اگه مثبت باشه خیلی چیزا راحت و ساده میشه خیلی چیزا حل میشه ٬ زندگی معنی پیدا میکنه با خیلی چیزای دیگه جوابش منفی بود وقتی داشتم بر میگشتم نمدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت تو همین فکرا بودم که وانتیه جلو پام ترمز کرد داشتم تصادف میکردم بعضی وقتا آدم کم میاره |
...
خسته که میشی دلت دخترت رو میخواد که بیاد وقتی رو تخت دراز کشیدی و داری سقف رو نیگا میکنی خودش حس کنه که الان باید بیاد و سرش رو بذاره رو سینهت و دستای کوچولوش رو بندازه روت و صدای قلبت رو گوش کنه. بچه میخوام از خودم دخترم باشه |
...
........
کج و مج به سمت طاقچه میرم و سعی ميکنم کتابی رو که روی طاقچه گذاشتم بردارم. دستهای ناسورم بزور توانايی بلند کردن کتاب رو دارن. ميدونم لحظه مرگم رسيده. چه لحظه عجيبی! چشمهام رو ميبندم و خودم رو در سالهای مختلف زندگيم برانداز ميکنم. دلم سنگينی ميکنه و دلهره وجودم رو ميگيره. دلم موسيقی و شعر ميخواد. اصلا برای همين بلند شدهام که کتاب شعر رو از روی طاقچه بردارم. دلم ميخواد برم و توی تخت دراز بکشم و انقدر فال حافظ بگيرم تا خواب هميشگی به سراغم بياد. ميرم و توی تخت انقدر فال حافظ ميگيرم تا خواب هميشگی به سراغم بياد.
و در تمام اين مدت اين آهنگ رو با خودم زمزمه ميکنم. |
...
یه جوری که انگار خواستن من چیزی که میخوامو غیرواقعی کنه، دسترس ناپذیر کنه، دور کنه، هیچوقتم اتفاق نیافته میترسم از خواستن از خیلی خواستن از اینهمه خواستن که دود بشه و از لای انگشتام بره گم بشه توی هوا |
...
این از اون آهنگاییه که زیاد که گوش بدی میتونه سرنوشتت رو عوض کنه ...
Tell me, I've got to know. Tell me, tell me before I go. Does that flame still burn? Does that fire still glow? Or has it died out and melted like the snow. Tell me. Tell me. Tell me, what are you focused upon? Tell me what I'll know better when you're gone. Tell me quick with a glance on the side. Shall I hold you close? Or Shall I let you go by? Tell me. Tell me. Are you looking at me and thinking of somebody else? Can you feel the heat and the beat of my pulse? Do you have any secrets that will come out in time? Do you lie in bed and stare at the stars? Is your main friend an acquaintance of ours? Tell me. Tell me. Tell me, do those neon lights blind your eyes? Tell me, behind what door your treasure lies. Ever gone broke in a big way? Ever gone the opposite of what the experts say? Tell me. Tell me. Is it some kind of game that you're playin' with me. Am I imagining something that never can be? Do you have any morals? Do you have any point of view? Do you long to ride on that old ship of Zion? What means more to you, a lap dog or a dead lion? Tell me. Tell me. Tell me, is my name in your book? Tell me, should I come back and take another look? Tell me the truth, tell me no lies. Are you someone, anyone? Tell me. Tell me. |
...
گنجشکک اشی مشی هر دفه که میفتاد تو حوض نقاشی قصهش از نو میشد از دوباره میشد اون وقت از نو شروع میکرد ولی بعد از کلی این ور و اون ور رفتن و از این خونه به اون خونه پر کشیدن بر میگشت سر جای اولش پیش حوض نقاشی چون قصهش همیشه یه قصه بود قصهی گنجشکک اشی مشی و حوض نقاشی ... |
...
