تا کِيَم بايد تنها سفر کردن ؟!
|
...
و در آغاز هیچ نبود ... و سپس نیز هم ! میگویم ... میآیم ... میمانم ... میجویم ... مینالم ... میگریم ... میمیرم ... چندیست مینشینم ٬ چمدانهایم را میچینم ٬ نگاهشان میکنم ... آیا تمام آنچه من با خود آورده ام ٬ تمام بهرهی من از این زندگی نکبتبار ٬ همین دو چمدان است ؟! ( ... ادامه ) چشم به در دوخته ام ... چشمانم خشکید بس که به در زل زدهام ٬ میدانم منتظرم ٬ پس زمینهی نگاهم چمدانهایم هستند ٬ و درهای باز و نیمهبازی که تو گویی هیچگاه به روی هیچ منتظری نخندیدهاند ... ... چه ... درونم تنها ست ... . . . میخوانم ٬ زندگی شاید ٬ حس غریبیاست که یک مرغ مهاجر دارد ! این یک شعر بود که من خواندم ! خواندم ٬ صرف فعل خواندن است که من همیشه دوست میداشتم ٬ ولی ... به زمان ماضی ساده !! گذشته ای که به سادگی گذشت . آخرین قطرهی باران ... یادم نیست ... . . . باز هم میخوانم ... شعرهایم نیز آغشتهاند ٬ همهچیز مبهم است ٬ همه چیز دی هم فرو رفته ٬ هوا اینجا مه گرفته است ... چرک زمین نیز دیگر یادم نیست ... شعرهایی که میخواندم ... همه در هم فرو رفته اند ... . . . یک نفر باز صدا زد : « من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین ... » . . . میدانی ... اهل کاشانم اما ٬ شهر من کاشان نیست . شهر من گمشده است ... |
...
قرار نبود چیز دیگه ای قبل رفتنم بنویسم ٬ ولی خیلی حیفم اومد اینو که امروز به دستم رسید نذارم اینجا ٬ این پایان یک سری نامهنگاری من با یه دوست قدیمی بود که سنگ صبور افسردگیهای من بود و تمام استعارهها و تشبیهها و عبارات این شعرش رو از تو نامهها و نوشتههای من برداشته ... بعضیا چقد مثبتن ... بعضیا چقد دوست داشتنین ... تو اتاق ٬ سردِ سرد ٬ زیر کرسیّ ِگرم ٬ باباجون قصه میگفت ٬ هر شبی از یک چیز ٬ هر شبی از یک کَس ٬ هر حکایت یک پند ٬ نه که یک پند ٬ که دنیایی پند ٬ چه ٬ که هر پندی را ٬ قیمتی بسیار است ٬ چون یک مو که سپید است ٬ سپید ... یک شب مهتابی ٬ شبی زیبا و قشنگ ٬ باباجون باز نشست ٬ برامون قصه بگه ٬ هممون آماده ٬ سرتاپا گوش شدیم ٬ باباجون لب باز کرد: « یکی بود یکی نبود » ٬ غیر خدا هیچکس نبود ٬ زیر آسمون کبود ٬ پسری نشسته بود ٬ روی پلهی دلش ٬ نیگاهش به دوردورا ٬ انتظار و انتظار . پسر قصهی ما خونهاش کوچیک بود ٬ جای آن خوب نبود ٬ هوایی دلگیر داشت ٬ محلهبدجا بود ٬ کوچههایی دلتنگ ٬ کوچههایی مرده ٬ سرد سرد و بیروح ٬ افقش تاریک بود ٬ باغچشون سرد و یخ ٬ غنچهها خشکیده ٬ اقاقی پژمرده ... آه ٬ نگو باباجون قلبم مرد ! همسایههاشون ٬ همه بدخلق و نژند ٬ دیدههاشان بیروح ٬ روحهاشان هم مرده ٬ قلبهاشان دورِ دور ٬ عشق و مهر و دوستی ٬ همه گلبرگ خیالی بودند ٬ گفتههاشان به دروغ ٬ وعدههاشان به فریب ٬ کوچهها بشکسته چراغی بودند . شبهاشان که نگو ! تاریک و سیاه ٬ نه چراغی و نه مهتاب ٬ شمعهاشان همه خاموش ٬ ابرها تیره و تار ٬ مردمانی بیمار ٬ و « صدایی جز هیاهوی مترسکها نمیآمد » ٬ چه وحشتناک « کنار کوچهها شان هم گل لادن نمیرویید و دیگر برزگرها شعر لیلی را نمیخواندند و هم ٬ روایتهای شیرین را نمیدانند ! » زندگیشان مرگ ٬ آرزوشان رویا ٬ و وفا در گور ها مدفون بود . گویی ... گویی از سبز بهارانشان تنها خزان زرد مانده بود ... و دیگر هیچ !! - باباجون بعد چی شد ؟ چی بگم من که چی شد ! آخه اون هم حق داشت . تو کجا ٬ تو کدوم کوچه و بر پای کدوم در به نگاه گرمی مهمان میشد ؟! تو کدوم باغچه باید دنبال اون اقاقیهای زیبا میگشت ؟ به کدوم حرف دل میبست ؟ همهدوستاش از این محله رفته بودن ٬ آخه پس کدوم دوست رو باید صدا میزد ؟ مونده بود تنهای تنها ! آخه باید کدوم یار رو جستجو میکرد ؟ چشمونش کدوم بهار رو میدید ؟! و کدوم عشق رو میپرستید ؟!! اصلاً ... اصلاً ... کدوم مهر رو باور میکرد ؟! کدوم گلبرگ رو پیدا میکرد که مرهم درد خودش کنه ؟! و کدوم ستاره رو به صحبت مینشست ؟!! کدوم لاله با نگاهش قوت جانش میداد ؟! کدوم سلام رو با لبخند پس میداد و کدوم افق رو باید به آرزو نگاه میکرد ؟! هنوز هم روی همون پله٬ تو همون خونه ٬ با همون حالت نشسته بود ٬ گمونم دنبال ستارهاش میگشت ٬ که بازم محرم رازش میشد ... یا به دنبال برق تند نگاه ستاره ٬ یا به یاد پرواز ٬ تو سرش خاطرات جورواجور . - باباجون بعد چی شد ؟ آره جونم اما این آخر این قصه نبود ٬ این شروع اون بود . اون پسر فکری کرد ٬ وه چه زیبا فکری ٬ شاید هم تنها راه !! آره اون تصمیم داشت خونهش رو عوض کنه ٬ یه جای دیگه بره . کار دشواری بود ٬ صحبت اسباب کشی ٬ توی این وانفسا ! اما اون محکم و سخت ٬ تصمیم رو گرفتهبود ٬ باید انجامش میداد ٬ همتش عالی بود ٬ دست حق همراهش ٬ دعای بزرگترا توشه به راهش !! بچهها کاش میدونستین که چقد خوشحالم ! فکرای قدیمیاش رو تو خونهی قبلیشون حبس نمود ! درش رو قفلی زد ٬ کلیدش را هم ... آره جونم گم کرد . تو کوچه راه افتاد ٬ حالا اون کجا بره ؟ آنجا نه ... پس به کجا ؟! سر راهش که یکی آشنا میدید ٬ نشونی میپرسید ٬ همه با جون و دل و عشق و امید ٬ نشونش میدادند از کدوم راه بره . - بابا جون کجا بره ؟ بره اونجا که دیگه دلبازه ٬ اقاقی سرحاله ٬ غنچهها شادابند ٬ دیدهها گرمِ گرم ٬ که چه زیباست اونجا ! چشم ها همه گیرا و قشنگ ٬ کبوتر شادِ شاد ٬ آفتاب داغ داغ ٬ لالهها سرخِ سرخ ٬ قلبها وه که چه نزدیک . روزگارش آبی ٬ افقش بس روشن ٬ عشق و مهر و دوستی همگی واقعیت ٬ همه جا حرف بهار همه جا شادی رفتن خزان ٬ همه جا شکل بهار ٬ گفتهها رو به بهار ٬ غنچهها در لبخند ٬ حرفها بر سر لبخند بهار ! شبهایش ؟ که نگو بس زیبا ٬ همهجا مهتابی ٬ شمع دلها روشن ٬ همه جا پر ز هیاهوی قشنگ ٬ همگی هم دلشاد ٬ همه جا برق امید ٬ پیچیده بوی صفا تو کوچه ها ٬ همه کوچهها تمیز ٬ همگی منتظرش ! و پسر عزمی جزم ... و من از این خوشحال ! - بابا جون بعد چی شد ؟ بچه ها دیر وقته ٬ من دیگه خسته شدم ٬ دیگه امشب کافیست ٬ همهمون میخوابیم . - نه باباجون ٬ یه ذره دیگم بگو ٬ خیلی دوس دارم بدونم که چی شد ٬ اون پسر بعد چه کرد ٬ کِی به اونجا میرسه ؟ بابا جون بازم بگو ... اون پسر کاش ... پ.ن. و با تشکر از تمامی دوستایی که به من روحیه میدن :> |
...
deadlock ! خیلیا تو دوست داشتن میمونن . خیلیا تو دوست داشته شدن میمونن . خیلیا تو عاشقی میمونن . خیلیا تو عاشق شدن میمونن ٬ خیلیا تو عاشق موندن میمونن .... کمن اونایی که بعد از اینکه عاشق شدن و عاشقشون شدن باز هم میتونن از عشقشون بگذرن و به دوست داشتن برسن ... کم اند ولی من پیداشون کردم . اینا همونایی هستن که بیشترین زجر رو به آدم میتونن وارد کنن ٬ ولی وقتی از عشق دوباره به دوست داشتن رسیدن بیشترین آرامش رو میتونن به آدم هدیه بدن. |
...
شاید یه روز خودم ٬ خودم رو محاکمه کردم . خودم میشم مدعی العموم ٬ خودم میشم دادستان ٬ خودم میشم قاضی ٬ خودم میشم شاهد ٬ خودم میشم وکیل ٬ خودم میشم تماشاچی ٬ خودم میشم خبرنگار روزنامهها ... خودم خودم رو محکوم میکنم ٬ خودم به حکم خودم اعتراض میکنم ٬ خودم واسه خودم فرجامخواهی میکنم ٬ خودم واسه خودم تخفیف میگیرم ... خودم خودم رو تبعید میکنم ... به اون دیار دور ... فشنگ آخر ... آره فشنگ آخرم رو نگه میدارم برای اون روز ... روز دادگاه خودم ... روز تبعید شدنم ... ... فشنگ آخر ... آره فشنگ آخر ... |
...
دیدی این بیجنبهها رو که تا از یکی یه کم خوششون میاد فکر میکنن عاشق شدن و حالا دیگه واویلا !! کم نیستن این خاک بر سرا ٬ کلی زیادن . ولی بعضیها هم دیگه شورش رو در میارن بسکه عاشقن و دیوونه ٬ ولی فکر میکنن این فقط یه دوستی ساده ست یا فوق فوقش یه جور دلبستگی ٬ وابستگی ٬ چیزی ... ولی اووووووووه ... عشق چیچیه بابا !! بییییییییییخیییییییییاااال !! |
...
