...

فشنگ آخر ؟ کدوم فشنگ آخر ؟ ...
...

یه درس قدیمی:

وقتی میخوای روی آب بخوابی نباید دست و پا بزنی .. تکون نخور ... یادت باشه برای اینکه روی آب بمونی باید سعی نکنی روی آب بمونی ! ... اگه سعی کنی خودتو رو آب نیگه داری ٬ آب میاد روت تو میری زیر ... غرق میشی ! اگه سعی کنی روی آب بمونی نمیتونی روی آب بمونی ... اگه سعی نکنی روی آب بمونی ... حالا به من بگو ببینم ... تو عاشقی ؟
...

- صبح است ٬ صبح زمستانیِ سختِ سردِ ناجوانمرد ... هنوز نمیدانم ٬ خوابم ..

- شب است ٬ در تاکسی ٬ چند متر مانده به میدان فردوسی پشت چراغ قرمز با روان نویس راننده تاکسی که با لنگ قرمز و سیاهش تمیزَش کرد و به من داد و شتابان گاز داد تا بوق‌های مرتب پشت سرش تمام شود ... حال میدان فردوسی: آخرین بار که شب از میدان فردوسی میگذشتم ؟ یک جفت مردمک گشاد همراهم بود که از نادری تا اینجا یک‌نفس گوش داده بود ... مدت‌هاست که اینجا مرکز رفت و آمدهایم است اما ... چرا شب اینجا اینقدر غریب است ؟!
دیوانه کننده تر از این ؟
*عدم توانایی در انتخاب

آن هم انتخاب یک کفش ٬ ساعت حدود ۹.۵ است ... فکر خواب و استراحت را هم نکن ٬ هیچ‌وقت . استراحت برای توی قبر و زیر سنگ قبر ... اینجا پل کریم‌خان است ٬ جعبه‌ی Reebok سرمه‌ای رنگ در پیچ می‌افتد روی صندلی تاکس ٬ من عقب تنهام. کفش‌ام جای یک نفر رو گرفته ٬ کوله‌م جای وسطی رو و بدنم سومین جا رو ... و خودم ؟ ... من کرایه‌ی میدهم ٬ آن‌هم برای یک نفر .
چرا نمیتونم انتخاب کنم ؟ شاید از سلیقه‌م باشه ٬ شاید از کارم ٬ شاید از درونم ! هر چر باشه من کارم دیدن و ترسیم کردن و تحلیل کردن طرح و رنگ و شکله و خوب البته طبیعیه که ... اما نه ! ... نمیشه اینقده ساده ازش گذشت نه ؟ علتش جای دیگه‌ایه . شایدم ... آره شایدم اصلاً نباید دنبال علتش گشت . اصلاً آدم باید دیوونه باشه که تو این دست اندازای خیابونای تهران تو تاکسی با این بدبختی با روان‌نویس دربه‌داغون آقای راننده راجع به سختی انتخاب کفش نامه بنویسه نه ؟ خب پس قبول می‌کنیم که از خیلی قبل پیش این وسواس در انتخاب در من ودیعه گذارده شده است ٬ نقطه دیگه هم گیر نمیدم . چطوره ها ؟ صورت مسأله رو حذف کردم. سرم رو میگیرم بالا و یه نفس میکشم و فکر می‌کنم : انتخاب یک بودن برای خود !

- بالاخره تو ملک دونفر سوار شدن ... احتمالاً تا خود قلهک با همین ماشین میروم ... ماشین را من انتخاب نکردم ولی .. ماشین مرا تا قلهک خواهد برد ! خوب وقتی ماشین داره میره مرض دارم مگه پیاده شم ماشین عوض کنم ؟

- .... زرشک !

- اینجا تقریباً روبروی پارک امام شریعتیه . راننده سراغ خودکارش رو می‌گیره ...
+ اَ اَ اَ ... از فردوسی تا اینجا داری مینویسی ؟
- رو کرایه‌م حساب کنین :)

- اما .... نه ... یه بار ... یه بار بود که نبود ، میدونم که اونبار اصلا سخت نبود !

- سرمیرداماد ... دونفر پیاده شدن جا برای کفش و کوله‌م باز شد .. ولی ... اونا رو روی پام نیگه میدارم ٬ من فقط کرایه‌ی یه نفر رو قراره حساب کنم .

: مستقیم ؟
+ تا کجا ؟
: تا این رستوران آپاچی که این بالاست !؟! !
- @~#$!@#$%#%^@#$%@#$
: بیا بالا ...
- پسرک سوار میشه
: قرار داری ؟
- ...

- فصلی بود که توش خیلی چیزا بودن ... خیلی چیزا نبودن .. یکی از چیزایی که بود٬ رهایی بود ... یکی از چیزایی که نبود٬ توانایی انتخاب بود ! فصل فصل آغشتگی ... فصل آغشتگی ... فصل رهایی ... فصل سکوت ...

سر دولت ...

- میدونی تمام تلخیش به اینکه که قبل از پیاده شدن خودکار راننده رو بهش پس دادم و هیچ وقت نشد بنویسم که ... رسیدیم سر دولت ولی ... من پیاده شدم.


...

چی میشد آدما عاشق که میشدن شاخ و دم در میاوردن خیال خودشون و طرفشون راحت میشد این همه دردسر نداشتیما !

پ.ن. میخواستم دمم رو تکون بدم یکی بیاد نازم کنه یادم افتاد بارباپاپا چند وقتیه عوض شده :(
...

بدبختی اینه که درسته که فقط صد سال اولش سخته ، ولی لامصب این صد سال خیلی سخته ، یعنی زیادی سخته. حسابشم دیگه از دستم در رفته نمدونم الان چند سال مونده این صد سال لعنتی تموم بشه .
...

واسه روزای رفته، سفر قصه‌ی خوبه ٬ چراغ روشن راه، قشنگیه غروبه ...

گله - سیاوش

...