توی این عکس ٬ توی این هوای مه گرفته و سرد خالی ٬ توی این تاریکی دم صبح ٬ جای یه نفر خالیه یه نفر که کنار اون فواره بشینه ٬ سرش رو یه کم خم کنه و سرد و تیز منو نگاه کنه .... میدونی کیو میگم؟ |
...
بخیه رو دیدی؟
زخمی که خودش خوب نشه رو بخیه میزنن وقتی که اتفاق میفته ٬ وقتی که تصادف میکنی ٬ وقتی که پوستت میره و تنت پاره میشه و زخمی توش به وجود میاد که خودش دیگه جوش نمیخوره اون وقت ٬ بخیه میزنن زخم رو. دو تیکه زخم رو به هم میدوزن ٬ درد داره نه؟ شاید از خود زخم هم بیشت درد داشته باشه بخیه زدن زخم نه؟ یه مدت بعد از اینکه بخیه زدن ٬ یه مدت که گذشت و پارگی زخم به هم جوش خورد .. بخیه رو باز میکنن. اون نخای بخیه رو از توی گوشت و پوست تازه میکشن بیرون ... بازم درد داره نه؟ حالا دیگه یه زخمه مثل همهی زخمای دیگه آره ؟ ولی نه. زخمی که بخیه خورده جاش میمونه تا همیشه تا همیشه جاش میمونه هیچوقتم نمیره هیچوقت. |
...
نمیخوام واقعیت رو ببینم نمیخوام درست و غلط رو بفهمم میخوام خودم باشم میخوام احساسات خالیم باشم ٬ هرچقدرم متناقض و خل و مریض ٬ همونو میخوام. همون راست میگه. همون واقعیه مقدسه خودمه. |
...
دیدی منتظر یه چیزی هستی که نیست؟ که نمیشه؟ که نمیاد ؟ که میدونی نیست و نمیشه و نمیاد .. ولی بازم منتظر میشینی .. بازم منتظر میمونی ...
|
...
یه سریه عکس هست دور و برم عکس یه سری آدم که هر روز یکیشون میره دور میشه بعضیا خودشون میرن بعضیا هم خودشون نمیرن ٬ من میبرم میرسونمشون میرسونمشون یه جای دور یه جایی که من دیگه نیستم و از اونا فقط عکسشون برام باقی میمونه با یه جای زخم. یه جای زخم رو یه دیوار دیوار ؟ |
...
مامانم میگه دوسش داری؟ میگم آره. میگه خیلی؟ میگم آره. میگه مطمئنی؟ میگم آره. یه جور آروم و با ترسی میگه میخوای باهاش زندگی کنی؟ میگم آره. میگه یعنی میخوای ازدواج کنی؟ میگم آره. میگه ایرانم میاین؟ میگم نه. چیز دیگهای نمیگه. از پشت تلفن میشه دید که چشماش پر از اشک شده. یه هو انگار که یه چیزی یادش اومده باشه میگه اون چی؟ هیچی نمیگم. میگه دوست داره؟ میگم اوهوم. میگه با هم حرفاتون رو زدین ؟ میگم خب ما خیلی با هم حرف میزنیم. میگه نه ٬ با هم حرفاتون رو زدین؟ میدونین میخواین چی کار کنین ؟ هیچی نمیگم. میگه پشیمون نمیشی؟ میگم نمیدونم ٬ شاید . ولی فکر کنم مهم نباشه. میگه چهجوریه؟ میگم معصومه ٬ شیطونه ٬ خوبه. دوباره انگار که یه چیزی یادش اومده باشه میگه قبول کرده که بیاد اونجا پیش تو؟ هیچی نمیگم. میگه الو هیچی نمیگم. بازم میگه الو . قطع میکنم. چشمام رو باز میکنم و با خودم فکر میکنم چرا این کار رو کردم؟ دیدی وقتایی که آدم به هر طریقی که بتونه میخواد واقعی بودن رویاهاش رو حس کنه؟ میخواد خودش رو گول بزنه و تظاهر کنه که همه چی واقعیه؟ به خودش دروغ میگه ٬ به هر کی بتونه هم دروغ میگه ٬ تند و تند و تند ... شاید که بتونه با دروغ گفتن به خودش فاصلهی رویا و واقعیت رو پر کنه ... |
...
