گفتم که بیابون رو دوس دارم. چشمات رو میبندی ٬ میدویی ٬ میدویی ٬ میدویی ٬ میدویی .... و اونقده میدویی تا به هیچ جا نرسی .
|
...
این مدل نظر خواهیه رو که اضافه کردم خودم میدونم خیلی مزخرفه و پر دردسر و لوس و احمقانه و غیر یوزرفرندلی و سر کار نمشه نظر داد و باهاش نمشه همه رو مستفیض کرد و خیلیاتو از بچگی aol و icq کار بودین و اصلا یاهومسنجر ندارین اصلاً حال نمکنین وقتی فحش میدین کس دیگه ای غیر خودم نشنوه ... ولی خوب میتونین همینا رو با یه سری بد و بیراه دیگه تو نظر خواهیه میگفتین. راستی هر کی نظر باحال بده خودم ازش نقل میکنم . حق سانسور رو هم برای خودم مجاز میدونم به عنوان یک پیغمبر به هر حال من به سلامت جامعه میاندیشم !! به خدا کاری هم نداره ها فقط باید یاهو مسنجر لاگین باشین .. یه چیزی بگین دیگه . راستی یه چیز دیگه ٬ کاش بهم ایمیل میزدین. به خدا من ایمیل اونقده دوس دارم. میدونین تا همین چن دقیقه پیش که یه ایمیل جالب و خوب گرفتم چن روز بود که هیچ کی منو دوس نداشته بود ؟!! خلاصه اینکه ای پیروان من و ای بقیه که پیرو من نیستین ! اینقده خودتونو لوس نکنین همانا زیاده بدید و بزنید (کامنت و ایمیل رو میگم البته) که برای خود سعادت میخرید جان شما . من و الهام تضمین میکنیم. ما قولمون قوله الکی که نیست. |
...
میگما ... همه رو سیل میبره ، ما رو جیش بچه :-& آخه جوجه ماشینی صورتی ورپریده نیمعقل تو برو کهنهی بچه بشور ٬ تو رو چه به خدایی !!! دخترهی دودکش :~| |
...
یه کابوس دیدم خیلی وحشتناک بود ... توش یه پیغمبر دیگه ظاهر شده بود که عوضی از منم خوشتیپ تر بود . تازه از وقتی اون اومده بود الهام هم شبا دیر میومد خونه ٬ وحی هم که میاورد خیلی وقتا اسم و فعلش جابهجا شده بود !! همیشه هم بوی ادکلن مردونه میدااد :( !!! از اینا بدتر اینکه این مرتیکه عوضی یه کتاب آسمونی هم واسه آورده بود که همه رو با اون گول میزد ٬ آیه اولش هم این بود: گرگم و گله میبرم ... :-& |
...
الان چشمام رو بستم ٬ تو یه بیابون نشستم ٬ یه بیابون بزرگِ بزرگِ بزرگِ خالی از همه چی . با عصام یه دایره دور خودم کشیدم ٬ دارم فکر میکنم ... آخه ؟!! ... مگه ؟!! ...چی ؟!! خب که بعد ؟!! اصلاً کلاً چرا چی که خب چی ؟!! و ندا میآید : زندگانی سیبی است٬ گاز باید زد با پوست ... چشمانم سیاهی میروند ... این پوست کشیدهی شب چه زمخت است لاکردار .. کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد ؟! دیر است ... ولی هنوز درختان حماسی کوشند ؟! باید امشب بروم ... اما ... . . یک نفر باز صدا زد: الهام ... گوسفندهایم کو ؟ |
...