داشتم تو لیست پستای نوستالژی احسان میگشتم شانسی رسیدم به این پستش و همینجوری کامنتاش رو آوردم و ... یادش بخیر چه تئوری‌هایی که من نمیدادم واسه خودم :) « خيلی وقتا بهترين راه حل پاک کردن صورت مساله ست. » یه زمانی چقد عاقل بودما نه ؟ الان دارم احساس میکنم باید یه مدت تو همه چیز تجدید نظر کنم تا بشم دوباره همونی که بودم. میدونی احسان تاریخ پستت رو که نیگا میکنم مال ۲۸ نوامبره ! یعنی دوهفته بعد از وقتی که من ویزای آمریکا گرفتم ٬ یعنی سه هفته بعد از اینکه من از آلمان برگشته بودم ... یه هو به سرم زد الان برم ببینم تو این تاریخ خودم چی پست کرده بودم .. بعد فهمیدم که همون شبی بود که با قالپاق دزدا دور هم جمع شده بودیم ٬ همون روزی بود که ظهرش رفته بودم اسکان ! همون شبی بود که با حسن مخمل رو دزدیدیم بردیم کرج .. همون روزی بود که نوشتم : « نه !! مردن ٬ هرگز به تلخیِ فراموشیِ یک بودن نیست. » هی هی هیییی ... چی بگم ؟ به قول پیام یه بازی ٬ یه بازی قدیمی ! بازیی که یه موقعی بهش عادت میکنیم ٬ می‌بریم، می‌بازیم. بیشتر می‌بازیم. ناراحت می‌شیم، پشیمون می‌شیم. بعد پشیمون میشیم که پشیمون شدیم ٬ بعد میفهمیم که باختن خودش جزو قانون‌های بازی بود. دوباره بازی میکنیم . دوباره زندگی میکنیم ٬ دوباره تاس میندازیم ٬ جفت میاریم ٬ تاس میریزیم ٬ بازی میکنیم ٬ بازی میخوریم ٬ رکورد میزنیم ٬ رکورد میخوریم ٬ میخندیم ٬ گریه میکنیم ... دور میشیم ٬ نزدیک میشیم ٬ باز میشیم ... بسته میشیم :) اینم یه پست قدیمی واسه داداش قدیمی خودم :) « خیلی وقتا زندگیامون شبیه یه یه خوابایی می‌مونن که بعد یه مدت که بیدار میشیم اولش یه کمش یادمونه ٬ بعد یه مدت هرچی فکر می‌کنیم دیگه یادمون نمیاد ... ولی مزه‌ش زیز زبونمون هست هنوز ... حیف که آدما زود خواباشون رو فراموش می‌کنن. آدمای توی خواب هم فراموش میشن ... حیف ... حیف ... » ... الان دارم فکر میکنم که خیلی وقتا داری خیلی ساده زندگی می‌کنی بعد یه هو احساس میکنی همه چیز رو قبلاً یه جایی دیدی ! همه اتفاقا تکرارین ٬ همه چی آشناست ... بعد کم‌کم می‌فهمی که آره ٬ قبلاً خواب این زندگی رو دیده بودی ... قبلاً با این آدما زندگی کرده بودی . حتی اگه خیلی چیزا رو فراموش کرده باشی ٬ چه به خاطر سختیشون ٬ چه به خاطر تلخیشون ٬ چه به خاطر قدیمی بودنشون ٬ بازم یه روزی همه چی تکرار میشه . زندگی همهشه داره تکرار میشه . قیافه‌ش خیلی وقتا عوض میشه ٬ خیلی وقتا قیافه‌ش هم عوض نمیشه .. همه چی تکراریه ٬ فقط نباید فراموش کنیم ...

Armik - Guitar Romance (600k)

...

هنوزم دارم فکر می‌کنم که زندگی چقدش واقعیه ؟ نمیشه همه‌ش یه قصه باشه ؟ از اونا که مامان‌بزرگا شب واسه‌مون تعریف می‌کردن و بعد ما باهاش خوابمون میبرد ...
...

میدانی؟ کودک درون من دارد می‌خندد ... مثل یک کودک ٬ ساده ٬ معصوم ٬ آرام ... میخندد .... و پس از هر اشکی لبخندی ... و پس از هر لبخندی اشکی ...
...

فکر ميکني ديوونه‌اي ، وقتي عاشق شدي ديگه فکر نميکني فقط ميدوني که تاحالا فقط فکر ميکردي که ديوونه‌اي ... (.)
...

... دیگه بهش الاغم نمیگم. حیف نیست آخه حیوون به این ماهی ؟ پامیشم و میرم سیگارمو میکشم و به معجزه‌های خودم فکر میکنم وقتی که پیغمبر بودم و پشت سر هم جفت هفت میاوردم ...
...

Section XXXVIII:

The joy of sincere work and worthy aspiration and congenial friendship were to be hers; nothing could rob her of her birthright of fancy or her ideal world of dreams. And there was always the bend in the road!

"`God's in his heaven, all's right with the world,'" she whispered softly ...
...

آنی با صدای غمناک گفت: « در مورد دیانا است. من دیانا را خیلی دوست می‌دارم ماریلا ... من هرگز قادر نیستم بدون او زنده بمانم. اما به خوبی می‌دانم که هر وقت بزرگ شدیم ٬ دیانا طبیعتاً ازدواج خواهد کرد و از اینجا خواهد رفت و مرا تنها خواهد گذاشت. آه ! آن وقت من چه کار کنم ؟ من از شوهرش بی‌اندازه متنفرم. من واقعاً از شوهرش منزجرم. داشتم به مسائل مختلف فکر می‌کردم . به روز عروسی‌اش ... به همه چیز. دیانا در پیراهنی به سفیدی برف٬ با توری زیبا بر روی سرش ٬ در حالیکه ظاهری زیبا و موقر و با شکوه ٬ عین یک ملکه خواهد داشت . من نیز ساقدوش او خواهم بود و پیراهنی زیبا و خیال انگیز بر تن خواهم داشت ... با آستین‌های پف‌دار ... اما در زیر چهره‌ی خندانم ٬ قلبی شکسته و غمگین خواهد تپید و بعد ٬ خداحافظی با دیانا فرا می‌رسد و من باید بگویم بدروووووود ....

"After all, the only real roses are the pink ones," said Anne, as she tied white ribbon around Diana's bouquet in the westwardlooking gable at Orchard Slope. "They are the flowers of love and faith." ... "We are not really parting, Anne," protested Diana. "I'm not going far away. We'll love each other just as much as ever. We've always kept that `oath' of friendship we swore long ago, haven't we?" ...

...

دیدی بعضی وقتا همه چی یه جوریه ؟ الان همه چی یه جور دیگه یه جوریه. ولی به هر حال همه چی یه جوریه که نمتونم بگم دقیقا چه جوریه ولی یه جوریه ..
...

او پسر .. میدونی الان چند روزه که این جوری نگفتم آی لاو یو ؟ گوشتو بیار جلو ... حالا گوش کن ...

...

خواب دیدم عاشق یه دختره‌ی همکلاسیم شدم که کلی باهم دوست بودیم قبلنا ولی الان تو یه شهر دیگه‌ست و واسه خودش دوستای خودش رو داره . بعد کلی ناراحتم و حالم بده و دارم غم و غصه میخورم و اشک میریزم و گریه زاری و خود آزاری و این صوبتا . بعد هی میخوام زنگ بزنم باهاش حرف بزنم بعد اون نمیخواد . بعد گوشی رو میذاره بعد من دوباره دارم گریه میکنم و زنگ میزنم و اون دوباره حرف نمیزنه و گوشی رو بر نمیداره و بهم میخنده و مسخره میکنه و اینا٬ بعد با یه پسره‌ست اون ور خط :) بعد من خودم به عنوان شخص سوم داشتم این قضیه رو میدیدم مثل این فیلما . نصف صفحه خودم رو میدیدم نصف صفحه هم طرفو با اون پسره که شبیه ترکیه‌ایا بود (نمدونم چرا تو خواب فکر می‌کردم طرف شبیه ترکیه‌ایاست !) . بعد هی از دست هر دو طرف حرص میخوردم و ... آخه طرف مثلاً تا دیروز عاشق من بوده ها ٬ بعد منی که داشتم تلفن میزدم که نمیفهمیدم ولی منی که داشتم اون دوتا رو نیگا می‌کردم یادم بود که جریان تا دیروز چی بوده .. خلاصه خیلی دلم میخواد بدونم این خوابه یعنی چی ؟ بعد اون طرف کیه که من تو خواب میشناسمش که اول عاشق من بوده بعد من عاشقش میشم بعد گوشی رو بر نمیداره میخنده مسخره میکنه .. بعد اینکه من دیشب شام رفته بودم کینگ‌برگر ٬ همین . گفتم واسه اطلاعات عمومی و تعبیر خواب شاید لازم باشه .
...