هی موناهه ٬ بیا بگو ٬ بیا بگو که خوشحالی ٬ بیا بگو که چرا خوشحالی ٬ بیا بگو که چجوری خوشحالی ٬ بیا بگو که چقدر سخت بود تا برسی به اینجا ٬ تا بتونی اینجوری خوشحال باشی ٬ بیا بگو که چقد گریه کردی تا بتونی بخندی ٬ بیا بگو الان آدما چه رنگن ٬ بیا بگو الان همه چی یه جور دیگست ٬ بیا بنویس که اینجا ثبت بشه ٬ که بعداً من ازت مدرک جرم داشته باشم :> بیا بنویس :) |
...
وراجی ... یا دوکلمه حرف حساب ! ................. .............................................. ................................ .................................. ............................................................... ......................... ............................. ................. ...... |
...
just walk away ... دیدی بعضیا اونقده تو بکگراند زندگیت رو اشغال کردن که تا هستی و هستن حالیت نیست ٬ ولی همین که ازت جدا میشن یا ازشون جدا میشی یه هو احساس خلأ میکنی ٬ طوریکه انگار داری خفه میشی ... طوریکه انگار یه چیزیت کمه ٬ یه چیزی که هیچوقت نداشتی ٬ یا داشتی و نمیدیدی ٬ یا میدیدی و حالیت نبود ... خلاصه دیگه نیست ! امسال شب یلدا اونقده طولانی بود که بتونم از خیلیا خداحافظی کنم. |
...
and i dream my destiny ... فکرشو بکن ٬ آدم PhD کامپیوتر از دانشگاه چهارم آمریکا بگیره ٬ بعد بره ۲ سال کار کنه ٬ (نه نه ٬ زن نگیره یه وقتا) بعد بیاد بیاد بره بشه یه چوپون تو یه دشت پر از گل و علف با کلی گوسفند . بعضی وقتا هم بیاد شهر چپق بکشه . دیگه ... هیچی همین . دیگه هم هیچی . آره آره ٬ هیچی هیچی ! حتی فکر کردن بهش هم خیلی تحریک کنندهست و هیجان انگیزه . من این کار رو میکنم. پ.ن. تکلیف عشق چی میشه این وسط ؟ بین این همه گوسفند ٬ نیمهی گمشدهی من کدومه یعنی ؟! راستی کسی هست که حاضر بشه زن یه چوپون دیووونه بشه ؟ |
...
زندگی ٬ رانندگی ٬ و یه جادهی یه طرفه ... بعضی وقتا هم مثل یه جاده یه طرفه ٬ باید برونی و برونی و برونی ... بعضیا سوار میشن ٬ بعضیا پیاده میشن ٬ بعضیا لایی میکشن ٬ بعضیا چراغ میزنن ٬ بعضیا وقتی سوار شدن میخوای پیادشون کنی ٬ بعضیا وقتی دارن پیاده میشن میخوای التماسشون کنی که یه کم دیگه بمونن ولی اونا رسیدن و باید پیاده شن ٬ بعضیا طول میکشه گرم شن و سر صحبت رو وا کنن ٬ بعضیا اونقده تو ماشین نشستن که دیگه یادت رفته اونا هم هستن ٬ بعضیا اونقده تو ماشین نشستن که فرمون رو میدی دستشون و فقط کلاژ و ترمز و گاز رو میگیری دست خودت . بعضیا خودشون رو میندازن جلو ماشینت ٬ بعضیا کنار خیابون واستادن واست دست تکون میدن ٬ بعضیا داد میزنن : ویلا ٬ ویلا ... بعضیا داد میزنن: در بست ٬ بعضیا داد میزنن : مستقیم ... بعضیا وستادن کنار خیابون تا براشون ترمز کنی ٬ بعضیا سر کارشونن و تو باید بری دنبالشون تا سوار شن . بعضیا میان میمالونن بهت ٬ بعضیا میان میکوبونن بهت ٬ بعضیا وقتی میشنن تو ماشین نوارشون رو با خودشون میارن ٬ بعضیا تو ماشین که میشینن از رانندگی تو میترسن ٬ ولی بعضیا به تو و رانندگیت اعتماد میکنن و دیگه هی حرص رانندگی بقیه رو نمیخورن ٬ بعضیا هم بیخیااااال ... انگار نه انگار تو ماشینن و تو رانندهای . بعضی وقتا بنزین تموم میکنیو کنار جاده وامیستی تا یکی بهت بنزین برسونه ٬ بعضی وقتا قبل از اینکه بنزین تموم کنی میری پمپ بنزین و بنزین میزنی ٬ بعضی وقتا به روغن سوزی میوفتی ٬ بعضی وقتا سرسیلندر میسوزونی ٬ بعضی وقتا آب روغن قاتی میکنی بعضی وقتا هم میزون فرمونت به هم میخوره ماشین به چپ و راست میکشه ٬ بعضی وقتا ممکنه موتور بسوزونی . بعضی وقتا جاده خیسه ٬ بعضی وقتا هوا مهه ٬ بعضی وقتا هوا آفتابیه ٬ بعضی وقتا باید برف پاککن بزنی ٬ بعضی وقتا باید پنجره رو بکشی پایین ٬ بعضی وقتا باید کولر بزنی ٬ بعضی وقتا باید بخاری رو بزنی ٬ بعضی وقتا باید با بوق زدن راه بگیری ٬ بعضی وقتا با چراغ زدن ٬ بعضی وقتا هم باید بیخیال راه گرفتن بشی .... ولی هر چی باشه ٬ این جاده یه طرفست ٬ باید بروی ٬ بری ٬ بری ... بری ٬ بری ٬ بری ... و بازم برونی و برونی و برونی ... به جلو ... چون جاده یه طرفست . دلم یه جادهی هیچطرفه میخواد ٬ دلم میخواد دوباره مثل اون شب تو بزرگراه سر ماشین رو کج کنم و برعکس بیام ٬ دلم میخواد نرم ٬ نرم ٬ نرم ٬ که از رو اجبار مستقیم نرفته باشم ... ولی ... آره ٬ زندگی همین روندن این ماشینست ٬ میری ٬ میری ٬ میری ... مستقیم میری ٬ درحالیکه همش داری دنبال یه خروجی میگردی ٬ دنبال یه دور برگردون ٬ دنبال یه جا پارک ٬ این ورا رو بلد نیستی ٬ این جاده یه طرفس در حالیکه تو بلد نیستی و نمیدونی داری کجا میری ولی میری ... میری ... میری .... |
...