maul: اصلا نمیدانم چگونه شروع شد. منی میان خط ها ساختم. منی که خارج از دنیای بیرون وجود داشت و میتوانستم هر جوری دلم میخواست به او شکل بدهم. من بزرگ شد و بین باکرگی کاغذ تنها و تنها تر شد. اول من نبود . من در مقابل هویت های دیگر تعریف میشد. درختها بودند. کلبه دوست داشتنی صورتی و ابرهای قلمبه دخترانه ام و بعد همیشه دختری با موهای دمب گوشی و پسری که کنارش دستش را گرفته بود. شاید همان وقت شروع شد.
دختر نبود با دامن همیشه نارنجی اش. ابرها بودند و برگهای جدید درخت. و من نخواهم گفت که دامن دخترک چگونه سیاه شد. و روزها گذشتند مثل همیشه که میگذرند. و شب ها صبح میشوند بدون توجه به رنگ دامنت. و همه چیز در حال حرکت بود. روی خاک نشسته بودم و با دهان باز موج های اطرافش را نگاه میکردم. همه چیز کش می آمد و همه چیز حرکت میکرد. و نمیشد باور کنی چه میبینی. تا میخواستی ببینی چیز دیگری جلوی چشمانت بود. آن روزها بود که سوار قطار شدم شاید. قسمتی از حرکت شدم. و حتی وقتی خیلی هم دلم گرفته باشد نخواهم گفت که روی ریل ها چه دیدم. نهایتش این است که سیگر روز گوش کنم و آرام گریه کنم. یادم نمی آید سطرهای بالا را. خودم را بین کلمات مینویسم. خودم را به طرز بی رحمانه ای تنها مینوسم که بعد که خواندمش کمتر احساس تنهایی کنم. قلبم میترکد. انقدر دامنم سیاه و خشن شده که انعکاس هیچ رنگی را در آن نمیبینم. حتی قدرت تخیلم را از دست داده ام. درخت ها را همیشه سبز میبینم بدون اینکه اذیت شوم. نه اینکه دختر قوی ای نباشم. من سوار این قطار لعنتی شدم و با سرعتش کنار آمدم و حالم دیگر به هم نمیخورد. روزها به پنجره ی قطار ساعت ها خیره میمانم و دام هم برای سکون تنگ نمیشود چون سکون وجود ندارد. و دلم برای تو هم تنگ نمیشود چون تو هم وجود نداری. حتی دیگر بین خط های من هم وجود نداری. دلم برای تو تنگ نمیشود . دلم برای وجود نداشتنت تنگ میشود. در قطار همه چیز همان شکلی است که باید باشد. همه سوار میشوند و همه دیر یا زود پیاده میشوند. بعضی ها باز هم سوار میشوند ولی خوب میدانم که همه مسافرند. به همه شان لبخند خواهم زد ولی پنجره ام از همه آنها وفادارتر است. و شاید روزی بفهمم که من در این قطار تنها هستم و همیشه سوارش بوده ام . بقیه فقط مسافران مهربانی هستند که به قطارم سر میزنند. روی صندلی هایم که روز به روز کهنه تر میشود مینشینند. ساندویچ هایشان را گاز میزنند . از قطارها و راه های دیگری برایم حرف میزنند و میروند. و همیشه میروند همان گونه که قبلا رفته اند و همیشه باید رفت. و من چون دختر قوی ای شدم که دیگر بالا نمی آورد نباید به خاطر این گریه کنم. این روزها کارهای بزرگی انجام دادم. ریل های قطارم را کج کردم تا از مسیر سبزتری رد شوم و زمان بیشتری را با پنجره ام بگذرانم. و موفق بوده ام! فقط بعضی شبها که همه خوابیده اند و من صدای ضربان قلبم را میشنوم چیزهایی مینویسم که حتی خودم بار بعدی که خواندمشان نفهمم. و خوب میدانم فردا همه چیز به روال عادی بازخواهد گشت. |
...