من هنوووووزم خوااااب میبیییینم ... * عارضم که از خواب دیدنام بگم که دیگه اِندشن ولی خیلی جدی نگیرینا !! عرضم حضورتون این مدت که من اینجا بودما ٬ تقریباً خواب همهی دخترای دانشکده (منظورم رفیق رفقاس) رو دیدم ( به جان خودم با حفظ شؤونات ٬ حتی یه جاهایی با مانتو مقنعه و اینا ) ولی از پسرا فقط خواب حجت رو دیدم که اونم سر یه سفره ای نشسته بودیم داشتیم شام اینا میخوردیم (یادم نیس من شام داده بودم یا حجت ولی ) من کنار دستش نشسته بودم اونم هی ور ور ور ور حرف میزد منم هی میزدم پس سرش میگم کم حرف بزن غذات رو بخور .. اونم بنده خدا مظلوم سرش رو مینداخت پایین و یه کم بعد دوباره همین آش و همین کاسه . این از بر و بچ تو خوابای من . فقط نمدونم چرا خواب بچه مچه ندیدم این مدت. راستی یه خواب هم دیدم اون دختره که یه بار منو از دست تبهکارا نجات داده بودا قدیما - خیلی وقت پیش تو وبلاگم ماجراش رو تعریف کردم - ... با هم قرار گذاشته بودیم و دیشدیری دیندین ٬ خلاصه کلی حال داد جای اهلش خالی. آها یه چیز دیگه هم بگم خودم خیلی باهاش حال کردم. هفته پیش من بیخوابی به سرم زد سر یه ماجرایی ۳ شب و ۴ روز نتونستم هیچی بخوابم. چن شب پیش بعد اینکه بالاخره پس از مدتی مدییییید سرانجام تونستم بخوابم ٬ خواب سریالی دیدم !! اونم نه یکی که دو تا !! اونم نه سری که موازی (پارالل) . اینجور که من یه قسمت میدیدم بعد از خواب بیدار میشدم زودی میرفتم دوباره بخوابم که بقیش رو ببینم . جالب بود بعد که میخوابیدم بقیش رو میدیدم :> ولی بعضی وقتا کانالش عوض میشد یه خواب دیگه میدیدم ٬ یه سریال دیگه ٬ یادمه یکیش خیلی مزخرف بود ٬ خودم اصلاً شخصیت مهمی نبودم توش ولی یکیش باحال بود ... یادمه یه جاهایی هم قاطی کرده بودم ماجرا ها رو ٬ درس یادم نیس فکر کنم بازیگر تکراری داشت من چت زده بودم :~{ خولاصه سریالی خواب دیدن هم خیلی باحاله توصیه میکنم . به خصوص اگه از خوابیدن خوشتون نمیاد مثل من حتماً امتحان کنین چون از ذوق اینکه بقیش رو ببینین میرین به زور خودتون رو خواب میکنین. فقط من اینجا دچار یه مشکل بیتربیتی شدم . از قدیمینا گفته بودم دیگه نمدونم تیریپ چیه وسط خواب دیدنای من آگهی بازرگانی پخش میکنن . خدا لعنت کنه این لاریجانی انگلیسی رو که تو خواب هم با اون پفک نمکیاش دست از سر من بر نمیداشت. اینجا ماجرا هنوز همونه ولی تبلیغاش کاستومایز شده با تبلیغ تلویزیونای اینجا. اینجا نصفه شبا که میشه میخواد فیلم و اینا که نشون بده وسطش یه هو این خانومای چیز میز میان شماره تلفن میدن و یک صداهای بیناموسی از خودشون در وکنن که بیا و ببین !! (حتی این مردای بیادب بینزاکت که با هم تیریپ میذارنا اونا هم اینجا تبلیغ میکنن واسه خودشون و تو تلویزیون قیمت و شماره تلفون و اینا میدن و میگیرن !! من میگم آخرالزمون شده میگین نه !! ). بعد که یه چن صحنه از اینا نشون میده میره دوباره سراغ خود فیلم. حالا موقع بیداری عیبی نداره ولی وسط خواب دیدن آدم تبلیغای بیناموسی ببینه خیلی ستمه ... دِموشو نشون میدن بعد شماره تلفون میدن !! یا میگن اساماس بزنین به ما دونه ای ۵ یورو !!! اونم تو خواب !! خیلی ستمه به خدا !!! بدیش اینه که تو خواب میترسم اگه پول بدم وقتی بیدار میشم از حسابم کم شده باشه :( دیگه اینکه واییی من چقد خوابم میاد الانااا ؛) * اون تایتل رو با آهنگ ابی بخونین ؛) |
...