Graduation Day ... Title : Graduation Day Artist : Chris Issak Driving slowly, watching the headlights in the rain. Funny how things change. Think of the good times wishing you were still with me. The way it used to be, graduation day. Watching the stars fall, a million dreams have all gone bad. Think of all we had. I knew all then, thought you loved me I was wrong. Life goes on, graduation day, oh, graduation day. Thinking of a time when everything was right. Thinking of a time with only you and I. Makes me sorry that it had to end that way. Learned my lesson now there's nothing left to say, graduation day, oh graduation day. Thinking of a time when everything was right. Thinking of a time with only you and I. Makes me sorry that it had to end that way. Learned my lesson now there's nothing left to say, graduation day, oh graduation day. Oh graduation day ... |
...
بعضی وقتا هم باید چشات رو ببندی و با بیرحمی بری ... خب اینجور وقتا ٬ اون لحظهی آخر ٬ خودت به خودت که پشت پا زدی خوردی تو همون دیواره ٬ میفهمی نباید چشات رو میبستی ٬ آدم با چشم بسته کجا میخواد بره ؟ محبت و وابستگی شدیدی احساس میکنم نسبت به اون دیواری که من هی و هر دفعه محکم تر دارم میخورم بهش . دوسش دارم !! |
...
desparately seeking hatred ... خوشبختانه ٬ خوشبختم !! چون دارم نفرت رو با تمام وجودم حس میکنم . احساس قدرت میکنم وقتی میبینم چقدر میتونم متنفر باشم . یه جور حس بد بودن مطلوب ٬ خب آدم هرچیزی رو که نداشته باشه وقتی به دست بیاره برای یه مدت احساس خوشحالی میکنه . من از اینکه دیگه مطمئنم متنفرم خوشحالم . مثل دختری که وقتی باباش بمیره خوشحال میشه چون دیگه لازم نیست واسه ازدواج از کسی اجازه بگیره !! لطفاً یکی که بلده بیاد به من دلداری بده وگر نه ... میترکما !!! پ.ن. خیلی وقت بود مشت نزده بودم تو دیوار اتاقم ... خیلیییی وقت . دیگه داشت یادم میرفت . |
...
چقد بده که نیمهی گمشدهی من یه پسره ها !! هوی AR تو خیلی گهی . آشغال اگه دختر بودی تا حالا صد بار گرفته بودمت . اگه دختر بودم تا حالا هزار بار .... اه ! درسته که من پسر پسندم ولی دیگه زندگی که شوخی نیست . عوضی نصفه شبی تو کوشی ؟ نه دفتری نه تو اتاقت . پاشو به من زنگ بزن . من که میدونم چه مرگته ٬ تو هم باید بفهمی من چه مرگمه . من میخوام جواب ابلهانهترین سؤالهات رو بدم . میخوام بازم باهم هیچی نگیم و ساکت حرف بزنیم . پاشو بت میگم . علی ! با تو ام میشنوی ؟!! |
...
پریودها میگذرند ... یه جک بگم؟ نه نه ٬ یه خبر بامزه: من خوبم . خیلی خوبم . یعنی خوبم کردن ٬ یعنی خوب کردنم ٬ یعنی تنها چیزیم که الان سرحال نیست عقلمه که همین میرسونه الان میزونِ میزونم . با تشکر از همکاری و همدردی دوستان و همکاران پشت صحنه ٬ روی صحنه ٬ زیر میز ٬ توی کمد ٬ پشت تخت ٬ نودال ٬ افکت ٬ حمل و نقل ٬ و اون افسره که منو جریمه کرد (!!) دوباره میخوام چند تیریپ پیغمبری کنم و حدیث بگم و اینا . از اونجاییکه جدیداً در اینترنت پیغمبرای قلابی زیادی مشاهده شده ٬ طی یک بررسی با حضرت لیتی (ض) قرار شد در راستای اینکه ما هم از قافله عقب نمونیم و کلاً همهچی رو هدایت کنیم و اینا ٬ به زودی یه انجیاو (ngo) برای پیغمبرا میزنیم. چون ما کلاً خیلی اوپنیم و همه رو با آغوش باز میپذیریم از همهی پیغمبرا دعوت میکنیم اگه میخوان در این راستا همکاری کنن یه نامه برقی بفرستن به peyghambar[AT]divooneh.com . درضمن از تمام حوری پریهایی که سابقهی فرشتهگری دارن جهت همکاری در امور خیر دعوت به عمل میاد . کافیه یه ایمیل به hooripari[AT]divooneh.com بزنین و سوابق و قابلیتهای فرشته گری خودتون رو ذکر کنین . از حالا هم بگم این en-gi-o ی ما خیلی بودجه ایناش ردیفه . خولاصه بشتابید که غفلت موجب پشیمانیست. ضمناً یه کابوس دیدم که توش دیگه هیچکی نامتمدن نبود !! خیلی ترسیدم . |
...
i feel i'm the father ... بعضیا آدمای باحالن٬ مثل بابای دوست فراز که وقتی بهش زنگ زدن گفتن پسرت خودکشی کرده٬ ماشین رو زد کنار٬ سرش رو گذاشت رو فرمون٬ سکته کرد٬ و مرد. بعضیا هم مثل بابای مونا باحالن ٬ وقتی که تو مهمونی خدافظی دخترش یه گوشه واستاده بود و داشت دخترش رو نیگا میکرد و ... البته بعضی مادرا هم باحالن ٬ مثل مامان امیدی که مرد. |
...
what is love ... دروغ میگویم ٬ دروغ میگویی ٬ دروغ میگفتی ٬ دروغ میگفتم ٬ دروغ میگفتیم ٬ دروغ میشنفتیم ٬ و دروغ بود و دروغ بود و دروغ بود ... و من همچنان مات و مبهوت ماندهام که چگونه همه چیز دروغ بود و دروغ گفته شد و دروغ شنیده شد که حتی چشمها و نگاهها هم دروغ گفتند و دروغ شنیدند و دروغ بودند . مگر نه که میگفتی چشمهایت دروغ نمیگویند ؟!! |
...