How insensitive I must have seemed when he told me that he loved me. How unmoved and cold I must have seemed when he said it so sincerely. Why, he must have asked did I just turn and stare in icy silence? What was I to do? What can you do? when a love affair is over? Now he's gone away and I'm alone with the memory of his last look. Vague and drawn and sad, I see it still All the heartbreak of his last look. Why, he must have asked would I just turn and stare in icy silence? What was I to say? What can you say? when a love affair is over? Why, he must have asked did I just turn and stare in icy silence? What was I to say? What can you say? when a love affair is over? over over پ.ن. فرض میکنیم جای عکس این شمعه یه عکس دیگهست .... |
...
یه هو میگیرتت و میبرتت یه جای دوریه هو میگیرتت و میبرتت یه جای دور یه هو همه چی تاریک میشه و سرد و ساکت یه پسره رو میبینی که کنار پنجره کز کرده و داره دونههای برفی که از آسمون میان و آروم رو زمین میشینن رو نگاه میکنه پسره رو میبینی که کف دستش رو گذاشته رو پنجره و داره سردیش رو حس میکنه پسره رو میبینی که داره یه جای دور رو نگاه میکنه .. یه جایی پشت پنجره یه جایی پشت شیشههای پنجره. حس میکنی؟ پسره رو دوباره حس میکنی ؟ پسره پاک بود. خیس بود. سرد بود. عاشق بود. ساده بود. کوچیک بود. تنها بود. پر بود. مال آسمونا بود. یه هو میگیرتت و میبرتت یه جای دور ... یه جای شاید نه چندان دور ... |
...
ـ شنيدم. ـ يك قهوة سرد با يك نگاه سرد لطفاً. ـ چي ميخواي. ـ ميتوونم يك قهوه سرد با يك نگاه سرد داشته باشم، لطفاً. ـ منظورتون چيه؟ ـ نگاه سرد لطفاً. ـ قهوه مريم گرم بود؟ ـ آره باهاش قرار ملاقات گذاشتم. ـ هر وقت عاشق شدم از يك درخت خشك يك مجسمه ساختم. ـ اينو براي من ساختي؟ ـ اون يكي رو براي تو تراشيدم. ـ ميدوني من كليد خونهمو هربار مثل يك راز پيدا ميكنم. ـ اين چيه؟ ساعت؟ ـ اين كورنومتره. ـ براي چي. ـ لحظات خوش زندگيمو باهاش اندازه ميگيرم. ـ تا حالا چقدر شده |
...
... الو. ـ الو. منم. ـ كجايي؟ ـ نزديك تو. خيلي نزديك. جان. من از تو خيلي آموختم. آموختم كه عشقبازي فراموشي رنجهاي بودنه. جان. ميتوونم تورو ببوسم؟ ـ ميدوني چه فكري به سرم زد؟ فكر كردم اگه به جاي چهل سال، هزار سال عمر كرده بودم، الان توي هزار سالگي عشق ما، بوسه برام چه مزهاي داشت؟ قصة ليلي و مجنون و رومئو و ژوليت متعلق به گذشته است. ما به اين قصهها ديگه نميتوونيم اتكا كنيم. ما به آزادي رسيديم. آزادي در سكس. ولي وحشتناك اينه كه محروميم از عشق. الو. ـ سلام ... باز به هم رسيديم. بشينين. بشينين. امروز روز تولد تنهايي منه. سرود ميخوونين؟ ـ البته. ـ برو بري |
...
ـ صبر كن من تورو ميرسونم. بشين. ـ نه. تايم عشق ما به پايان رسيده. ـ وايسا. نه به عنوان يك عاشق. به عنوان يك راننده تاكسي. كجا ميرين خانوم. ـ به زمان گذشته. به يك سال قبل. وقتي كه خوشبخت بودم. ـ تو روز تولد منو ياد داري. وقتي كه براي 39 سالگي من 39 شمع هديه آوردي |
...
