شبا میشیم دو تا ٬ میریم سفر ٬ همهی اروپا رو میگردیم ٬ تو راه سوار قطار میشیم ٬ تو قطار عاشق میشیم به فرانسه که میرسیم زندگی میکنیم ... صبحا جدا میشیم ٬ میریم دانشگاه درس میخونیم ٬ بزرگ میشیم تا دوباره شبا ...
|
...
بازی میکنیم ... بازی ما برنده و بازنده نداره ٬ بازی ما تمومی نداره ... نقشا رو ما انتخاب نمیکنیم ٬ بازی رو ما انتخاب نمیکنیم ٬ ما فقط بازی میکنیم ٬ سعی میکنیم نقشامون رو خیلی خوب بازی کنیم ... بازی ما برنده و بازنده نداره ٬ بازی ما ادامه داره ... این بار نوبت منه که چشم بذارم . قایم شین ٬ اومدم ... |
...
گفته بودم که زندگی یا یه هفته ٬ یا یه هشته ؛ اگه بری بالا بعدش میای پایین ٬ اگه بری پایین بعدش باید بکشی بری بالا ... خیلی دلم میخواد بدونم این سراشیبیای که توش هستم مال اون هفت است یا اون هشته . هفتاد و هشتی بودنمون دردسر شده ها ! به خدااا ! |
...
This call will be finished, when you wake up from your sleep ... The Lonely Sheperd - Zamfir, Nana Mouskouri (dowload: 2.2mg - stream: 1.1mg) |
...
همش از اون روز شروع شد. از اون روز که من به کلاغه به جای اخم کردن خندیدم . آخه میدونی ٬ من یه مترسک خوب و مهربونم . الان چند ماهی میشه که اومدم وسط یه مزرعهی بزرگ ٬ خودم رو به یه چوب خشک آویزون کردم ٬ دستام رو هم باز کردم انگاری که میخوام یکی رو بغل کنم . چشمام گشاده گشاده انگاری هیچوقت قرار نیست خوابم بگیره و همیشه قراره کلاغه رو نیگا کنم و هر شب تا صبح بغلم بهش جا بدم و به چشاش زل بزنم . نوک دماغم و گونههام هم سرخ سرخه . یه کلاه هم رو سرم گذاشتم که خوش تیپ بشم . بهم نمیاد اخم کنم ٬ کلاغه خودش بهم گفت . گفت با من خوب باش . این شد که ما با هم دوست شدیم . حتی من بعضی وقتا که خوابم میبرد و خیالم راحت بود که کلاغه دوستمه ... تا این که یه روز دستم رو گذاشتم رو قلبم و دیدم روی سینهام یه سوراخه و کلاغه داره ... |
...
«در این چند هفتهی آخر٬ مهمترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد ٬ یعنی تمرین حرکات صورت را ٬ انجام ندادهبودم. دلقکی که اساساً با حرکات اعضای صورتش باید تماشاگر را جذب کند ٬ میبایستی سعی کند دائماً عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلاً همیشه پیش از شروع تمرین ٬ مدتی روبروی آینه میایستادم و در حالی که زبانم را از دهانم خارج میکردم ٬ خودم را از نزدیک نظاره میکردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیکتر شوم. بعدها دست از این کار برداشتم و بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم ٬ حدود نیمساعت در روز به خودم مینگریستم و این کار را آنقدر ادامه میدادم که حضور خودم را نیز از یاد میبردم: از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد ٬ بارها در زندگیام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد. بعد از انجام این تمرینها خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم ٬ آینه را برمیگرداندم و اگر بعداً در طول روز به شکلی تصادفی خودم را در آینه میدیدم ٬ وجشت میکردم: آن کسی را که در آینه میدیدم ٬ مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود ٬ کسی که نمیدانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک ٬ مردی با بینی دراز ٬ و صورتی بسان ارواح - و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری میرفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم.» -- عقاید یک دلقک |
...