یکی بود یکی نبود ٬ یه دیوونه بود که ... دیدی بعضی وقتا همه‌ی دکمه‌های کیبورد رو شبیه دیلیت میبینی ؟ حالا اگه از همه‌ی شواهد و قرائن هم بگذریم بازم آمار احتمال میتونه ثابت کنه که من تا چند روز دیگه خیلی قاطی می‌کنم ٬ وقتشه که یه کم مرحوم شیم نه ؟ هرچی باشه بارباپاپا هم لامصب دیگه عوض نمیشه . پروفسور بالتازال هم مرد. وتووتو هم موبایلش آنتن نمیده ...
...

پسره آب دماغشو کشید بالا و دوباره به باباش گفت من زن می‌خوام ...
...

وبلاگ من اصلندشم منگل نیست . همتونم الاغین.
...

دیوونه فکر میکنه هنوز تا حالا عاشق نشده :) الان من دارم یه جور باحالی صفحه ی مونیتور لپتاپمو نیگا میکنما .. یه جوری شبیه اون عاقل اندر سفیهه ها .. ولی من عاقلشم :)
...

دیگه هر کس و ناکسی هم ایدز داره .. میبینی چقد همه چیز لوس شده ؟ اصلاً یه قرار بذاریم با هم بریم جیش کنیم ببینیم کی بردش بیشتره چطوره ؟ از بیخ‌دیواری هم حالش بیشتره . دیشب خواب دیدم از تیمارستان فرار کردم ٬ الان پشیمونم ولی آدرسش رو گم کردم . حتی وقتی انگشتم رو خیس کردم بازم باد نمیومد ٬ منم با چاقوم زدم مگسه رو کشتم . راستی چرا همه چیز داره میچرخه ؟
...

یه مثال ساده میزنم؛ یه وبلاگی هست به نام جاست فور یو . من این وبلاگ رو چیزی حدود دو سال پیش قبل از اینکه چیزی بنویسم میشناختم. یعنی همین جوری اسمش رو زده بودم تا ببینم چیه توش . تا حالا ۴ بار (حد اقل چهار بارش رو من میدونم) که این وبلاگ توسط نویسنده‌های مختلف نوشته شده ٬ بعد بدون استثنا کار به جایی کشیده که اونا این وبلاگشون رو پاک کردن و بعد یکی دیگه پیدا شده که اون رو دیده خالیه توش پابلیش کرده و ... فقط هم فارسی نبوده ٬ یادمه یه مدت یه دختره‌ی خارجی (فکر کنم کانادا بود ولی مطمئن نیستم) توش مینوشت ولی سه بار دیگه‌ش ایرانی بودن هم پسر هم دختر . چیزای جالبی تو این وبلاگ من میدیدم که بعضیاش خیلی وقتا خیلی اذیتم کرد .. بعضی وقتا به آدم احساس گناه تزریق میکرد ٬ بعضی وقتا یه حس قشنگ ٬ بعضی وقتا یه حس عجیب (یه چیزی تو مایه‌های کم آوردن) . تنها نکته‌ای که میخواستم بگم اینه که وقتی کار به جایی بکشه که بگی جاست فور یو (اند ناثینگ اِلس) بعد یه مدت هم میزنی پاکش میکنی . خب ؟ من اصلاً نمیگم که نباید این کار رو نکردا ولی میخواستم فقط یادت باشه وقتی میگی جاست فور یو میتونی مطمئن باشی یه روز (دیر و زود) پاکش میکنی . حالا دیگه انتخاب با خودته .
...

كلاغ ها به دو دسته تقسيم مي شوند
دسته ي اول كلاغ هاي بدون قصه
دسته ي دوم كلاغ هاي با قصه
دسته ي اول شايد به خانه ي خود برسند و شايد هم نرسند
دسته ي دوم اما هرگز به خانه ي خود نمي رسند ...

...

دستهایی که اشک فریاد میزدند .. و یک دیوار شیشه ای ، و یک دیوار شیشه ای ، و یک دیوار شیشه ای ... یک دیوار شیشه ای خالی ...
...

میدونی آدم از نفس کشیدنم میتونه بمیره .. میتونه خفه شه .. نفس بکش .. بکش .. بکش .. هوا رو بکش تو ریه‌هات .. تو شش‌هات .. فقط بکش تو .. محکم .. محکم‌تر .. و فقط هوا رو بکش تو .. فقط نفستو بده پاینن .. میبینی ؟ داری خفه میشی .. هر دمی بازدم میخواد تا ادامه پیدا کنه . تا دوباره یه دم دیگه .. یه بازدم دیگه .. نفس کشیدن ... خنده داره نیست ؟ فرقش اینه که مثل خون به آدم آرامش نمیده .. شایدم بده .. نفس بکش .. نفستو بده تو .. محکم ... عمیق ... نفس بکش .. ریه‌هات هنوزم هوا میخوان .. سرت رو بده عقب .. نفس بکش .. عمییق .. عمیییق تر ...
...

ای لولی بربط زن، تو مست تری یا من ... ای پیش تو چو مستی، افسون من افسانه

...

دلم خون می‌خواد ... خونی که ببینیش .. خونی که آرومت کنه ... خونی که گرمت کنه .. خونی که سرد شی باهاش .. خونی که لخته شدنش رو نبینی ... خون ...
...

نفست که می‌گیره سرت رو به عقب خم کن و سعی کن به نفس کشیدن فکر نکنی .. آروم باش .. آرووووم .. خیلی آرووووممم ... بخواب ٬ تا همیشه .. آااارووومم
...

می‌فهمی ؟
...

حالا تو گوش کن: در پاریس جدیدا یک بزرگراه افتتاح شده که به علت علاقه‌ی شدید پاریسی‌ها به شهدای تاریخی اسلام در مشروطه به نام شیخ‌فضل‌الله نوری نامگذاری شده که یک سرش در یک تفریح‌گاه پای کوه‌های شمال پاریس است به نام درکه (Le Darakuet) و گاه فرحزاد (Le Farahzade) و یک سرش یک مجتمع مسکونی به نام apartmentto de la Ekbatane ! و در بین راه هم یک ایستگاه که مسافری باید در آن پیاده شود .. همیشه .