فقط میخواستم بگم که من خودم رو با مارک روتکو و انسل آدامز و گوستاو کلیمت دارم خفه میکنم . اگه اینجا اینترنت به درد بخور داشت اون فوتوبلاگ متروکم رو که خیلی وقته وقت نکردم آپدیت کنم حتماً با اینا پر میکردم . آها تا یادم نرفته بگم که چند وقت پیش هم این آقای کریستوفر مایرز هم منو شهید کرده بود . و چون اسم عکاسی و نقاشی اومد باید یادی هم بکنم از پروردگارانم ٬ کانی اِمبودِن و صد البته نیز مایکل کنا !! صلواتٌ علیهم و الهم اجمعین. پ.ن. با حضرت AR> نشسته بودیم و از ونگوک میگفتیم و از رنگ و از آنچه بین ونگوک و رنگها گذشته و ما میدانیم و نمیدانیم که بحث کشیده شد به رنگ صورتی !! باورم نمیشد سه ربع ساعت راجع به رنگ پلنگ صورتی این قدر حرف برای گفتن داشته باشیم !! |
...
zendegani siibiist, gaaz bayad zad ba poost ... از بارون نوشتهها: زندگي گاهي مثل اون بازيه ميشه كه بايد يك حلقه رو از توي ميله رد كني بدون اينكه حلقه به ميله برخورد بكنه و گرنه زينگگگگ زينگگگگگه اون بوقه با چراغِ قرمزش كه خاموش و روشن ميشه در مياد ,همه اش بايد مواظب باشي كه اشتباه نكني اگه هم كردي از حد مجاز بيشتر نشه كه از بازي پرت ميشي بيرون. گاهي هم مثل چرخ فلكه , اولش كمي ميترسي و تو دلت خالي ميشه بعد كم كم لذت ميبري و آخرش هم سر درد ميگيري . گاهي وقتهاي ديگه مثل شطرنج ميشه و سالها و سالها دستتو ميزني زير چونه و به مهره ها خيره ميشي و نقشه ميكشي و بعد از قرني كه مهره رو جابه جا كردي بازم تضميني نيست كه كيش-مات نشي . گاهي هم مثل اينه كه توي چرخ فلكي و با يك دست بايد حلقه هه رو عبور بدي از طرفي نيم نگاهي هم به صفحه شطرنجه داشته باشي و حواست جمعش باشه و تو دلت هم هي بريزه پايين تازه بخواهي يكي رو هم "فرنچ كيس" بكني . يك وقتهاي ديگه مثل اون يكي بازيه كه ... بازم بگم ؟ خوب آخر آخرش هم : " it doesnt matter how good you play you finally will get kicked out of the play "
|
...
از دلتنگستان بازم شاهین ! اول میخواستم لینک بدم ٬ ولی وقتی دوباره و چند باره خوندمش اونقده حرف دل خودم بود که نتونستم به یه لینک خالی راضی شم. (از اینجا): عزیزترینم با چه کسي مي خواهي زندگي کني؟ کسي که با او مي تواني؟ يا کسي که بدون او نتواني ؟ حتما مي داني که اين دو چقدر فرق دارند، يا نمي داني؟ خودت مي داني که آدمها دو دسته اند ... (ادامه) تو در کدام دسته هستي؟ آيا تو به هر کسي که بتواني با او بماني راضي هستي؟ يا مي خواهي فقط با کسي باشي که بدون او نمي تواني؟ اصلا تو اين عشق لعنتي را که مي گويند چنين است و چنان است قبول داري؟ يا در آن دسته اي هستي که فکر مي کنند فرق عشق با عادت مثل نشستن است با تمرگيدن؟ نمي داني؟ فکر نمي کنم بداني. نترس! من هم نمي دانم. اصلا مي داني، هيچ آدمي در تمام عمرش در يک دسته نمي ماند. اصلا من ديگر برايم مهم نيست که بدانم از کجا آمده ام يا آمدنم بهر چه بود. من فقط مي خواهم انتخاب کنم که به سمت خانهء تو بيايم. مهرباني و مرا آزار مي دهي. خونسردي و سر من داد مي زني. عاقلي و از من هزار کار غير منطقي مي خواهي. خوشبختي و تمام بد بختيهايت را با من تقيسم مي کني. اسمت را هم گذاشته اند « به سياهيِ شب »، اما غير از من که سالهاست در تاريکي موهايت گم شده ام همه مي دانند هيچ خورشيدي از تو پرنور تر نيست. ْ{ اين قسمت را فقط تو بخوان؛ آهاي آدمهاي غريبه؛ لطفا اينجا را نخوانيد؛ } همهء اينها را خواندي؟ مي دانم که مي خواني. حتما حسابي هم حرص خوردي، از اينکه به جاي اينکه فقط از خوبيهايت بنويسم هر چه بدي از تو ديده بودم را پشت سر هم قطار کردم تا همهء عالم و آدم بخوانند. خوب معلوم است ديگر، تو که مي داني من چقدر بدجنسم. تو که از بديهاي من نمي نويسي تا همهء عالم و آدم بدانند. حالا همه فکر مي کنند من چقدر بي گناهم و تو چقدر بي رحمي که انقدر به من سخت مي گيري. اين را هميشه خودت مي گويي، که هميشه من چون بهتر از تو حرف مي زنم دلِ همه را به دست مي آورم، و در چشم عالم و آدم من خوب مي شوم و تو بد. { مي دانم که همه تان تمام حرفهاي خصوصي خوانديد؛ پس باز هم بخوانيد تا بدانيد؛ } آهاي آدمهاي دنيا، مردم تمام عالم؛ اين حرفها و کلماتي که اينجاست فقط و فقط گواه يک حقيقت است : که من مي دانم که بدترين گناه دنيا را مرتکب شده ام و دروغ گفته ام. من مي دانم که من از هر دشمني عزيزترينم را بيشتر آزار داده ام. من...باز هم بگويم؟ حتما بايد بگويم چقدر دوستت دارم؟ نمي داني؟ تو که مي داني من بدون تو نمي توانم زندگي کنم، نمي داني؟ مي دانم، کافي نيست؛ هست؟ |
...