از رویا تا رویا خستهم . خوابم میاد . چشمام رو میبندم ... شبه . تاریکه . نه صبحه . روشنه . شایدم تاریکه . تلفن زنگ میزنه . حرف میزنم . حرف میزنیم . میرم در رو باز میکنم ٬ کسی پشت در نیست . در رو باز میذارم و برمیگردم میخوابم . تو میای . در بازه . در رو باز گذاشتم . میای بالا . بیدار که میشم نشستی بالای سرم . میریم . میریم پارک ٬ میریم کوه . تنگ هم ٬ بغل هم . صدای باد میاد . صدای نفس زدنامون . صدای بارون . صدای پا میاد . مأمورا ؟! نه ٬ صدای آب میاد . صدای تهران میاد . صدای بوق ماشینا . صدای نوار . صدای اتوبان . صدای بوق . صدای زمستون . صدای قلیون . صدای نفسزدنامون ٬ صدای باد . رو تخت میشینم . رو صندلی میشینی . نیگا میکنیم همدیگه رو . صدا میاد . صدای نفس زدنامون . بو میاد ٬ بوی یه سری عطر و ادکلن که قاطی شدن . بو میاد ٬ بوی پاییز . بوی برف ٬ بوی دود ٬ بوی خاک ٬ بوی ساعت ٬ بوی ساعت آفتابی . میخوابیم . کنارهم . بغل به بغل . گرما میاد . گرمای نفسامون . گرمای بهار . گرمای نگاهمون . چشمای آدما دروغ نمیگن . چشمامون گرمن ٬ خیسن ٬ همین طور که پهلو به پهلوی هم خوابیدیم دست همو میگیریم و چشمامون رو میبندیم ... دور میشیم . یه فرودگاه ٬ یه پرواز ٬ یه هواپیما ٬ یه مجسمه ٬ یه شهر ٬ یه آسمون ٬ یه اتاق ٬ یه ابر ٬ یه دوربین ٬ عکس . دور میشیم . خیلی دور . خیلی خیلی خیلی دور . اندازهی اقیانوسا دور میشیم . اندازهی مرزا . اندازهی درازی باد . اندازهی اختلاف ساعت . اندازهی کلی درس و پروژه . اندازهی کلی جاده و اتوبان . اندازهی کلی آدم غریبه . اندازهی یه شب تا صبح که سه چهارسال رو خط میزنه . اندازهی کلی مسافرت . اندازهی کلی سال . اندازهی کلی شب تا صبح . اندازهی کلی کرگدن مجانی . اندازهی سیارهی کوچولوی مسافر کوچولو تا زمین . اندازهی دو تا رنگ . اندازهی دو تا شعر . اندازهی ... به اندازهی کافی دور میشیم ! خسته میشیم . هنوزم صدا میاد . ...... تیک ٬ تاک ٬ تیک ٬ تاک . حیف که چشمامون بستهست وگرنه میدیدیم که داریم میخندیم ٬ آخه داریم بال در میاریم . وقتی چشمامون بستهست میتونیم بال در بیاریم . میپریم . پرواز میکنیم ٬ چون خواستیم . میپریم ٬ مثل باد ٬ اندازهی اقیانوسا ٬ اندازهی مرزا ٬ اندازهی قارهها ٬ اندازهی زیاد ! سردشده . عرق کردیم . خستهایم . طول کشید . بسه . چشمامون رو باز میکنیم . همدیگه رو میبینیم . دستامون هنوز تو دست همدیگن . اصلاً از هم جدا نشدن . سفت سفت . چسبیدیم به هم . چشمامون که بستهبود اونقده مشغول دور شدن از هم بودیم که یادمون رفت دستامون خیلی محکمتر از این حرفا به هم چشبیدن. چشمامون که باز میشه همدیگه رو میبینیم . چشمای همدیگه رو میبینیم و عکس خودمون رو که تو چشمای همدیگه سایهش میلرزه . همدیگه رو میبینیم که سایهمون افتاده تو انعکاس عکسمون تو چشمای همدیگه ... هنوز هستیم . بودیم ٬ پریدیم ٬ رفتیم ٬ برگشتیم ... هستیم . تنگ هم . صدا میاد ٬ صدای نفسامون .. بوی نفسامون ... ... چشمام رو دوباره باز میکنم . صدا میاد . یه صدای ساکت . تیک ..... تا..ک .... صدا میاد . یه صدای تاریک . دستام سرده . نیگا میکنم ٬ تنهام . نفس میکشم ٬ به صداش گوش میدم . خوب گوش میدم . چشمام رو میمالم . رویاهام رو خط میزنم . خستهم . رو تختم قلت میزنم . بسکه چشمام بسته بود چشمام به تاریکی عادت کرده ٬ دور و برم رو نگا میکنم ٬ اتاق خالیه . یه چیزی رو واسه خودم خط میزنم . چشمام رو میبندم . میخوابم. |
...