حالا تو باز هم گوش کن: یه هیچ‌چیز نمی‌اندیشی .. او از آستانه‌ای میگوید که در آن قرار گرفته . کباب بختیاری میخود . عجیب حرف میزند ... و شمرده .. اما بی‌تاب : « دیدی یه دسته آدم میرن کنار دریا ٬ هرکدوم اندازه‌ی قدر و توان و وسع و تجربه‌شون از اون برمی‌دارند ؛ یکی نگاه می‌کنه ٬ یکی شنا میکنه ٬ یکی غرق میشه ٬ یکی گوش میکنه ٬ یکی برمیگرده ... که در آن لحظه‌ی در آستانه هر کس هر چه از قبل اندوخته و با خود آورده همان با خود دارد و هیچ کس فرصت آموختن جدید نخواهد داشت .. هر چه آورده‌ای باید رو کنی ... و این آستانه‌است ... » نه ؛ اگر دیروز این بود امروز نیست ... آستانه یک لحظه است به اندازه‌ی همیشه .. و همواره .. و تا قبل .. و تا بودن .. میدانی ٬ انسان‌ها تا نمیرند نمیفهمند که مرده یعنی چه .. می‌دانی ٬ ما آدم‌ها بعد از مرگ میفهمیم زندگی یعنی چه .. می‌دانی ٬ ما ... بعد از آستانه‌ خواهیم دانست داوری در کار نیست ...
« موج دریا آنقدر بلند است که از سینه‌ی دریا میکند و از سر هر چه من و توی ایستاده است میگذرد و هر دو بودن را خیس میکند .. هر دو ایستادن را ٬ هر دو نبودن را .. و هر دو سکوت را میشکند .. و آن موج که آرام در سینه‌ی ساحل می‌شکند و ماسه‌های زیر پای من و تو را می‌لرزاند و می‌لغزاند و با خود به دریا میبرد .. میبینی ؟ ماسه ها سبکند .. ماسه‌ها نایستاده‌اند .. ماسه‌ها نیستند .. ولی این ماسه‌ها هستند که در پایان در سینه‌ی دریا زنده می‌مانند ... میدانی ؟ ماسه‌ها در آستانه اند .. من و تو فقط خیس مانده ایم . »
و ناگهان دستی صورتی بر پشتت میزند که ... غصه نخور .. نوبت تو هم میشه ... ماشین وقتی که خرابه اگه بترسی خاموش میشه ٬ اگه نترسی دیگه خاموش نمیشه ٬ اینو دوست داشتنی‌ترین مکانیک‌ دنیا به ما یاد داد ... و خود فراموش کرد ... شاید برای همیشه باید تاوان داد . تاوان ترس ؟ تاوان ایستادن ؟ تاوان بودن ...
...

میدونی که نگاه آدما حرف میزنه .. میدونی که اول چشماشون همدیگه رو میبوسن .. بعد نگاشون همدیگه رو بغل میکنه ٬ بعد قصه‌شون شروع میشه ... چقد حرف میزنی آخه ؟ میخوای دیگه حرف نزنیم ؟ میخوای دیگه نیگا نکنیم ؟ تو فکر میکنی بلد نیستی ولی خوبم بلدی چشمات رو ببندی .. بعد همه چیو ببینی ... میدونی یاد اون روز افتادم که گفتی تو دیوونه ای .. بعد اون چشما و اون دستا و اون عکسا رو نیگا کردی .. بعد سرت رو آوردی بالا گفتی نه .. تو واقعا دیوونه ای ٬ من توانایی‌هات رو دست کم گرفته بودم .. دیوونگی‌م گرفته ... میفهمی ؟
.
.
.
جشمهایش نمناک است ...
...

چشمام رو میبندم ... حالا همین‌جوری که چشمام رو بسته‌م چشمام رو باز میکنم .. نیگات میکنم . چشماتو زل میزنم .. ته چشاتو نیگا میکنم .. همین طور که چشمام رو بسته‌ست دستم رو میزنم زیر چونه‌م و بازم ته چشمات رو نیگا میکنم . بعد تو داری حرف میزنی . اولش میگی واسم دعا کن . بعدش میگی من یه صفحه از خودم رو باز کردم و دارم میخونم ٬ بعدش میگی دلم واسه خودم تنگ شد .. بعد دری وری .. بعد من هنوز چشمام رو بستم و دارم نیگات میکنم .. ته چشمات رو دارم نیگا میکنم .. آها آره الان یه لحظه ساکت شدی .. نیگا کردی ببینی هنوزم دارم نیگا میکنم .. آره .. ولی به رو خودت نمیاری و بازم همین جوری سرت رو میگیری بالا و حرف میزنی .. میخوای خودت باشی .. میخوای بنویسی .. تو خودت . چشم‌هایش نمناک است ... رگت رو حالا میزنی .. خون رو باید ببینی .. باید حس کنی .. آرامش می‌خوای .. خون آرومت میکنه .. من دارم هنوز نیگا میکنم ... تو می‌خوای امتحانت رو ۱۶ بشی .. الان یواشکی دوباره همون نیگا رو کردی .. ولی بازم سرت رو میگیری بالا و ادامه میدی .. ولی من دارم نیگا میکنم ...تو داری فحش میدی .. من دارم نیگا میکنم .. خب ؟ دوست دارم اونقده نیگا کنم تا یه هو ساکت شی .. یه هو ساکت شی و تو هم نیگا کنی .. اون ته چشمای منو .. بلدی ٬ خودتم میدونی که بلدی . ولی شاید هیچ‌وقت ساکت نشی :) خب .. من باید الان چشمام رو باز کنم ؟ ولی تو هنوز داری حرف میزنی .. یعنی تو نمیخوای تا وقتی من دارم نیگا میکنم یه هو ساکت شی و ته چشمای منو نیگا کنی ؟
...

دانه باشی مرغکانت برچنند ٬ غنچه باشی کودکانت برکنند ... دانه پنهان کن به کلی دام شو ... غنچه پنهان کن گياه بام شو ...


(540k) - آهنگ از: وبلاگ پسرک
...

هر کسی تنها که باشه ضعیفه .

مرگ یه بار ٬ شیون یه بار .. شیون یه بار ٬ مرگ یه بار .. مرگ یه بار ٬ شیون یه بار .. شیون یه بار مرگ یه بار ... .. ..... هنوزم مرگ یه بار ٬ شیون ... نه مرد ٬ دیگه صداش در نمیاد . مرگ یه بار ٬ آروم و ساکت و بی‌سر و صدا :)

بعضیا وقتا برای ادامه دادن باید قوه‌ی تخیلت خیلی قوی باشه .. باید خیال کنی که داری ادامه میدی .. هی جنازه با تو ام ؛ خیال کن .. آفرین ٬ حالا بمیر .

میدونستی که اول چشماشون همدیگه رو میبوسه بعد لباشون‌ ؟

یک ٬ دو ٬ سه ... زندگی می‌کنیم ... .. .... .. کات.

بر سنگ سخت گور نوشته‌ست هر چه هست ...

آمدی .. جانم به قربانت .. ولی ... حالا چرا‌ ؟
...

Freudiana, do you want to be somebody?