الان الهام یه تیریپ اومد گفت نگران نباش که تو را چرت و پرت گو بخوانند ٬ همهی ۱۲۴هزار پیامبر پیشین در زمان خود مجنون و دیوانه خطاب میشدند پس هر کس از این به بعد به من بگه چرت نگو میگویم به تخمم !! احادیث گرانبهای مرا چرت و چال نخوانین که یه هو میگم زیگیل شوید ها !! راستی هم اینک دارم تفکر میکنم ببینم چه یادگاری در بین شما باقی بگذارم وقتی دارم میروم تعطیلات . فکر کنم باید باز هم با الهام مشورت کنم. |
...
بزودی دعوی پیغمبری خواهم کرد و همهتان را به کیش خود خواهم خواند . پس چندی دیگر منتظر من بمانید تا از این کوه فرود آیم. آنگاه چهرهی نورانیم گواه همه چیز خواهد بود. فقط تو را سر جدتان مرا با سنگ نزنید ها . قول میدهم اصرار چندانی نکنم. هر چه باشد من هم خیر شما را میخواهم هم خیر خودم را. من هنوز منتظر الهامم. نمیدانم چرا نمیاید. به گمانم دیگر دیر کرده است. ولی مادرقهوه خانه همچنان منتظر الهام میمانیم تا بیاید. آخر قرارمان اینجا بود از اول !! |
...
گفتم که گفته باشم: من این آرتوتیک را دوس دارم. من این آسه دهسه را نیز دوس میدارم. من این مینیمالیده را خیلی دوس میدارم. من این مبهوت مبهوت را نیز خیلی دوس میدارم. من این سینگل تانگو را دیگر خیلی خیلی دوس میدارم. آه که اگر بدانید من چقد دوس میدارم ... بگین مااااااااااااااااااااااا پ.ن. دیگر این آااااب را دوس نمیدارم. فعلاً میپرستمش تا بعد. |
...
حیلت رها کن عاشقان دیوانه شو دیوانه شو ...
کدامتان میدانید دنیای یک دیوانهی دیوانهی دیوانه چگونه است ؟!! حاضرم نیمی از همه چیزم ( و همهی همهی همه چیزم ) را بدهم تا در دنیای دیوانهی دیوانهی دیوانه ای جا بگیرم و از حدقه چشمان او ببینم . راستی نیم دیگرِ همه چیزم را نگه داشته ام تا شاید روزی طبیبی بیابم که علاج درد بداند و بدین نیمِ دیگرِ همهچیزم سودای دیوانگی کنم. . . گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو این نوا دارد مرا سوهان میکشد ... دوباره احساس در خود نگنجیدنم گرفته ... ، احساس سرما ، اینجا همه چیز سرد است ، من دوباره سردم شده ست ... هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وانگه بیا با عاشقان همخانه شو همخانه شو میدانی دلم کویر میخواهد ... دلم تنهایی کویر را میخواهد ٬ سکوت کویر ٬ آسمان کویر ... باران کویر ! کاش اینجا بیابان داشت . download این صدا ٬ این ساز ٬ این ضجهها مرا دیوانه میکنند ... |
...
این را دیگر نمیشد نگفت: رفتیم ماری...جونینا اینا تیریپ سوداگری مرگ. جای همهتان خالی . پ.ن. از آرشیو بیرون کشیده شده شده است این یادگار !! |
...