حرف که زیاده ولی من هیچی نمیگم . فقط باید بنویسم که هر وقت دوباره خودم رو خوندم از خودم بدم بیاد . شاید سختترین کار تصمیم گرفتن باشه . شاید تصمیم گرفتن از مجبور کردن یه آدم به تصمیم گرفتن هم تلختر باشه ٬ شایدم نه ولی به هر حال یه حلقهی دیگه هم الان دود شد و رفت آسمون . یه خداحافظی دیگه ٬ یه صدای دیگه که خاموش شد ٬ که خاموشش کردم ! بهتره هیچچی نگم و هیچچی رو هم توجیح نکنم نه ؟ امشب ۶ اردیبشت بود ٬ باید یادم بمونه ٬ فکر کنم یادم بمونه . تا خیلی وقت دیگه ... تا بعد ... تا خیلی بعد . خیلی بده که آدم مجبور بشه به جای سه نقطه گذاشتن بنویسه : نقطه ٬ سر خط .
|
...
شده تا حالا خواب ببینی که تو خوابت داری خواب میبینی ؟ بعد اون خوابی که تو خواب داری میبینی همون چیزی باشه که وقتی بیداری داره برات اتفاق میفته ! میفهمی میخوام چی بگم ؟ بگیر قضیه رو .. تو خواب ٬ خواب میبینی اون چیزی که تو واقعیتته . من دیدم و اصلاً هم جالب نبود . هییی آلبر کامو جان کجااااییی ؟ |
...
به نام خدا . امروز روز خوب و زیبایی بود. هوا بسیار بهاری بود و من از این هوا (گفتم فقط هوا و نه آب و هوا !!) لذت بردم . از آنجا که روزهای خوب پایانهای خوبی ندارند من قبل از پایان روز تصمیم گرفتم که وبلاگ خودم را آپدیت کنم که خوب باشد. امروز من ساعت سهونیم از خواب بیدار شدم. تراورت قبل از من بیدار شده بود و توی دستشویی بود پس من کمی پشت دستشویی معطل شدم. الیزابت به من میگوید تو چرا آشغالها را نمیبری بریزی بیرون - چون من یک هفتهاست هر روز مسؤولیتم را پشت گوش انداختهام - و من باز هم میگویم امشب میبرم ! این اولین چیزیست که امروز به آن اندیشیدم. بیرون یک پرنده آواز میخواند. این پرنده هر روز همین ساعت شروع به چهچه میکند و من گمان میکنم عاشق است و برای درختان آواز میخواند. شاید هم دارد با خودش آدمفروش را زمزمه میکند که اگر اینطور باشد عجب زمزمهاش بلند و دلانگیز است. شاید او هم روزی به عشقش برسد هر چه باشد بهار آمده است و بهار فصل جفتگیری پرندههای عاشق است (مطمئن نیستم البته). امروز کلی باران بارید. همانا من هوای بارانی را دوست میدارم. من از خیس شدن زیر باران لذت میبرم و به یاد دارم مادرم همیشه مرا دعوا و توبیخ میکرد از این بابت . از شما چه پنهان قبل از خواب کمی هایده گوش کردم و به رانندههای کامیون که تمام طول جاده هایده و حمیرا و شکیلا گوش میدهند فکر کردم. آنها چگونه تمام راه را بدون گریه کردن رانندگی میکنند ؟ من یه کم که گوش میکنم دلم میگیرد. من مطمئنم که هایده اگه کمی لاغرتر بود من عاشقش میشدم و صد البته هایده بهتر از بریتنی اسپرز میباشد. ولی از یک سو من خوشحالم که هایده چاق است چرا که با احسان سر او دعوایم نمیشود چون احسان عمری از آدم چاق خوشش نمیآید. افسوس که هایده مرده است و من باید فکر دیگری برای خودم بکنم. بعد از بیدار شدنم احساس میکنم باید خیلی چیز متفاوتی گوش کنم پس کمی آناتما و میوز گوش میکنم و کمی مطالعه میکنم تا بفهمم دیتا ماینینگ کلا چن منه . در پایان فهمیدم که آره بابا