Alan Parson's Project - Freudiana
(download: 3mg, stream: 1.5mg)


I was alone in my room feeling sorry for myself.
Call me a prophet of doom, I could think of nothing else.
I found a Freudian book gathering dust upon my shelf.
I thought I'll give it a look, would it hurt or would it help?

Freudiana, do you want to be somebody?
Freudiana, do you want to change the world?

I met the Wolfman and the Ratman, Anna-O and Little Hans.
They were walking on a tightrope, I never thought they had a chance.
And then a hand reached out to hold them just before they tumbled down.
But I was standing in a quicksand and I could not feel the ground.

Freudiana, do you want to be somebody?
Freudiana, do you want to change the world?

I look back and try to find the part of me I don't know.
I won't stop till I see the truth. There's such a long way to go.

I saw a picture of a stranger but I don't understand.
He had a ring around his finger and something burning in his hand.
And I wanted him to teach me and I needed to believe.
But the shadows that he threw me were intended to deceive.

Freudiana, do you want to be somebody?
Freudiana, do you want to change the world?
...

امروز یکی بهم میلی زده بود توش بهم گفت ببین جواب فاک یو ، سو وات نیست . داشتم فکر میکدم که خب ... سو وات ؟! ...
...


پیش از ترک سمنگان باز هم به هم رسیدیم. رو در رو ٬ کودک شرمساری شد که نمی‌داند با دست‌هایش چه بکند ولی بعد که لابد ملامت از نگاهم رفت با احتیاط پیش آمد تا پیش از آن که پیزُر لای پالانم بگذارد نقش کهتری را ایفا کند که دستِ بر قضا مهتر شده است . به نشانه‌ی قبول پوزش ٬ پوزه بر پوزش نهادم و این ساعتی قبل از آن بود که داشتیم با تشریفات رسمی سمنگان را ترک می‌کردیم . در میان مشایعت‌کنندگان آن‌چه لذت نظر می‌آورد یکی تهمینه‌ی استخوان ترکانده بود که سوار بر سفیدباشی و در کنار برادرش ژنده‌رزم ٬ گیسوانش با باد می‌وزید و دیگری یک لعل مفقوده بود که آویخته به طره‌ی سفید‌باشی می‌درخشید.

هیچ چیز مثل صدای دور دستِ سگی که در تنهائی شب پارس می‌کند یک اسب را خرفهم نمی‌کند که وقتی پای عشق به میان می‌آید ٬ سینه‌اش از ناله سیر نخواهد شد. امشب دلم برای فراقی که در حاشیه‌ی خاطرم می‌سوزد ٬ آتش گرفته‌است و همین که هیچ بختی هم برای تجدید دیدار متصور نیست از گونه‌هایم نهری ساخته است که جز آبِ شور در آن جاری نمیشود. امروز میر آخور ٬ مادیانی را برای جفت‌گیری به اصطبل انداخت ولی تا غروب که بازگشت نه مادینه‌ی خجالتی پا پیش نهاد و نه دلی که تیپ و تاپش در سمنگان میزند نیل به میل کرد. می‌دانم که جدائی میتواند میل وصل را تشدید کند ولی نمی‌دانم رستم پس کی دیگر می‌خواهد به جای آن‌که طبل را زیر گلیم بزند ٬ پرده از این مصلحت برگیرد چون با یک حساب سر انگشتی ٬ مگر همین هفته‌ی پیش نبود که از شبی که به تهمینه به راز نشست ٬ نه ماه گذشت ؟!

این شب چهارم است که گیو، رنگ پژمرده را با میِ سرخ، پشنگه‌ی گلگون می‌زند. آیا سیستان، وطنگاه تعلل رستم است یا بهانه‌گاهِ گریز گیو گشته است؟ آیا این می، همان آب سیستانی است که می‌خواست اشک‌های گیو را بشوید؟ راستی تا آن‌گاه که خیر بتواند بار شر را به پیمانه بپیماید، چند خمره پیاله خواهد شد؟


[ از یادداشت‌های یک اسب ]
...


این عکس شوهر مریمه یه چیزی حدود ۵۰ سال دیگه . چشماشو نیگا چه سبزه و چه برقی میزنه :) معلومه که جوون بوده چه شری بوده :)
...

دری وری.
...

واقعا فکر میکنی بین پوست انداختن و زنجیر پاره کردن فرقی هم هست ؟
...

الان خیلی نوشتم . پاک کردم و دوباره نوشتم .. دوباره نوشتم .. دوباره نوشتم .. ولی نه . اینا نوشته‌های من نیست . من بلد نیستم بنویسم. از اولشم بلد نبودم چیزی بنویسم . چیزی نمونده که بنویسم . بگم ؟ یه جا شمعی ٬ دو نخ سیگار .. یه صدای که هی میخونه و دونه دونه شعرای اون آلبوم لعنتی رو تو تاریکی این اتاق داد میزنه ... (شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند ..)

عاشقانه - زیبای شیرازی
...

فکرشو بکن . الان صد سال پیشه . نه دویست سال . نه خیلی سال پیشه . یه کارناوال ٬ کلی آتیش ٬ کلی آدمای ساده و دهاتی . کلی رقص خیابونی . جشن . خنده . آهنگ . یه سری دست میزنن ... همه چیز قشنگه . همه چیز خیلی قشنگه . خیلی ... ولی ...

یه نفر کنار راه گوشه‌ی سنگفرش خیابون نشسته و داره نگاه میکنه . یه نفر اون گوشه غمگینه . دستش رو زده زیر چونش و داره به آدمایی که رها و ساده دارن میرقصن نیگا میکنه . داره به آدمای عاشق و خوشبخت نیگا میکنه . برق آتیش هم افتاده تو چشماش و روشنش کرده . چشماش خیلی خوشگل شده . خیلی .

همه چیز خیلی قشنگه ولی یه نفر گوشه‌ی خیابون نشسته که غمگینه . دلش میخواد برقصه ... برقصه .. برقصه .. از خودش جدا بشه بشه بره کنار آتیش و ساز و سوت جمعیت چشماش رو ببنده و برقصه و برقصه و برقصه تا خسته بشه ... بعد ... گریه کنه گریه کنه گریه کنه ...

هی هی هی ... یه نفر اون گوشه غمگینه ...

(2.1 mg)

...

آره خوب من گناهکارم چون معتادم . مثل همه‌ی معتادای دیگه . منم به این رابطه‌ها معتادم . وقتی هم بهم نمیرسه استخون درد میگیرم می‌فهمی ؟ درد دارم وقتی درد دارم دیگه به اینکه چی شد که اینطور شد نمیتونم فکر کنم. همه‌چیزمو هم به باد بده معتادم نمیتونم ولش کنم. هرکی به یه چیز ٬ هر کی یه جور . منم این جور . فقط بدیش اینه که هزار درد و مرض دیگه پشت سرش داره میاره. آره بدم میاد ولی دیگه دست من نیست . من الان تا خرخره توشم. میفهمی اینو ؟
...

خدا از دهنت بشنوه پسر. به خدا که همینه که میگی.
...