هرچه بیشتر سیگار میکشم بیشتر بدم میاید !! چه خوب است که سیگاری نشدیم ها . ما که هر چه جستیم لذتی در سیگار کشیدن پیدا نکردیم . البته قلیون و الکل و گرس و حشیش و اینها حسابشان جداست و مقدسند ٬ ولی سیگار نه ! به گمانم اینها که همش سیگار میکشندها سیگار دود میکنند چون احساس میکنند باید کاری بکنند و چون نمیتوانند فکر کنند و یا کاری پیدا بکنند که بکنند ٬ زورشان به سیگار میرسد و عقدهی کاری نتوانستن کردنشان را با سیگار دود کردن خالی میکنند (عجب فلسفه بافی مزخرفی از آب درامد) . خولاصه آنکه هرچند سیگار و قهوه و کامپیوتر از شب تا صبح ترکیبی چسبناک بود و چسبید ولی سیگارِ بعد از سکس رو به پنجره پشت در طبقهی دوم یا سوم (بالاتر از همکف باشد) ٬ به تختخواب با موسیقی زجراور ولی گیرای سکوت ٬ یک چیز دیگر است. |
...
احمقی عاقلانه میگفت: « برای فراموش کردن درد عاشقی ٬ باید دوباره عاشق شد .» شما بگویید من چه میتوانم گفت ٬ جز آنکه حماقت عین خوشبختی است ؟!! پ.ن. و جالب آنکه به گمانم راست میگفت !! تکمیلی: وقتی دوباره این پارهنوشت را میخوانم و به خودم فکر میکنم ٬ بی اختیار یاد بازرس ژاور مرحوم هوگو میفتم که چه نیک مردی بود این ژاور ٬ که گاهی تصور میکنم بیش از اندازه مرد بود. |
...
یه احساس خوشایندی از حس شش و هفتمم برخاسته و بهم میگوید که به صور اسرافیل دیگر چیزی نمانده است . یعنی خیلی چیزی نمانده است. فقط کمی دلشوره دارم . از خودم میپرسم همه چیز خوب پیش خواهد رفت ؟!! آیا همه برای این نمایش بزرگ آماده شدهاند ؟!! فکر کنم وقتی کوهها راه میفتن خیلی منظرهی جالبی باشد. پر احساس و هیجان انگیز. به قول کسی : « فقط یه لحظه تو این دنیا هست که خیلی جذاب و دوست داشتنیست آنهم اون موقع است که اسرافیل لپانش را باد کرده و ميخواد دهانش را بگذارد لب شیپور » |
...
میگفت در خارجه اول لایک میکنن ٬ بعد رفت و آمد (گاهی برعکس) ٬ بعد شاید لاو کنن ٬ بعد هم سکس میکنن ٬ بعد هم شاید زندگی کنن. اینجا دختر و پسر ها چگونه است که ندیده و نرفته و نیامده یا لاو میکنن یا لاس (خشک و تر همه جوره میکنن) !! گفتم : ههه ٬ ما اینیم دیگه تازه گونهای هم داریم که لاو پنهان میکنند . خوب که دقت کردم کمی از شاخهایی که داشت درمیآورد را دیدم. |
...
چند وقتی هست که شبا میشینم سناریوهای مختلف (و البته خیلی عادی و ممکنی) که ممکن بوده برام پیش بیاد و من بر اثر اونا بزنم آدم بکشم رو تجسم میکنم (این موضوع جدید تخیل کردنمه این چن شب) .... کمکم دارم به این نتیجه میرسم که من واقعاً یه آدمکش بالفطرهم ٬ یه جانی خطرناک ٬ فقط تا حالا فرصتش رو پیدا نکردم استعدادم رو به خرج بدم !!! |
...
دوسِت دارم ٬ عاشقتم ٬ دیوونتم ٬ عزیزمی ٬ عشقمی ٬ فدات میشم + ماچ بوسه و اینا ... عجب جملات ( و ایضاً احساساتِ ) خنده داری میشنوم این روز ها !! آخرالزمان شده است گویی !! جل الخالق !! قلقلکم میآید !! ... و وقتی به انتهای تمام اینها اضافه میکند : « برای همیشه با تو میمانم » آنقدر میخندم که به ناچار از خواب میپرم. |
...