دیتا ماینینگ کلاً خیلی زیاد منه ! کمی که میگذرد به راه میافتم. من قرار مصاحبه دارم در یک مرکز مهم کاری که اگر به من کار بدهند خیلی خوشبهحالم میشود. خوشحالم که اینها مثل اون شرکت آیبیام دیگر از من نمیخواهند که گرین کارت داشته باشم تا به من کار بدهند. راهش دور است و من باید با اتوبوس بروم . در راه یک آقایی که کمی هم جوان بود با تکچرخه (دو چرخه نه بلکه تکچرخه ٬ از همانها که تو فیلم ها دیدهایم) از کنار من رد میشود. من به او حسودی میکنم. چرا او باید بتواند بنشیند و پا بزند و از من سبقت بگیرد ؟ کمی بعد او جلوی من لیز میخورد و با کونش به زمین میخورد. من ابتدا دلم کمی خونک میشود و به او میخندم. کمی بعد من دچار ناراحتی شدیدی میشوم که به او خندیدم شاید یک روز من هم با کونم خوردم زمین و مطمئناً خیلی بد است در آن شرایط کسی به من بخندد. ولی میدانم که او خندهی مرا ندیدهاست و بدین ترتیب کمی وجدانم آرامتر میشود. به اطراف نگاه میکنم و همه جا را زیبا میبینم و خداوند را شکر میکنم که زیبایی های خلقت را خلق کرده و به من نعمت بینایی داده که ببینم. بهار فصل قشنگیست. درست است که ما اینجا اقیانوس نداریم و استنلی پارک نداریم ولی برای پیدا کردن زیبایی استعدادهای خودمان را داریم . من به قایمموشک بازی راکونها و سر و صدای برگ درختان زیر باران فکر میکنم وسعی میکنم از آنها لذت ببرم. کمی هم مانند آنی اسمهای عجیب و غریب برای خیابانهای اطراف یونیون اختراع میکنم ولی به زودی یادم میرود . هرچه فکر میکنم اسمی که روی آن باریکه راه جلوی یونیون ت اخیابان جان از زیر شکوفهها میگذشت و صبح اختراع کردم یادم نمیآید. آه که من چه کودنی هستم ولی مهم نیست در عوض چشمهایم سبز است. این به آن در. میدانم که ربطی ندارد ولی این بیریطی خودش میتواند جالب برانگیز ناک باشد. در ایستگاه اوتوبوس کلی معطل میشوم آخر این آمریکاییهای الاغ از خودمان بدترند ! اتوبوس بیست دقیقه دیر میکند و من نگران هستم که دیر برسم . من کلی خیس شدهام. در ایستگاه اتوبوس یک دختر هندی دل از من میرباید و من قند توی دلم آب میشود . وقتی میبینم که سوار همان اتوبوسی میشود که من سوارش میشوم غمگین میشوم چرا که من همیشه وقتی دلم ربوده میشود ابتدا کلی غمگین میشوم. ولی در ایستگاه بعدی او پیاده میشود و من دلم را از او پس میگیرم آخر خیلی زود پیاده شد و اصلاً کار خوبی نکرد. من کلاً تصمیم گرفتهام دل به کسانی که زود پیاده میشوند و همراه خوبی نیستند نسپرم. طبق معمول برای اینکه مثلاً خیلی هم هیز نباشم و اعتدال را رعایت کنم دونهدونهی پسرهای اتوبوس را وارسی میکنم و ریخت و قیافهشان را از نظر میگذرانم . من کشف کردهام که همهی آدمها چه پسر چه دختر چه پیر و چه جوان جالب هستند حتی از دور و فقط از قیافه. کافیست کمی قدرت تخیل خودم را بهکار بگیرم و زندگی آنها را تجسم کنم با آن قیافههایشان. این یک سرگرمی جدید من است. من همچنان به قیافه خوانی عادت دارم . مثلاً امروز یک دختری که فقط بیست ثانیه دیدمش را متوجه شدم که فرم صورتش کاملاً شبیه مهیای