مامانم میگفت تو دعا کن شاید به دعای تو خوب شه . خب وقتی دکترا نمیتونن کاری کنن آدم باید دعا کنه دیگه نه ؟ ولی من دعا کردن بلد نیستم. خیلی وقته که یادم رفته . تنها چیزی که بلدم آرزو کردنه و منتظر موندن . ولی ... گاهی وقتا هم آدم باید برای نزدیک‌ترین هاش هم که شده دوباره دعا کردن رو یاد بگیره .
...

چیزی بگو ...


(2.2mg)


مي خواهم شعري را بخاطر آورم ، كه نه ، شعری ، سطري . تصويري را ، كه نه ، نقطه اي ، رنگي . آوازي را ، كه نه ، نتي ، هجائي ... هر آن چه مرا به يادم آورد . نه اين كه هستم ، آنكه بودم . من در جائي كه انتظارش را نداري در انديشه و با خيال دوباره يافتنت منتظر ايستاده ام . آنكه بودي ، نه اين كه هستي .
مي داني ؟ در اين ميان چيزي سخت فراموش شد . « بايد كه عاشق باشيم . گرنه به هر چشم كه در ما بنگرند ، پريشان حالي بيش نيستيم.»

ساده بگويم ؟ گم شده اي ، گم شده ام ...
(از آذر)
...

حاجی بشقاب پرنده, حاجی آقای بنده ...

(1.3mg)

فشار فسفر مغزم زده رو چارصد و پنجاه
میخوام از فرمولای شمس الاماره بنویسم ولیکن قلم و دوات نیس
وای
حاجی سر جدت قسم ٬ تو رو به جمالت قسم
یه کاری ندی به دستم
تا کی بشینی نقش دوراهی ؟
بیست سال از این قصه گذشت بسه جدایی ..

حمومی آی حمومی خیر نبینی حمومی
دیدی چی سر ما افتاد ؟ بد بود و بدتر افتاد
حمومي‌‏‎ آي‌‏‎ حمومي‌‏‎
لنگ‌‏‎ قديفه‌ام رو‏‎ بردن‌‏‎
‎لنگ و‏‎ قديفه‌ام‌‏‎ جهنم‌‏‎
كاسه‌‏‎ دو‏‎ ليچه‌ام رو‏‎ بردن‌‏‎
كاسه‌‏‎ دوليچه‌‏‎ جهنم ‌‏‎
فرش‌‏‎‏‎ و‏‎ قاليچه‌ام‌‏‎ رو بردن‌‏‎
خير‏‎ نبيني‌‏‎ حمومي‌‏‎
سيني‌‏‎ زير‏‎ پاها‏‎مو‏‎ بردن‌‏‎
سيني‌‏‎ زيرپام جهنم‌‏‎
كاسه حنامو بردن‌‏‎ ‏‎ ‌‏‎

حمومی آی حمومی ...

آخه کی گفته که شانس آدم فقط تو لاس‌وگاسه ؟


ها ؟ جدی . کی گفته ؟ الاغ ! دهه :|
...

چون تو مملکت گل و بلبل ایرانمون وبلاگا رو خیلیا فیلتر کردن از این به بعد تو دیوونه دات کام (http://divooneh.com) مینویسم. پس تا اطلاع ثانوی لطف میکنین دست خانوم بچه ها رو بگیرین تشریف بیارین اینجا : ) اون صفحه‌ی قبلی هم خود به خود بعد از لود شدن باید به دیوونه دات کام ریدایرکت بشه .
...
پر از حرفم و خاموش ٬ یه قصه و فراموش ...    (1.2mg)
...

" فيلم نامه شب های روشن --- سعيد عقيقی"

:: دختر : چه سربالايی سختی .. باز خوبه آدم مطمئنه يکی منتظرش هس .. وگرنه به چه عشقی اين سربالايی رو میره بالا ؟
استاد : وقتی هم مطمئنی کسی منتظرت نيست ، راحت می ری بالا .
دختر : پس به نظرت چرا من سخت می رم بالا ؟
استاد : برای اين که مطمئن نيستی ، مرددی .
.....
دختر : تو اگه کسی رو دوست داشته باشی اين قدر منتظرش می ذاری ؟
استاد : نه ، يه کاری می کنم که انتظار يادش بره .
.....
استاد : فکر نمی کنی آدم ها واسه مخفی کردن احساس شون دليل دارن ؟
دختر : همين دليل شون از هم دورشون می کنه ...
.....
دختر : اين که آدم خودشو بزنه به اون راه ، صنعت ادبی يه ؟
استاد : نه ، صنعت ادبی نيست . استعداد خداداديه .

:: ... می بينی ؟ زندگی به زور شبيه قصه نمی شه .

:: تنها نشسته‌م .. و حواسم نيست .. که دنيا با من است ...

:: اين جا نمی شود به کسی نزديک شد . آدم ها از دور دوست داشتنی ترند ...

:: اگه دوست داشتن يک آدم غايب بتونه همچين اثری داشته باشه ، دوست داشتن ِ کسی که همراه آدمه بايد خيلی عميق تر باشه .. نه ؟

:: اگه دو نفر به قيمت دوستی مجبور بشن تا آخر عمر به هم دروغ بگن ، بهتره تنهايی بشينن و به چيزهايی فکر کنن که دوست دارن .

:: وقتی حواست نيست ، زيباترينی .. وقتی حواست هست ، فقط زيبايی . حالا حواست هست ؟

:: روز قدم زدن بی فايده ست . آدم همه چيز رو می بينه و همه اون رو می بينند . توی تاريکی ، آدم می تونه خيال کنه که چيزی ، جايی ، کسی منتظرشه . اما توی روشنايی اصلا خبری نيست ... معلومه که خبری نيست ... معلومه ...

جاش خیلی خالیه . خیلی .
...

آره ٬ اعتراف میکنم که من تو زندگی قبلیم آدم خوشبختی بودم و همیشه فکر میکردم خوشبختیم رو تو زندگی بعدیم پیدا میکنم . آره ... اون روزا ... ما دلی داشتیم ... واسه مردن کسی بودیم ، چیزی داشتیم ... آره ... گفته بودم که ٬ بعضیا هم ...


Zbigniew Preisner - Solitude (450k)

...

یه عالمه کردگدن بودن ٬ وسط یه دشت بزرگ . همه‌شون مرده بودن . تجسم کن ... ببین ...
داریم از کوه میریم بالا .... این ضمیر جمع رو میشه یه نفر ترجمه کنه ؟

دیدی یکیو دوست داری که از جنس تو نیست ؟ سو وات ؟

درد داره ؟ خب بکش؛ after a peaceful night ...

میگفت به خاطر گل رزی که توی يه ستاره هست ٬ همه آسمون قشنگه ! چی باید میگفتم ؟ آره خب البته خودم میدونم .
قوی مشکی دیدی ؟ بهش میگن بلک سووان . شاید اسم یه وبلاگم باشه ! شایدم اسم یه فیلم . کسی چه میدونه .

زندگی را
خیره در چشمانش نگاه کن
اورا به تمامی بنگر برای آنچه که هست
او را به تمامی دوست بدار برای آنچه که هست

و سپس ...