خاله خرسه یا خاله قورباغه ٬ مسأله اینست ! تا بوده همین بوده ٬ آدما همیشه بیشترین سختیها و رنجا رو از طرف اونایی متحمل میشه که بیشتر از بقیه دوسش دارن ٬ یا اونا رو بیشتر از بقیه دوست داره . حالا میخواد پدر مادر آدم باشه ٬ میخواد دوست دختر آدم باشه ٬ یا زن سال کانادا ٬ یا هر کس دیگه ای . به قول حکیمی دیوانه ٬ دوست داشتن زجر کشیدن است ٬ حالا بعضیا دوست دارن زجر بکشن و از این زجر کشیدن لذت میبرن ٬ اون یه چیز دیگهست . |
...
از وقتی AR دیگه بهم کامنت نمیده خیلی وقت بود کامنت تکون دهنده و باحال ندیده بودم تا اینکه الناز واسه این پستم گفت : امان از سه نقطههايی که بیداد میکنند ... يه چيزی هست. کنفسيوس میگه در طبيعت به سمت هر چيزی میری از تو فرار میکنه و از هرچی فرار میکنی به سمتت میياد. اينه همون چيزی که عوض داره و گله نداره ... فقط میدونم اگه تصميم گرفتيم که بريم هيچوقت نمیرسيم.....خوش به حال اونهايی که ايستادند ... |
...
حالا یک دو سه ... همهی رابطههای خیلی صمیمانه و نزدیک معمولش اینه که به طرز مسخره و مضحک و ابلهانهای تموم میشن ... چراش هم اینه که آدما بیشعورن ! به لطف و راهنماییهای چند روز پیش عمه خانوم ... خیلی چیزا دیگه بسه ٬ از جمله بسی از روحیات و اخلاقیات بنده !! من همیشه گفتم ٬ اگه کلاً دو تا آدم حسابی وجود داشته باشه ٬ یکیش میثمه ٬ یکی دیگش حجت !! من مگه چیم از اونا کمتره ٬ میخوام تیریپ آدم حسابی بردارم !! تا کور شود هرانکه نتواند دید p: |
...
هذیانگفتها ... آدم وقتی میتونه معنی زندگی کردن رو بفهمه که از زندگی کردن بگذره . همهی اون چیزی که یه عمر برات تعریف شده بودن رو کنار بذاری ٬ بعد ... نه ٬ نه ٬ نه ... این یه معامله نیست ٬ این یه قمار نیست ... اصلاً کیه که حاضر باشه اگه خورد زمین دوباره پاشه برگرده عقب ؟ کیه که اگه یه روز افتاد زمین تا تهش رو سینه خیز میره ولی بلند نمیشه ... اصلاً کیه که بتونه ادعا کنه میتونه ؟! ... زندگی محبس بیدیواری ست ... و تو محکوم به حبس ابدی ... خب ٬ این وسط تکلیف عشق چی میشه ؟ |
...