توی مونترآل میماند در حالیکه چانههایش اصلاً اون شکلی نبود و بیشتر به سمیه رفته بود. آه که من دلم برای سمیه و حاجی بسیار تنگ شده است . در کلاس سالسا یک دختره هست که خوشگلترین دختر کلاس محسوب میشود و خیلی شبیه سمیه میباشد ولی سمیه خیلی بهتر از او بود. یادش بخیر آن دفعه ایکه ما را بردن حراست دانشگاه چون سمیه با کارت من وارد دانشگاه شده بود و قبلش هم شیطنت زیادی کرده بود. آقای نگهبان به آقای حراست گفت این آقا (من) دختر آورده است دانشگاه . من خندیدم و آقای نگهبان و آقای حراست خودشان فهمیدن چه سوتی ای دادهاند و سمیه خودش را به کوچهی علی چپ زد. ای سمیه حاجی را از طرف من ببوس چه که هوا بهاری و اینا ! داشتم میگفتم که بدی دخترها اینست که از ابروهایشان نمیشود هیچچیز فهمید چون زیاد دستکاریش میکنند. من در مورد شخصیت و رفتار شناسی آدمها از روی چشم٬ ابرو ٬ چانه و بینی آنها مطالعهی زیادی کرده ام در قدیم و یادم هست که ابرو خیلی چیز خوبی بود ولی حیف که دخترها همه ابروهایشان را ور میدارند. در راه هیچ پیرمردی توی اتوبوس دیده نمیشود. من فکر میکنم که پیرمردها و پیرزن ها میتوانند خیلی جالبتر و جذابتر از بچههای کوچک باشند اگر به دیدهی بصیرت بنگریم ! همانا من یک سرگرمی جدید کشف کردهام. گاهی به آدمهای غریبه خیره میشوم طوریکه به خودشان شک میکنند. خیلی حال میدهد چون انگاری با خیره شدن از تو میترسند. در ایران خیلی هم اینگونه نبود بلکه فکر میکردند تو یا خیلی توی هپلوتی یا آنکه داری هیزی میکنی ولی اینجا واقعاً هیچکس نگاه خیره و مستقیم را تحمل نمیکند و همه از آن میترسند. خیلی تجربهی جالبی بود. من با یک ربع تاخیر به محل کار و مصاحبه میرسم . آه که آنجا چقدر دور بود و من اگر قبول شوم باید با ماشین بیایم و خست نکنم و اتوبوس را فراموش کنم. با زحمت اتاق مصاحبه را پیدا میکنم. مرا چقدر تحویل گرفتند ! نمیدانم در رزومهام چه نوشته بودم. کاش به من کار بدهند وگر نه من در تابستان گرسنه خواهم ماند. مصاحبه که تمام میشود من دوباره برمیگردم. در راه به بلوک ۱۹ اکباتان فکر میکنم و بارانی که وسط تابستان آمد. وقتی میرسم به یونیون میروم و پیتزای ایتالیایی میخورم. به خانه برمیگردم و ابتدا آشغالها را میبرم و در آشغالدانی کنار خونهی سارا اینها میاندازم تا الیزابت امشب دیگه مرا بازخواست نکند. کلا خوب نیست یک ضعیفه زیاد به آدم گیر بدهد هرچند احتمالاً امشب میگوید چرا ظرفها را نمیشوریم چون هیچظرف تمیزی برایمان نمانده و او به قاشق و چنگالهایش احتیاج دارد . آه که کارهای خانه هیچوقت تمامی ندارد. خوشبختانه دریک که همانا بیاِف لیز (یا همان الیزابت) هست خود نیز مثل ما برای فردا تمرینهای سنگین ماشین لرنینگ دارد و میتوانم توجیحش کنم که من امشب بابام درومده و به من گیر نده . بالا که میآیم رضا برایم توضیح میدهد که کامپیوترش را درست کرده است. رضا واقعاً یک نابغه است. او توانسته کشف کند که یکی از ۱۶ آیسی رَمِ کامپیوتر خراب بوده و درست آدرسدهی نمیشده و حتی کشف کرده کدامیک بوده آن آیسی معیوب . او