او را به کناری بینداز و از آن بگذر
برای آنچه که هست ....


فاک یو.

-------------



آرامش ؟ ... امنیت ؟ ... سکوت ؟ ...

.
.

------------ مرگ .

و تمام سراب آن سکوتی که هیچ معماری هیچ‌گاه آنرا طراحی نکرده بود ..

نیلبک‌زن ٬ نیلبک بزن . شاید برای آخرین دیگر بار .

زیستنی را تجربه میکنم بدون همسایه ... بدون همسایه ٬ بدون همسایه ٬ بدون همسایه ...

و تو چه میدانی که غرق شدن برای یک دریا سراسر عجز است و ضعف است و عجز . میدانم که نمیدانی ٬ بین ما جز یک سکوت غلیظ و فشرده و خفقان آور چیز دیگری نیست .
.
.

فاک یو تو .

---------------------
که لبخند گل به زیستنش روی شاخه‌اش زیباست ... شاید باید مرگ .

شاید .

هی پست‌چی ! بدو .

شاید نه !

دیدی بزرگ‌تر که میشی سرعت بزرگ‌تر شدنت بیشتر میشه ؟

یادته ؟ گرگم و گله میبرم ٬ چوپون ؟ ریییدیییی !

The Devil still cheats and wins more souls, and as for the Lord, well, he's just doing his best

گر سوی مستان میروی ٬ مستانه شو مستانه شو ٬ مستانه شو ٬ مستانه شو ٬ مستانه شو ... گه ! نمیگیره این چرا ؟

- میگما .. چیزه ... یه کم فکر کن .
+ خب بعد ؟
- هیچی بابا گه خوردم !

تو دنیا اگه یه مرد وجود داشته باشه فقط بازرس ژاوره . اونم که خدا بیامرزه البته .

و گهگاهی دو خط شعری که گویای همه چیز است و خود ناچیز ٬ « خو کرده‌ی قفس را ٬ میل رها شدن نیست ... »

دیدی خدا خوابش میگیره ... گه ! بلد نیستی خدا نشو خب !

« من همان انگشت بودم ،
تو همان دست،
که بين من و بازوي زندگي بود ،
و مرا به باقي بودنم مي بست.

وقتي رفتي از خودم پرسيدم،
زور بازو بود که دست را شکست؟
يا حسادت يک انگشت کوچک،
که من چه بند بند بودم و تو چقدر يکدست... »


The fantazy is over, the spirit flies away ...
...

میگه:

« من حقیقتش یه جور خاصیم . حریم خصوصی برام خیلی مهمه . شاید به نظرت عجیب بیاد . ببین من خیلی توضیح دادن بلد نیستم. هروقت هم سعی میکنم خراب تر میشه ! اگه بودی و منو میدیدی و میشناختی شاید یه کم واست راحت‌تر بود بفهمی و درک کنی . اگه رو در رو باهات حرف میزدم شاید بهتر می‌تونستم بگم. ولی به هر حال کمی امتحان میکنم. ببین ٬ من حریم خصوصی تو همه چی واسم مهمه. تو احساسات ٬ تو فکر کردنا ٬ تو تخیل کردنا . خیلی بیشتر از اونی که به نظرت میرسه. ولی حریم شخصی آدم ٬ احساساتِ فردیِ آدم ٬ تشخّصِ آدم با مخفی نگه داشتنشون ( و بدتر از اون با انکار کردنشون) حفظ نمیشه !

حالا اینو میگم فکر میکنی من چقدر آدمِ اهل رو راست بودنی هستم و همیشه احساساتم تابلو ست ! نه واقعیتش این‌جوریم نیست . من با اینکه اینو میگم خیلی هم اینجوری نیستم. یعنی یه جور عجیبیم که خودم هم درست نمیدونم. شاید اینجوری بشه گفت که من دوست دارم وقتی ناراحتم ٬ عاشقم ٬ افسرده‌م ٬ یه جوری مخفی کنم این قضیه رو که همه بفهمن که من ناراحتم و دارم مخفی میکنم ولی خیلی خرم و بلد نیستم این کار ور بکنم و همه اینو میفهمن ! هم اینکه من ناراحتم رو ٬ هم اینکه من نمیخوام کسی بدونه رو ٬ هم اینکه ...

اینجوری خیلی خوبه : ) خلم ؟ خرم ؟ مرض دارم ؟ میدونم ؛ ) اینکه یه کاری بکنی که بقیه دقیقاً همونی رو فکر کنن که تو میخوای فکر کنن خیلی کار جالبیه . ولی حقیقتش اینه که من هیچ‌وقت سعی نمیکنم که همچین کاری کنم . مدلم این شده . یعنی دست خودم نیست . ببین من هیچ وقت دوست ندارم هیچی رو پنهان کنم ٬ از هیچ‌کس . ولی کلاً آدم محافظه کاری هستم ٬ علی‌رقم همه‌ی دیوونه‌گیام. من هیچ‌وقت دوست ندارم که به خاطرِ حرف و فکر و نظر بقیه یا مصحلت اندیشی‌های کوتاه‌مدت که خیلی هم مهم نیستن معمولاً ٬ چیزیو نگم ٬ یا ننویسم . جمله‌هام رو عوض میکنم ولی حرفم رو میزنم. حداقل طوری که خودم بفهمم و یادم بمونه.

ببین شاید ربطی نداشته باشه این حرف ولی من همیشه سعی میکنم این یادم بمونه: « هیچ‌کس به خاطر دوست داشتن ٬ و به خاطر بودنِ اون چیزی که هست ٬ نباید احساس گناه بکنه . هر چقدر هم که گناه‌کار باشه ٬ مهم نیست ! » (این جمله‌ی آخر خیلی توضیح می‌خواد که بیخیال )

من از این حرفا خودم که هیچ‌نتیجه ای نمتونم بگیرم ! تو رو نمیدونم :‌ ) ریییدم با این توضیح دادنم نه ؟! خودم میدونم ؛) »

طرف خله نه ؟
...

یه ساعت بود . همه‌ی شماره‌ها ریخته بود اون زیر رو هم جمع شده بودن بین ۵ و ۷ . عقربه‌هاش هم کج بودن . خودش رو هم یه وری زده بودن به دیوار. رو ساعته هم نوشته بود: Who Cares !
...
Surrender is easy ... (?!!)

ببین ٬ نمی‌تونی فرار کنی ٬ هر چی بیشتر بدویی ٬ هر چی بیشتر کوچه عوض کنی ٬ میاد ... دنبالت میاد و بالاخره یه جا گیرت میندازه . میگیرتت . هرچی بیشتر فرار کنی محکم‌تر میچسبتت ... هی میری جلو سرت رو برمیگردونی ببینی که هنوز پشت سرت هست یا نه ٬ میبینی که نیست ٬ تو داری میدویی جلو هی عقب رو نیگا میکنی . فرار به جلو . یه بار که سرت رو برگردوندی عقب رو دیدی که نیست تا سرت رو برمیگردونی که جلو پات رو ببینی محکم میخوری تو سینه‌ش . میبینی جلوته . وقتی جلوت رو میپای از عقب میزنه رو شونه‌ت ... کجا با این عجله ؟

...
تا حالا از بیرون به خودت نیگا کردی ؟ از بالای سرت ؟
...