k.شعر - برای حضرت AR ببینین ملوسکان من !! این بلندنوشتههایی که من الان مینویسم در کمال مستی ٬ حماقت ٬ دوری از هرگونه مصلحت اندیشی ٬ فکر ٬ و این جور آفات نوشته شده . من مطلقاً هیچ منظور خاصی ندارم . با هیچ کی نیستم و فقط این مطالب چون به ذهنم یکی دو باری رسید دارم مینویسمشون . خیلی وقته که مطلب طولانی ننوشتم . مطمئنن خیلی از حرفا رو هم نمینویسم که دیگه خیلی خیلی طولانی نشه . فقط خواهش ٬ التماس و غیره میکنم کسی اینا رو به خودش نگیره . پیشاپیش از یاری سبزتان ممنون . ادامه ( کلیک کنید ) خیلی ساده ست : من تو رو دوست دارم . زیاد . ولی تو ارزش دوست داشتنی که به پات ریخته میشه رو نمیدونی . خب عیبی نداره ٬ به قول داییپیره ٬ چیزی که عوض داره گله نداره . عوضش: یکی هست که منو دوست داره . من سعی میکنم این قضیه رو درک کنم . ولی ... نه !! من هیچوقت نتونستم ارزش دوست داشتن اون رو درک کنم. شاید من خیلی آدم بدی (پستی)باشم از این جهت ٬ درست مثل تو ! ولی هنوز چیزی که عوض داره ... خب یکی دیگه هست که اونی که منو خیلی دوست داره ٬ خیلی دوست داره . فکر میکنی اونی که منو خیلی دوست داره با اون آدمه چی کار کرده ؟ قدر دوست داشتنش رو چقد دونسته . خب بهت میگم ٬ خیلی ساده ٬ حقش رو کف دستش گذاشته . به نظرت اون آدم بدیه یا آدم پستیه ؟ میدونی اون حق داشته ولی هنوزم چی ؟ چیزی که عوض داره ... یکی هم هست که عاشق اونیه که عاشق اونیه که منو خیلی دوست داره !! راستش رو بخوای اصلاً روم نمیشه بگم اونی که عاشق اونیه که منو خیلی دوست داره چه برخوردی کرد با اونی که عاشقشه . آخه چیزی که عوض داره که گله نداره !! ببین ... تو عاشق یکی بودی که اون عاشق تو نبود . یادته میگفتی چرا آدما اینقده آدمایی که عاشقشون میشن رو اذیت میکنن ؟ یادته یکی عاشق تو بود ؟ یادته آخرش چی شد ؟ خب ... نه نه نه !! تقصیر تو نبود . تو کار دیگه ای نمیتونستی بکنی . تو خودت داشتی زجر میکشیدی ٬ ولی ... خودت رو بذار جای یه نفر که از بیرون داره به قضیه نیگا میکنه . یکی که اعتقاد داره چیزی که عوض داره گله نداره ... خب خیلی سادهست نه ؟ دوست داشته شدن ارزشمنده . دوست داشتن مقدسه . دوست داشته شدن مقدس تر . ما آدما ذاتن پستیم . ما آدما عوضیایم . ما آدما ... هیچی . ما آدما آدم بشو نیستیم. چرا ؟ چون خوب بودن سخته ! خیلی سخته . آها یه چیز دیگه . ما آدما بیجنبه ایم . ما آدما بیشعوریم . ما آدما قدرنشناسیم . ما خودخواهیم ٬ حسودیم ٬ بدجنسیم . هرچقد هم که خوب باشیم ٬ بازم بدیم . همیشه به فکر خودمونیم . چند بار تا حالا تو رابطهی دونفره خودمون رو گذاشتیم جای نفر دیگه ؟! تو ٬ من ٬ اون ٬ اون یکی ٬ اون یکی دیگه ٬ و ... چند بار تا حالا وقتی کار به سختی کشیدن و زجر دیدن رسیده فکر سختی و زجری که اونیکی دیگه باید بکشه رو کردیم ؟ چند بار تاحالا از حق خودمون گذشتیم ... مهم نیست چند بار ... مهم اینه که ما آدمیم. هر چند بار .. کم یا زیاد ... کم میاریم . کــــــمممم ... م یییی آ ر ییییی م . من کم میارم ٬ تو کم میاری ٬ اون کم میاره ٬ ما کم میاریم ٬ همه کم میارن ... خب پس چی ؟ چیزی که عوض داره ... گله چی ؟! ... نداره ! من این بازی رو زیاد کردم : تو نیکی میکن و در دجله انداز ... چشم بسته . مثل یه احمق .. مثل یه دیووونه ٬ تهی از هر چی منطقه . من خیلی وقتا الکی الکی خودم رو زجر دادم . به خاطر خیلی چیزایی که ممکنه تو یا هر کس دیگهای با دونستنش به من بگه احمق یا ممکنه کلی قربون صدقم بره که تو چه قدر خوب و مهربونی یا ممکنه ... مهم نیس چی ممکنه . مهم اینه که من فکر هیچ کدوم اینا رو نمیکردم . من وقتی داشتم نیکی میکردم فکر نمیکردم . ولی الان دارم فکر میکنم ٬ به چی ؟!! به این که دارم با فکر کردن زجر میکشم . به این که دارم فکر میکنم که دیگه نمتونم بدون فکر کردن ... دارم از خودم ٬ از خوب بودنم فاصله میگیرم . دارم از خیلی چیزا جدا میشم . دارم زشت میشم . من سعی خودم رو کردم . ولی نشد . شد ٬ ولی طول نکشید . طول کشید ٬ ولی کافی نبود. من خستم . تو خسته ای . اون خستهست . همه خستهایم . اینجا آخر خطه ٬ ایستگاه آخر . همه چی کمکم داره تموم میشه . همهچی داره بد تموم میشه . حتی منی که خیلی فکر میکردم زرنگم ٬ خیلی میتونستم خودم رو کنترل کنم ٬ دور و برم رو کنترل کنم ٬ به خیلی چیزا ٬ خیلی رابطهها ٬ خیلی اتفاقا خواسته ناخواسته جهت میدادم ... منی که با تمام دیوونگیم هیچ عاقلی رو آدم حساب نمیکردم ٬ من خودخواه عوضی لاشخور خودم ... من ریییییدم ... من اشتباه کردم ... و دارم این اشتباه رو تکرار میکنم . دارم دوباره و سه باره از این خره لگد میخورم ... اون سوراخه بود ... من دوباره انگشتم توشه و زنبوره داره واس خودش حالی میکنه با دونه دونه انگشتای من . بارون نمیاد . . . . حالا داره بارون میاد . . . خب ... که چی ؟ الان بازم بارون نمیاد . میای بریم بیرون ؟ فرض میکنیم که بارون میاد ... بارون دوست داری ؟ اصلاً به تخمم . مگه وقتی بارون میومد بهت گفتم بریم بیرون اومدی ؟ . . . علی ... میدونی چیه . من کامنت میخوام . کامنتای تو رو . میخوام واسم فال بگیری . میخوام نرم . میخوام همین جا بمونم . همین سالی یه بار دیدنت هم بسمه . میخوام بیام خونتون . میخوام حرف بزنی . میخوام برات حرف بزنم . میخوام بهم نماز خوندن یاد بدی . میخوام برام نقاشی کنی . میخوام برام برقصی . میخوام برام مشروب بریزی . میخوام منو ببری کافه نادری . میخوام چشمام رو با دستت بگیری زل بزنی به بزرگترین مردمک دنیا ... میخوام ن رم که نصفه شب زنگ بزنی بیدارم کنی برام جک فلسفی بگی . میخوام برف بیاد بریم جمشیدیه . میخوام واست از عاشق شدنم بگم تو از عاشق نشدنم بگی . میخوام برات حرف بزنم تو برام گریه کنی . علی سه هفته دیگه من تو این دنیا بیشتر نیستم . بعد دیگه نمیبینمت ٬ به همین سادگی ... چیزی که عوض داره چی ؟گله نداره !! خب خیلیا هم هستن که نسبت به من همینجورین . مگه تو به من رحم کردی ؟ مگه من به تو رحم کردم ؟ مگه من به خیلیا رحم کردم ؟ مگه خیلیا به من رحم کردن ؟ مگه خیلیا به هم دیگه رحم کردن ؟ مگه من به خودم رحم کردم ؟ پس چی ؟ میترسم اگه ادامه بدم کار به جاهای باریک بکشه واسه همین یه سه نقطه میذارم مثل همیشه ٬ جای همهی حرفایی که باید گفته بشه و من نمیگم . . . . من احتیاج به حرف زدن دارم . با یه دوست . ولی من دیگه دوستی ندارم . که اینجا ٬ اگر مهتاب میبارد ٬ صدایی جز هیاهوی مترسکها نمیآید . تمام کوچهها دلتنگ دلتنگند ... هوا سرد است . میدانی دوست من ٬ میدانی دوست قدیمیمن ... میدانم که میدانی ... که خود برایم نوشتی: کلمه ها آمدند گفته شدند شنیده شدند نگاه شدند و دیده شدند و آدمها ... رفتند و روز تمام شد و شب شد. و شب ساکت است، و تاریک است و آرام است ... همین. امضا: دیوانهی خسته ایکه تنها سه هفته مهلت دارد. |
...
long time, no see ... دلم میخواد دختره بیاد خونمون ٬ بعد که کلی با هم حرف زدیم و کار فرهنگی سالم کردیم یه هو صدای در خونه بیاد انگاری که یکی داره میاد تو خونه ٬ بعد من یه هو هول شم بعد اون یه عشوه بیاد ٬ ابروش رو بندازه بالا به جور باحالی نیگام کنه یه کم رنگین کمون شم و فشارم بالا پایین شه ٬ بعد برگرده بهم بگه : برم تو کمد ؟ بعد من بپرم ماچش کنم و ... همین. فقط لطفاً آخرش از خواب بیدار نشم خب ؟ مرسی . |
...
hit me babe : یه بازی خوب برای بچههای خوب از اونجا که من همچنان off the mood هستم ٬ برخلاف همهی اصول و فروع وبلاگ نویسیم یه بازی رنگی غیر سیاهسفید غیر فلسفی غیر عاشقانهی احمقانهی باحال ولی مزخرف و در عین حال جواد و عامهپسند و ... (دارم سعی میکنم به خودم فحش بدم) میذارم (اینجا همین زیر تو ویبلاگ) که شما مشغول باشین و به من سر بزنین تا من خوب شم. لطفاً هر کی رکورد زد هم کامنت بذاره تا از جوایز نفیس برخوردار شین <: راستی ورژن پیشرفتهترش رو هم لینک میدم که خواستین دانلود کنین. اینم لینک بازی پ.ن. میخواستم اوتو پلی اون آهنگه رو وردارم ٬ ولی یه هو احساس کردم بازی کردن یه آدم اخمو که نشسته با اون آهنگه داره حباب لاستیکی میترکونه ٬ قیافش باید خیلی باحال باشه ٬ اینه که فعلا برش نداشتم . خواستین خودتون استاپش کنین. دو تا پست پایینتره . |
...
It was a goodbye party :(
و بدین وسیله دیوانه نوستالژیک میشود. غرب ٬ از فراز اقیانوس - ونجلیز پ.ن. زودی اوتو پلِی آهنگش رو بر میدارم ٬ قول . فقط یه کم اینجا باشه خودم خیلی دوسش دارم. |
...
از آااابگفتهها: خامنه ای: همه جای کشور باید عطر بسیج داشته باشد.
نه !!!!!! به حرفش گوش ندین، حموم برین !! |
...
Online Orgasmic Simulation ! فوقالعاده ٬ فوقالعاده ... این یک لینک فوقالعاده است . با احترام از آسپرین جان کش رفتم . |
...
he is the master ... یه مدت بود که وبلاگا دونه دونه تعطیل میشدن . به قول شاعر گهی زین به پشت و گهی هم آیییی ... به هر حال بعد از بوزک بداهه نویس و دیوار نویس و غیره ٬ خبر خوب اینکه عالیجناب کرم هم برگشته و دوباره مینویسه . حالا یک ، دو ، سه ، بیبیب ... هورا . |
...
Love story and the Toilet things !!
خوب به چهرهی این دو عاشق دلباخته نیگا کنید ... نه خوبتر .. آها .. به کم دیگه .. زوم کن .. بیشتر .. آها ... خب ؟ ها ؟ آره ؟ خب دیگه .. درسته !! حالا میتونین برین توالت و به فصل سیر زیارتنامهی صدام بخونین درست همون کاری که من همین الان کردم . نمدونم چرا یه هو یاد این شعر فالش نت افتادم که میگفت: « زندگی تکه هويجی است گير کرده در مقعد باگز بانی» |
...
Sentimental عزيزم،از اينکه کارمون به جاهای باريک کشيده شد متاسفم. دردش با تعداد دفعات نسبت عکس داره،قول ميدم..(دو نقطه دی!) - نقل از استامینوفن |