این کار را با ترفندهای جالبی انجام داده و از هلپ آنلاین میکروسافت کلی استفاده کرده و به این نتیجه رسیده که میکروسافت خیلی احمق و خر است (البته در این مورد زحمت زیادی کشیده ٬ خودش هم اینرا فهمید) . کاش من هم مثل رضا خیلی باهوش و نابغه بودم . افسوس که من خنگتر از این حرفها هستم. خوشحالم که مشکل دیسپلی لپتاپ من با نصب درایور قدیمیش حل شد وگر نه من که از کارهای رضا بلد نبودم. حتماً لپتاپم را میفروختم و یکی دیگر میخریدم اگر مشکلم ادامه پیدا میکرد. من هوس قلیان کردهام. میروم و قلیانم را چاق میکنم. من دلم برای رستوران روبروی دانشگاه صنعتیامیرکبیر تنگ شده است . همان سفرهخانهی سنتی را میگویم. ولی کاری نمیتوانم بکنم. شاید همهاش تقصیر من است. دو روز است هر کاری میکنم تلفنها کار نمیکنند. من در خانه به اتاقم عطر کلینیک هپی میزنم تا بوی خوش بدهد. ای کاش پرندهها هماکنون هم آواز میخواندند. همانا من همینک به یک آهنگ احتیاج دارم که نمیدانم کدام آهنگ است. کاش من میدانستم هم اکنون چه باید گوش کنم. همانا من باید کلی تمرین و پروژه بنویسم. همانا من باید کلی تلفنهای بد بزنم و همه مال امشب هستند. میدانم که یک روز خوب هیچگاه پایان خوبی نخواهد داشت . به هر حال خوشحالم که قبل از شب وبلاگم را نوشتم. همانا امشب باز هم با دختر سرطانی سر خواهم کرد و امیدوارم کمتر گریه کند. من از گریه کردن دخترها خیلی خوشم میآید چون خیلی ناراحت میشوم . کلاً عمه میگوید من خلم هرچیز که مرا آزار دهد یکجوریایی خوشم میآید. من از اینکه به جای دریوری نوشتن وبلاگ اینگونه نوشتم خوشحالم . من هوس کردهام سیگار بکشم ولی اگر در خانه سیگار بکشم کار بدی کرده ام و رضا حتماً دعوایم خواهد کرد. من تصمیم دارم که امشب به هر قیمتی هم که شده غذایم را نسوزانم و با سس تازهای که درست کردهام شام خوبی بخورم. کاش من بتوانم سرانجام غذایم را نسوزانم. این کمکم یکی از آرزوهای دست نایافتنی من شده است. شوهرم میگوید اگر روزی بتوانم غذایم را نسوزانم برایم آستینش را بالا میزند. به گمانم دخترم زودتر از من آشپزی را یاد خواهد گرفت و به خانهی بخت خواهد رفت هرچند مادرش میگوید دخترش را به هیچکس نمیدهد ولی من فکر میکنم اگر سمیه و حاجی یک پسر شیطون بیاورند میتوانند مارا مجاب کنند که دخترمان را برای پسرشان بگیرند. اگر هم نشد و دخترمان مثل بعضیها لزبین از آب درنیامد عیبی ندارد خودمان برایش یک پسر میآوریم که بروند و خوش باشند. آه گرسنهام که میشود یاد غذای سوخته میافتم دوباره . کاش خدا مرا اینقدر خنگ و بیاستعداد نمیآفرید. آخر دانستن انواع و اقسام روشهای کلاسترینگ و کلاسیفیکیشن و اسوسیاِیشن ماینینگ و انواع روشهای پراببیلیستیک به چه درد میخورد وقتی آدم گرسنهاش هست و غذایش سوخته ؟ در پایان از همهی شما خوبان و مهربانان که وبلاگ مرا میخوانید و به من سر میزنید همانا متشکرم و از اینکه ممکن است سرتان را درد آورده باشم معذرت میخواهم. به نظر شما آیا من طوریَم نشدهاست ؟ |
...
|
...
اندر فلسفهی قلیان کشیدن پسر خاتون و میرزا :
|
...