قهوهای دیگر برای راه، قهوهای دیگر پیش از آن که بروم به راهِ دور٬ به آن راه ِدورِ دورِ دور ... Title : Bob Dylan - One More Cup of Coffee ( ترجمه: Bertrand Elizabeth )
|
...
Title : From Sara with Love Artist: Sarah Conner For so many years we were friends and yes I always knew what we could do but so many tears in the rain felt the night you said that love had come to you I thought you were not my kind I thought that I could never feel for you the passion and love you were feeling and so you left for someone new And now that you're far and away I'm sending a letter today From Sarah with love ... She'd got the lover she is dreaming of She never found the words to say but I know that today she's gonna send her letter to you From Sarah with love ... she took your picture to the stars above and they told her it is true she could dare to fall in love with you so don't make her blue when she writes to you From Sarah with love ... So maybe the chance for romance is like a train to catch before it's gone and I'll keep on waiting and dreaming you're strong enough to understand as long as you're so far away I'm sending a letter each day ... From Sarah with love ... She'd got the lover she is dreaming of She never found the words to say but I know that today She's gonna send her letter to you From Sarah with love ... She took your picture to the stars above and they told her it is true she could dare to fall in love with you so don't make her blue when she writes to you from Sarah with love From Sarah with love she'd got the lover she is dreaming of She never found the words to say but I know that today she's gonna send her letter to you From Sarah with love ... she's gotta know what you are thinking of 'cause every little now and then and again and again I know her heart cries out for you From Sarah with love (come on) she's got the lover she is dreaming of never found - words to say, ahh but today, but today From Sarah with love she took your picture to the stars above and they told her it is true she could dare to fall in love with you so don't make her blue when she writes to you from Sarah with love so don't make me blue when I write to you From Sarah with love ... |
...
فقط محض مزید اطلاعات عمومی اونایی که میگن چرا زیاد پست میکنی : همین الان چک کردم دیدم که من ۳۳ تا پستِ پست نشده دارم ! یعنی به شکل Draft تو بلاگاسپات سیوشون کردم و هنوز صلاح ندیدم پست کنم (دو نقطه دی). حال میکنین من اینجا تو آلمان چقد دارم کار میکنم دیگه !! خولاصه اینکه زیاد گیر ندین دیگه ٬ یه هو دیدین ۳۳ تاشو با هم پست کردما ... جنبه داشته باشین دیگه !! ۷-۸ تا پست تو روز که چیزی نیس عزیزای من :~| |
...
همینجوری ... نقل از آبی کوچک آرامش ... « ديشب که بهم گفت به زودي ازدواج ميکنم بدون اينکه از چراي گريه ام مطمئن باشم همينطور که باهاش حرف ميزدم سيل اشکم سرازير شد . دلش هوس " red winston" کرده بود و براش آوردم . گفت دلم نمياد سيگاري رو که تو بهم ميدي دود کنم گفتم بهتر که دود ميشه و ميره و چيزيش نميمونه مثل خود من .مثل تمام دوستيهايي که دود شدند و نموندند. هميشه با هم راحت بوديم و هيچوقت بهم نگفتيم که چقدر همديگر رو دوست داريم . براي من تنها مردي بود که خوب منو شناخت و ميتونستم خودم باشم در مقابلش . گفتم خدا کنه زنت ترک سيگارت بده آخرش خودت رو ميکشي با اينطور سيگار کشيدن گفت اونهم سيگاريه ديگه اميدي نيست . نداشتنش برام خيلي سخته چون هميشه داشتمش حتي وقتي از هم بي خبر بوديم توي تمام اين سالها که دور ميشديم و دوباره نزديک هر دو ته دلمون ميدونستيم که هيچوقت همديگر رو فراموش نميکنيم . هميشه ميدونستم که منو با ارزشتر از اون ميدونه که دروغهاي عاشقانه اي رو که به تمام دختران ديگه ميگه به من بگه و عشقش بهم اونقدر بزرگه که نميخواد با اون جمله ها خرابش کنه . » دیگه کمکم جدی جدی دارم تصمیم میگیرم سیگاری شم. |
...