... ـ اينجا كجاست؟ ـ كلاس رقص. منم معلم رقصم. رقص بلدي؟ ـ من شرم ميكنم. ـ اين رقص نيست. راه رفتن تو خودش رقصه. برو بشين تماشا كن اين رقص توئه. ـ تو به دنبال اين رنگ آمدي يا به دنبال اين رنگ. ـ من اغواي راه رفتن تو شدم. زنانگي راه رفتنات. ديوانگي راه رفتنات. اين مرا به دنبال خود برد. راه برو. ـ پشت اين در چيه؟ ـ پشت اون در يه رازه. ـ چه رازي؟ ـ هر وقت تو رازتو گشودي منم رازم رو ميگشايم. ـ من رازي ندارم. ـ براي چي كفشهات رنگارنگه. ـ سرخشو بو كن. ـ تو گريه كردن رو دوست داري؟ ـ نه. گريه كردن رو دوست ندارم. چون آرايشم پاك ميشه، زشت ميشم. ـ داره قلبت تاپ تاپ ميكنه. تو يكباره عاشق شدي. ـ نه من عشقرو دوست ندارم. وقتي مردها با منند، دوستشون ندارم. وقتي تركم ميكنند، عاشقشون ميشم. ـ پس من رفتم |
...
................ ـ به نام عشق. ـ به نام عاشقان. ـ صبر كن. اجازه ميدي به روسي حرف بزنم؟ يك رسمي هست كه براي عاشقانه نوشيدن، نه اين كه فقط گيلاسهارو به جنگ هم بندازيم، بلكه هر كي عاشقتره بايد گيلاسشرو پائينتر ببره. ـ يك لحظه. منم ميخوام يه چيزيرو به تو ياد بدم. خواب شيرين. ـ تو چرا نميخوابي؟ ـ نميدونم. تو قلب داري؟ ـ هان. دارم. ـ براي من روسي حرف زدن آسونتره. تو ميتووني به روسي حرف بزني؟ ـ اوهون. ـ قلبت كجاست؟ ميخوام صداشو بشنوم. ـ اينجاست. بيا گوش كن. ـ اين چه قلبيه كه نميتپه. مگه مرده؟ ـ نه. ـ تو صداي قلب منو گوش كن ببين از عشق تو چگونه به تپش افتاده. گوش كن. ـ اين صداي قلب نيست. اين صداي كورنومتره. تو براي چي همراهت كورنومتر داري؟ ـ تايم خوشيهامو اندازه ميگيرم. هيچ وقت عاشق بودي؟ ـ نه، بقيه عاشق من ميشدند. ـ از كجا ميفهميدي كه عاشقات شدند؟ ـ من تپش قلب اونها رو از پشت اين پرده ميشنيدم. ـ بعد؟ ـ وقتي به اين ور پرده مياومدند، قلبشون از تپش ميافتاد. ميشنوي قلب تو سخت ميتپه. دارم صداشو ميشنوم. بيا اينور |
...