فصهی خوب قصهایه که بکشونتت و وقتی شروع میکنی اونقده بخونی تا زودتر تموم شه ببینی آخرش چی میشه . قصهی خوبتر قصهایه که یه کمش رو که خوندی کتاب رو ببندی بذاری کنار مبادا که یه وقت اونقده بخونیش که تموم بشه . قصهی خوبترین قصهایه که شروعش میکنی و هیچوقتم کتاب رو نمیبندی و هی میخونی و میخونی و میخونی ٬ چون میدونی هیچوقت تموم نمیشه مگه کتاب رو ببندی ... قصه وقتی تموم میشه که کم بیاری و دیگه نتونی ادامهش رو بخونی . |
...
یه دیواره یه دیواره یه دیواره ... یه دیواره که پشتش هیچی نداره تُکِ دیوار رو پوشیدن سیه ابرون ... نمیاد دیگه خورشید از توشون بیرون یه پرندس،یه پرندس،یه پرندس ... یه پرندس که از پرواز خودخستس بُن بالشو بستن دست دیروزا ... نمیاد دیگه حتی به یادش فردا یه روز یه خونه ای بود که تابستونا ... روی پشت بومش ولو میشد خورشید درخت انجیر پیری که تو باغ بود ... همهی کودکیهای منو میدید یه آوازه یه یه آوازه یه یه آوازه ... یه آوازه که تو سینهم شده انبار یه اشکیه که میچرخه روی گیتار ... به این عاقبت کی گیرد این کار یه مردابه،یه مردابه،یه مردابه ... یه مردابه توی تن،از فراموشی یه چراغی که میره رو به خاموشی ... نگردد شعله ور بیهوده میکوشی .... |
...
چن وقتیه که وقتی از یه پل رد میشم پشت سرم خرابش نمیکنم . خیلی بده . بوی ترس میدم . ترس یعنی مرگ . مرگ خوبه ولی به شرطی که خودت انتخابش کنی . خودت تصمیم بگیری . خودت تا تهش بری ٬ خون رو ببینی و بخندی ٬ به شرطی که وقتی میمیری نیشخند بزنی . یه چیزایی پشت سرم جا مونده که باید خرابشون کنم ... این عقب عقب نیگاه کردنا یعنی ضعف . من ضعیف نیستم . دیوونه شاید ٬ ولی ضعیف نه . همممم . پاک کردن صورت مسأله شجاعانه ترین راهحله . همیشه بوده . حل مسأله نباید اونقدر سرت رو گرم کنه که مسألههای جدید رو نبینی . دوست ندارم وقتی پشت سرم رو نیگاه میکنم که مطمئن شم راه برگشت رو هنوز گم نکردم از جلو بخورم و مسیرم رو گم کنم . باید پشت سرم رو پاک کنم ٬ حتی اگه جلو روم راهی نباشه . دوباره رفتن یه مسیر اشتباهه . هیچی رو نمیشه از اول شروع کرد باید بمیری تا دوباره به دنیا بیای . خودت بمیر ٬ نذار جونت رو بگیرن .... به آینه نیگا میکنم ... میترسم ٬ من از خودم میترسم .. دیوونهم ا ! نمیدونم ٬ شاید همهی اینا هم یه وسوسهی دیگهست ... وسوسهی منِ وسوسهگر ... من کدوم منمم الان ؟ این خیلی سؤال مهمیه فکر کنم . |
...