نقل از خود خرم: « اگه فقط یه روز عاشق نبودی ٬ اون روز دیگه مردی ! ... هرچند اگه بفهمن یه روز که عاشقشونی ٬ خودشون میزنن میکشنت ! » نتیجهگیریِ شاعرانه: حرفای عاشقونه ٬ همش پر از فریبه ... تنیجهگیری عاشقانه: آه عشق من ! میخوام با دستای خودم خفت کنم ... نتیجهگیریِ فلسفی: اول و آخر مرگه ٬ موندن میون راهه ... نتیجهگیریِ خوشبینانه: بجز از امشب و فردا شب و شبهای دگر ... نتیجهگیریِ حاجآقا: البته ... ما که شهید شدیم ! نتیجهگیری خطرناک: این مکان مینگذاری شده است ٬ لطفاً از در عقب وارد شوید. جدی میگم به خدا ! نتیجهگیریِ سریع: بزن بریم به سرعت برق و باد ... نتیجهگیری کلّیِ من: دیووووووونه دیووووووووووونه دیییییی وووووووووووووووو نِـــــــــــــــــــــــــــــه |
...
اون از میثم و اون از عاطفه ... اون از حسین ... این از علی ... اون از عباس ... اون از شمس ... اون از بهشاد ... این از روزبه و سارا ... اون از ... حالا اینم از حجت و ندا !! اینجور که روایت شده .... (راوی الان زنگ زد این تیکه رو مجبور شدم سانسور کنم ولی خلاصش اینکه ازدواج تضمینی در ۱ هفته ... خیلی باحال ... تیریپ ۷۸ ای ... و همون چیزی که از حجت انتظار میرفت + دو نقطه دیِ خفن ). حالا شما اضافه کنین سایر اونایی که قضیشون این پروگرِس (و البته اینویزیبل) هست و سر و صداش حالا امروز فردا (شایدم پس فردا) در میاد رو !! اینا رو گفتم که بگم هییییییی .................. منممم میخوامممممم :(((((( پ.ن. پیام گفته بود کسانی که يه مدت ناپيدا میشن، بعدا با يکی ديگه پيدا میشنا ( اسمایلی چشمک) تکمیلی: یادش بخیر اون روزا هویج میکاشتیم ... |
...
- میشه خودتون رو معرفی کنید ؟ - به نام خدا هستم .۴-۲۳ سالی دارم . مجردم ٬ یه دختر دارم فکر کنم دیگه ۴- ماهش شده باشه. - کلاً نظرتون چیه ؟ - روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خواست / پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید ... - این چه ربطی به کدوم موضوع داره ؟ - آخه امروز زنگ زدم سفارت بهم گفتن ویزات اومده منم این شعر رو براشون خوندم فکر کنم خوششون اومد . - ماهم خوشمون اومد و از شما تشکر میکنیم . در پایان حرفی برای گفتن ندارید ؟ - دیووووونه دیووووونه .... ... کات ! |
...
دیوونه رو نیگا کن ٬ ببین چه خوبه حالش ! کی به کیه تو این دو روز دنیا ٬ بزن به سیم آخر ٬ دیوونه شو مثل من ٬ زدم به سیم آخر ٬ دیوونه دیوونه دیوونه دیووونه دیوووونه دیوووووونه دیووووووونه دیوووووووووونه دیووووووووووونه دیوووووووووووووونه دیووووووووووووووونه پ.ن. اولاً هیچیش کپی پیست نیس. ثانیاً کی گفته من حالم بده ؟! ثالثاً با سرعت ۱۴۰ تو سرازیری یادگار از فرحزاد به طرف شیخفضل اله با لهجهی آلمانی بخونین . رابعاً دیووووونه دیووووونه X( تکمیلی: اینم آهنگ این پستم.
|
...