- فرق بین احمق بودن و دیوونه بودن خیلی کمه . خیلی .

- گفته بودم دختر جنده‌ش خوبه ولی مادر جنده‌ش نه دیگه ٬ گفته بودم ها ؟ گه خوردم ! به خخخخخداااااااا مادر جنده‌ش بهتره !

- وقتی میخاره نخارون ٬ بخارونی بیشتر میخاره !

- نه خیر ٬ این مامانه پایه شده بد فرم ! مثکه مرتب اینجا رو میخونه . بگو پس چرا دیگه کم زنگ میزنه میدونه کار از کار گذشته ! حتی به فکر هیجان زندگی منم دیگه نیست .

- کرگدن‌ها عاشق بشوند یا نشوند ٬ میمیرند ...

- هی پست‌چی ! بدو .

- کسی که دنبال امنیت میگرده عاشق نمیشه ٬ مگه احمق باشه یا دیوونه .

- ولی اون پرنده پیر نمیشه ٬ وقتی به خورشید نزدیک میشه .. بال و پرش میسوزه ٬ بعد از خاکسترش یه پرنده‌ی دیگه به دنیا میاد ...
...

غریبم ٬ غریبی ٬ غریبیم ...




(غریبی)



به کجا چنین شتابان؟ - گون از نسیم پرسید ؛ دل من گرفت از اینجا ٬ هوس سفر نداری ؟ ز غبار اين بيابان ...

- این ٬ آیا شیدایی‌است ؟ و این ٬ آیا بودن است ؟ واقعیت که هست ٬ لحظه که هست ٬ فرصت زیستن نیز میتوان نامیدش ...

و زندگی ؟ ...


گفتی:
باید کاری بکنم .
گفتم:
کاری بکن .
سکوت کردی.
و سکوت کردم.
و گفتم آغاز کن ٬ صبر نکن . نایست ٬ برو ...
و ایستادم و صبر کردم و ماندم و ...


کجاست آستانه ؟


هنوزم مسافری ؟ بیابان را بگرد . زیر هر بونه گلی روئیده . زیر هر سنگ نهری‌ست و زیر هر آفتاب‌پرست پرنده‌ای ... بیابان را بگرد ٬ کویر را . وجب تا وجب ... گام تا گام ... و مایست ٬ برو ... گر نروم ... ؟ موج زخود رفته ای تیز خرامید و گفت ...


دوره‌اش میکنم ٬ از کودکی تا امروز . از مهد و سکه‌ی چینی تا جادوی ایران و آب‌سردار . از توری‌های دروازه‌ی کذایی ٬ تا سرخی گونه‌های بلوغ . از سال‌های فراموشی و نبودن ٬ از ۴۰۷ ایکه تا ۴۶۵ بالا رفت و ۹۱۳ شد. از نادری و فردوسی تا لیتی‌پوت و فرحزاد . از فرودگاه تا پرواز . از گردن من تا سینه‌ی تو .


تا ... کلامی از آخرین مربع های موجود در نمیدانم کجای سینه‌ی تنگِ در حال گشودن .

آخرش را گفتی : تمام یکسانی دو آدم قرار گرفته بر لب دریا ٬ بدون حرکتی از هر دستی . دست خالی ٬ و در آستانه ..

و موجی که آنقدر بلند بود که هردومان را خیس کند . هردوبودن را .. هر دو ایستادن را . هر دو نبودن را . و هردو سکوت را شکست .
و موجی که از سر گذشت و نشست و خوابید و ماسه هایی را زیر پاهای من و تو لرزاند و لغزاند و با خود به دریا برد.

یادم می‌آید ... یک قاب نگاه کافی بود ... و تمام آنچه دیگر بود حاشیه بود و بود و بود ...

و من ...
من ... در آستانه

با هاله‌ی محوی از خواستن ٬ سرگرم به داشتن ٬ بی‌خبر از بودن ٬ آغشته شدم
به هرآنچه با من بیگانه نبود ٬ اما من بیگانه بودم با آن ...


نه ... دیگر ادامه نمی‌دهم ... دیگر ادامه نمیدهی ... دیگر نه .
باید یکبار هم که شده مرثیه را قربانیِ بیداری کنی و از آن دست بکشی .


.
.


دوباره در آستانه‌ام یا در آستانه‌ای .
دوباره‌ایکه شاید همیشه طول بکشد.


.
.


به کجا چنین شتابان؟ - گون از نسیم پرسید ؛ دل من گرفت از اینجا ٬ هوس سفر نداری ؟ ز غبار اين بيابان ... همه آرزويم اما ٬ چه کنم که بسته پايم ... به کجا چنین شتابان؟ به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا سرايم . سفرت به خير اما تو و دوستی خدا را ٬ چو از اين کوير وحشت به سلامتی گذشتی ٬ به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را !

تا بعد ، تا فعلا ...
...

وقتی بک‌گراندای زندگی آدم پررنگ‌تر از فورگراندش میشه ...
...

قفس به این بزرگی ، کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن ، ولی پرنده بودم .
فرقی نداره وقتی ندونی و نبینی
غصه‌ت میگیره وقتی ، میدونی و می‌بینی ..
...

پرنده‌های قفسی ،عادت دارن به بی‌کسی
عمرشونو بی‌ هم‌نفس ، کز می‌کنن کنج قفس
نمیدونن سفر چیه ٬ عاشق در به در کیه
هر کی بریزه شادونه ، فکر میکنن خداشونه ...

...

فشنگ آخرم رو گم کردم و مردم . یه مرگ ساده و غمگین ٬ بدون فشنگ آخر.
...

یه قصه داره این دلم ...

موج زخود رفته ای ٬ تیز خرامید و گفت:
« هستم اگر میروم ... گر نروم نیستم ...‌ »
.
.
نیستم.
...

مقاله ی اخیر سکسولوژی در مورد خودارضایی جالب بود ! خوندنش برای بعضیا جدا که لازمه ! در مجموع هم کلا سایت خیلی به درد بخور و مفیدیه. هم برا آقایون هم برا خانوما. بعضی از مقاله های قبلیشون هم واقعا مطالب مفیدی داشتن . چیزایی که دونستنشون تو هر رابطه ای لازمه ولی مردم ما بیشتر بلدن ندونسته حرفشو بزنن.
...

خدایا ، تو رو خدا زلزله نیاد دیگه خب ؟ اعصاب نداریم به جان خودت. این بارم بیخیال شو دیگه . تو که تاحالاش کوتا اومدی حالا چه وقت بندری زدنته آخه که !
...

دیدی یه خوابی میبینی که تا مرگ ازش لذت میبری؟ این خوابی که این دفه دیدم از اونی که منو به زور فرستاده بودن بهشت هم بهتر بود. خواب خوب خیلی چیز خوبیه ، البته تا وقتی که بیدار نشدی . ... واییییی من هیجان زده م . دلم خواست :~
...

آره