................ ـ يافتي؟ ـ هنوز نه. ميدوني عمر پروانهها فقط يه روزه. توي همون يه روز به دنيا ميآن، عاشق ميشن، بچهدار ميشن، به هيچ چيز فكر نميكنند تنها پرواز ميكنند و گلهاي خود را بوسه ميزنند. پروانهها در اون يك روز از ما بيشتر عمر مفيد دارند. من در اين چهل سال حتي به اندازة عمر يك روزة يك پروانه نزيستم. تو چي؟ ـ من؟ ـ منظورم اينه كه حجم زماني خاطرات عاشقانه تو چقدره؟ ـ كورنومتر را پيدا كردي؟ توي دستت بود. ـ هنوز نه. هيچ وقت عاشق شدي؟ ـ نه. ـ شايد به خاطر اين كه در هواپيما طبق مقررات مهماندارها بايد قلبشون از سنگ باشه. ـ راستش فقط يك بار عاشق شدم. اوندفعهرم خودم نفهميدم. مادرم فهميد. يادم ميآد بچگيام وقتي ميرفتم به كوچه يه پسريرو ميديدم اون هميشه منو نگاه ميكرد، همچون گربهاي كه بخواد كبوتري رو بگيره. من ازش ميترسيدم و قلبم تاپ تاپ ميكرد. از اون خيلي ميترسيدم. به مادرم گفتم من از اين پسر ميترسم، هروقت اونو ميبينم قلبم تاپ تاپ ميكنه. مادرم گفت تاپ تاپ قلب علامت ترس نيست، علامت عشقه. تو عاشق شدي دختر |
...
......
I don't believe in marriage.
[crowd laughs] No, I really don't. Let me be clear about that. I think at worst it's a hostile political act, a way for small-minded men to keep women in the house and out of the way, wrapped up in the guise of tradition and conservative religious nonsense. At best, it's a happy delusion - these two people who truly love each other and have no idea how truly miserable they're about to make each other. But, but, when two people know that, and they decide with eyes wide open to face each other and get married anyway, then I don't think it's conservative or delusional. I think it's radical and courageous and very romantic. To Diego and Frida. |
...
وقتایی که روی یه بلندی روی سنگ سرد دراز کشیدی و نمیدونی داری به چی فکر میکنی چشمات رو میبندی بعد چشمات رو باز میکنی یه هو حس میکنی یه اتفاقی افتاده تو همین چند ثانیهای که چشمت بسته بود اتفاقی افتاده به اتفاقی که افتاد فکر میکنی و بازهم نمیدونی به چی داری فکر میکنی آسمون خالیه. |
...
دلم میخواد کوچیک بشی، خیلی کوچیک اونقد کوچیک که همهت توی بغلم جا بشه که بغلت کنم و مواظبت باشم، که از هیچ طرفی باد سرد نیاد سمت تنت که بشه دکمههای پالتومو روت ببندم و زیر پالتوم توی بغلم قایمت کنم و هیچکسی هم نفهمه که تو یهویی کجا گم شدی یا ازونم کوچیکتر، اونقد کوچیک که توی جیب پالتوم جا بشی که بذارمت توی جیبم و دستمم توی جیبم باشه، آروم بگیرمت توی مشتم که موقع راه رفتنم هی بالا پایین نشی که سرت گیج بره بقیههاشو هم نمیگم برات |
...
مثل کندن دم گیلاس میمونه یا درآوردن یه هویج از توی خاک یا برداشتن یه تار مو از ابروت کندن یه چیزی که ریشه داره و وقتی میکنیش با ریشهش درمیاد وقتی دراومد جای ریشهش به اندازهی یه حفره خالی میمونه عوض شدن آدما اینجوریه، عوض شدن آدمای غیر از خودت برای تو کندن دم گیلاس که دیدی چه صدایی میده؟ یه صدای خفهی کوتاه خیس هومم |
...