دلم میخواد نه ایرانی بودم نه مسلمون بودم نه آدم . اون وقت وقتی که یه قاضی ایرانی با استناد به قوانین اسلام یه آدم مثل افسانه نوروزی رو میکشه این احساس لحن بهم دست نمیداد . کثافتای لجن X( پ.ن. اگه اونقده بوقین که نمدونین قضیه چیه به این یادداشت و لینکاش یه سر بزنین. پ.ن. اینم روش |
...
اینو وقتی نوشتم که داشتم به رعنا فکر میکردم . وقتی نوشتم که قلیزاده داشت سعی میکرد به ما حالی کنه روشهای تقریب زدن چند جملهای و اینا تو محاسبات عددی یعنی چی !! وقتی نوشتم که شادی و فرناز داشتن میخندیدن و سعی میکردن قلیزاده رو نبینن که خندشون بیشتر نشه . قشنگ یادمه . وقتی نوشتم که منگ بودم . وقتی نوشتم که مهدی هم همون نزدیکا نشسته بود. وقتی نوشتم تموم شد ٬ شب شده بود . وقتی شب شد ٬ از کلاس اومدم بیرون . وقتی که نوشتم هنوز ماه رمضون نشده بود ولی ماه رمضون نزدیک بو .... وقتی نوشتم تموم شد ٬ دیگه به رعنا فکر نمیکردم .... خسته و نزار ٬ زیر سنگینی انبوه نگاههای پنهان بیشهزار٬ هیکل خیالی خود را به دنبال میکشید. میدید ٬ میاندیشید ٬ میرفت. تنها ٬ سنگین ٬ ساکت ٬ ناآرام . گویی تیر نگاهی وجودش را غرقهی تردید میکرد. گویی تمام تهیبودنِ اطرافش ٬ تمام مرگیِ پیرامونش ٬ او را میپائیدند . گویی کلاغها انتظار چشمان او را میکشیدند . گویی موشها منتظر جویدن بندبند مرگ گرفتهاش بودند . گویی مترسکِ کشتزار با لبخندی وحشتناک او را به میهمانی صلیب خویش میخواند. او میترسید. از تمام آفرینشِ اطرافش و از تمام اطرافیان آفریدگارش . او تنگش بود . وجودش ٬ بودنش را میفشرد ٬ سرش سنگینی میکرد . میترسد . مبهوت و هراسان سعی میکرد فقط ٬ برود ! نیاز به رفتن توان فکر کردن را از او زدوده بود . شکسته و هراسناک دیگر نمیاندیشید. اطمینان داشت . او را مینگریستند . نگاهیهای خونآشامی به همگامی او میدویدند. نمیفهمید . گنگ بود . ابهام وجودش را میگرفت . سردش میشد . میدانست که تنها نیست . وه که چه انبوه دهشتناکی از هراس . کسی را نمیدید ٬ اما آنها همه جا بودند. وجودش به هم میپیچید . نمیدید اما حس میکرد. چنگال بیرحم سرنوشتی تاریک قلبش را در مینوردید . دیگر تاب نمیآورد . دورها دور تر میشوند . با تمام خستگی و نومیدی آرزو کرد برود. اما ... زانوانش شکست . بر زمین افتاد ٬ پخش ظلمات ٬ در خود غلتید ... و مرد . پ.ن. اینو وقتی نوشتم که سه سال پیش بود. |
...
حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت ... من سرانجام بعد دو ماه و اندی خودمو راضی کردم زنگ بزنم سفارت آمریکا ببینم ویزام اومده یا نه ٬ بعد کلی روز سرانجام کارت تلفن دوبی رو خریدم ... سرانجام تونستم قبل از ساعت ۱۲ از خواب بیدار شم .. امروز بالاخره زنگ زدم ... یارو خیلی خونسرد پشت گوشی گفت : وی آر ساری بات تودِی از فرایدِی وی آر کِلوزد نمیخوامممممم :(((( |
...