........ دریا رو میگفتم دیدی آبیه ٬ همهش آبیه بعد یه جوری سرده ولی بزرگه توش که میری هیچ وقت نمیفهمی تهش کجاست چون عمیقه هرچی هم بیشتر بری توش بیشتر میفهمی که عمیقه بااینکه سرده ولی تو سردیش موج داره موجاش بعضی جاها شبیه ورمه ٬ نشکافته ولی بزرگه ... تکونت میده این ور اون ور میبرتت سادهست ٬ ولی پر از رمزه ٬ نمیفهمیش ولی میفهمی داره باهات حرف میزنه کنارش که وامیستی خنکیش میخوره تو صورتت ولی داغی کنار دریا رو هم باهاش حس میکنی خیلی طولانیه ٬ یه جوری که تهش نمیفهمی آسمون کجاست و دریا کجاست ستارههای آسمون کنارش از همیشه پر نور ترن دریامه که .... Once I thought I saw you in a crowded hazy bar, Dancing on the light from star to star. Far across the moonbeam I know that's who you are, I saw your brown eyes turning once to fire. You are like a hurricane There's calm in your eye. And I'm gettin' blown away To somewhere safer where the feeling stays. I want to love you but I'm getting blown away. I am just a dreamer, but you are just a dream, You could have been anyone to me. Before that moment you touched my lips That perfect feeling when time just slips Away between us on our foggy trip. You are like a hurricane There's calm in your eye. And I'm gettin' blown away To somewhere safer where the feeling stays. I want to love you but I'm getting blown away. You are just a dreamer, and I am just a dream. You could have been anyone to me. Before that moment you touched my lips That perfect feeling when time just slips Away between us on our foggy trip. You are like a hurricane There's calm in your eye. And I'm gettin' blown away To somewhere safer where the feeling stays. I want to love you but I'm getting blown away. |
...
دیدی یه هو نیل یانگ به آدم نازل میشه؟ اونم یه هو اونم یه هو خیلی یه هوئی ... اونم اول اُلد مَن ٬ بعدش لایک اِ هاریکِین ! از اون تکون خوردن یههوئیا بودا .... Old man look at my life, Twenty four and there's so much more Live alone in a paradise That makes me think of two. Love lost, such a cost, Give me things that don't get lost. Like a coin that won't get tossed Rolling home to you. Old man take a look at my life I'm a lot like you I need someone to love me the whole day through Ah, one look in my eyes and you can tell that's true. Lullabies, look in your eyes, Run around the same old town. Doesn't mean that much to me To mean that much to you. I've been first and last Look at how the time goes past. But I'm all alone at last. Rolling home to you. Old man look at my life, I'm a lot like you were. Old man look at my life, I'm a lot like you were.... |
...
وقتی دودشو میکشی توی ریهت و سوزشش همهی سینهت رو میگیره ٬ میدونی که میتونی رو زمین دراز بکشی و یه عالمه ستارهای که از بین تیکه پاره ابرای تو آسمون معلومه رو نیگاه کنی و منتظر باشی تا شفاف و شفافتر بشی. درست مثل اینکه یه نوری میدوئه تو ذهنت ٬ وقتی چشمات رو میبندی تاریکی نیست ٬ همه چیز با یه نور سفیدی روشن میشه که اون نور دیگه سفید نیست ٬ فقط نوره ٬ هیچی نیست ٬ رنگ نیست ٬ فقط نوره. بعد شفاف میشی ٬ اونقدر شفاف که دیگه نیستی. حس میکنی نیست شدنت رو ٬ جمست و تنت و بدنت تبدیل به دونههای ریز و فراری میشن که کنار هم گذاشته شدن ٬ مولکولهای بدنت رو حس میکنی که روی هم افتادن و به هم چسبیدن و کمکم چسبشون وا میشه . بعد باد میاد و همهی اون ذرات بدنت رو با خودش میبره ٬ یه لحظه حس میکنی که داری میری ... یه جور ایلوژن ٬ حس عجیبیه وقتی که یه باد میاد و خاکسترت رو پخش میکنه و هر تکه از ملیونها تیکهت یه مسیر رندم و پیشبینی نشده رو پیش میگیرن و از هم جدا میشن ... ولی تو شفاف تر میشی ... کمکم دستت میاد که تو اون بدنت نبودی ٬ یه جور حس خوب و مطبوعیه وقتی که دیگه چیزی ازت نمونده جز درکت و ذهنت. حالا رهائی . حالا میتونی پرواز کنی ٬ حالا دیگه هیچ معنی و مفهومی از زمان وجود نداره پس تو هم قید و بندی نداری. حالا میتونی پاک ٬ احساسات ٬ تصویز ٬ یا معنا باشی ... این لحظههام رو دوست دارم. برای این لحظههام شریک میخوام.
|