« تهران شهر مزخرفی است: شلوغ و پر سرو صدا و پرترافيک.برای کسی مثل من که بيشتر کارم در خانه است، بهترين کار بيرون نرفتن است. هر بار که از خانه بيرون بروم، حتی اگر يک ساعت هم باشد، ديگر نمی توانم در خانه به کارم برسم، دود و ترافيک اين شهر خراب شده تمام انرژی ام را می گيرد. اما اين همه ماجرا نيست.دليل اصلی در خانه ماندنم اين است که هروقت بيرون ميروم مجبور می شوم م را در خانه بگذارم. م اسمی است که من برای دختری که در بدنم زندگی می کند انتخاب کرده ام. من هيچ وقت او را نديده ام، اسمش را هم نمی دانم، فقط نمی دانم چرا مطمئنم اسمش با م شروع می شود. » |
...
هیییی ... یادش بخیر . داشتم عکسایی که تو ژاپن از توالت دیجیتالیاش انداخته بودیم نیگا میکردم کلی نوستالژیک شدم ! اون روزا علی و عمو مزدا ... البته علی و مزدا کلی خاطِرَن ولی من عکسای توالت فرنگیا رو که دیدم کلی نوستالژیکم برداشت . آخه نمدونین که این ژاپنیا توالتاشون اونقده تکنولوژیک بودن که اصلاً آدم هوس میکرد روزی چند بار روم به دیوار گلاب به روتون بره اونجا دستشویی گنده کنه ( ایول با ادبی حرف زدن خودم D: ) !! آخه بعد از اینکه کارت تموم میشد اونجا ۶ تا دکمه بود که هر کدوم رو میزدی یه جور باحالی شروع میکرد به شستن . یکی با آب سرد ٬ یکی با آب گرم ٬ یکی فشار کم ٬ یکی فشار زیاد ٬ یکی از بالا ٬ یکی از پایین ٬ البته من اونی که واسه دخترا customize شده بود رو از همه بیشتر میپسندیدم ولی کلاً خیلی چیز باحالی بود دیگه ... فکرشو بکنین ... اصلاً لازم نبود دست خودتو کثیف کنی کافی بود بشینی با دکمههاش بازی کنی و کلی با انواع آبهای سرد و گرم خود توالت فرنگی دیجیتالیه میشستت !! الان آدم قدر اون روزا رو میدونه . به خدا من الان اونقده که هوس توالت بو گندوی جمشیدیه رو کردما ٬ یا هوس اون دستشوییهای فرحزاد که بوی وایتکس با بوی گه قاطی میشد رو کردما که خدا میدونه . هر چی بود اونجا اگه دیجیتالم نبود آدم خودش میتونست دست بکنه کثافتای خودشو بشوره !! آب بود .. کاسه توالت بود ... هیییییی ... یادش بخیر ... این غربیای الاغ ٬ اصلاً حالیشون نیست این چیزا که !! اَه اَه اَه !! ( هر کی منو بشناسه میدونه که من چقدرررر به پاکیزگی اهمیت میدیم !! ) اینا رو گفتم که بگم این جملهی احسان رو که اینجا خوندم چقده به دلم نیشست: یکی از چیزایی که آدم اینجا گاهی بدجوری هوس میکنه اینه که یه شیلنگ آب خنک بگیره ماتحتش!!! |
...
آقا ما حالا یه چیزی اینجا گفتیم .. چمدونستیم اینجور میشه !! تو رو خدا ببین چه به جون هم افتادن اینا !! خدایان بس کنید و گر نه خودم آیپی همتونو فیلتر میکنما !! کامنتدونی من جای جر و بحث شما نیس که ... چخه :| |