هنوزم میگم بهترین نویسندهای که تو وبلاگا اومده همون اولیشون بوده و هنوز هیچ قصهای مثل قصههای شاهین نمیشه. پیشگیری: ديشب حامله شدم. دست خودم نبود. هر کاري کردم پيشگيري کنم نشد که نشد؛ زندگي اين حرفها حاليش نمي شود. وقتي خسته است و کمي هم مست است و حالش خراب است ترتيب آدم را مي دهد و گوشش هم به هيچ حرفي بدهکار نيست. اولين بارش هم نيست. من هم ديگر زياد مقابله نمي کنم، هر از گاهي که مي بينم دوباره وضعش خراب است همينطور مي گذارم کارش را بکند و مرا به حال خودم رها کند و برود. ولي اينبار به نظرم حامله شده ام، مستي و بي خيالي و بي فکري بالاخره کار دستم داد. ادامه ... ديشب حامله شدم. دست خودم نبود. هر کاري کردم پيشگيري کنم نشد که نشد؛ زندگي اين حرفها حاليش نمي شود. وقتي خسته است و کمي هم مست است و حالش خراب است ترتيب آدم را مي دهد و گوشش هم به هيچ حرفي بدهکار نيست. اولين بارش هم نيست. من هم ديگر زياد مقابله نمي کنم، هر از گاهي که مي بينم دوباره وضعش خراب است همينطور مي گذارم کارش را بکند و مرا به حال خودم رها کند و برود. ولي اينبار به نظرم حامله شده ام، مستي و بي خيالي و بي فکري بالاخره کار دستم داد. بچه ام را نگه مي دارم. اسمش را هم فعلا مي گذارم گاف. بعدا که بزرگ شد از خودش مي پرسم چه اسمي را بيشتر دوست دارد، تا با آن صدايش بزنم. او مثل من نخواهد بود. او آدم خوبي مي شود. گياهخوار مي شود. او باهوش مي شود، ولي تنبل و خودخواه و مغرور نمي شود. او مهندس نمي شود؛ او نقاش مي شود. او خوش قيافه است و قد بلند مي شود، ورزش هم مي کند، ولي اصلا زياده روي نمي کند. او برعکس بقيه آدمها مي شود : او با تک تک آدمها فرق دارد ولي خودش اين را نمي داند. او خوشبخت مي شود. او به دانشگاه مي رود. او يک روز در دانشگاه عاشق مي شود و يک روز در عشق شکست مي خورد. او دوباره عاشق مي شود و دوباره شکست مي خورد. ولي او نا اميد نمي شود. او يک درخت مي کارد، و هيچ روزي فراموش نمي کند به آن آب بدهد. او کتاب مي خواند. او عينکي است، و لنز هم نمي گذارد. او فکر مي کند، ولي فقط به اندازهء لازم. او زياد حرف نمي زند، ولي سکوت هم نمي کند. او زياد مي خندد، ولي قهقهه نمي زند. او خيلي آرام راه مي رود. او همهء اين کارها را مي کند، و تمام آدمهاي ديگر را هم مثل خودش مي بيند. نه نه، اشتباه مي کنم. من هيچ کدام از اينها را نمي دانم. من نمي دانم او چه کسي مي شود. من نمي توانم براي اينکه او چگونه چنگال را دستش بگيرد تصميم بگيرم. او شايد دلش خواست چاقوکش شود. شايد از دروغ گفتن لذت ببرد. شايد موهايش را بلند کند و چاق شود. شايد يک روز توي يک صف بزند و نوبت آدمهاي پشت سرش را رعايت نکند. شايد يک روز در خيابان تصادف کند و فرار کند. شايد يک نفر را بدبخت کند. نه. ولي انقدرها هم بد نمي شود. حالا ممکن است هيچ کدام از کارهايي را که من دوست دارم نکند، ولي خيلي هم آدم بدي نمي شود. بيچاره، چقدر تنها مي شود، او مثل خودم مي شود. گناه دارد. بچه ام را مي اندازم. از اين به بعد هم بيشتر دقت مي کنم تا هر وقت زندگي ترتيبم را داد حامله نشوم. درست نيست...بچه گناه دارد. |
...
شبه ٬ یه شب تاریک . سرم خیلی شلوغه ٬ قدمم کوتاست ٬ دور و برم هم خیلی سروصداست .. یعنی این همه دور و برم خواب ندارن ؟! چشمام رو میبندم ٬ نفس میکشم ... هممممم ... عمیقتر ! نفس عمیق کشیدن سخته ... چشام رو که میبندم اولش تاریکه : همه جا ٬ همه چیز ... تاریکیش سخته . من قویم . چشمام رو به هم فشار میدم ٬ یه نوری میدوه تو تاریکیش ... چشمام درد میکنه ٬ بازم فشارشون میدم ٬ درد مثل یه نور همچین میدوه تو نیگام که احساس میکنم چشمام رو باز کردم و همه جا روشنه ! نیگاه میکنم دور و برم رو ... خالیه ! هیچکس نیست ... نیگا میکنم خودمو ؛ قد کشیدم ... سرم رو بالا میگیرم ٬ دستام رو باز میکنم ٬ میپرم ... میرم .... ....... ...... .. |
...
یه ساعت هیچوقت از رفتن باز نمیایسته . یه ساعت هیچوقت تیک و تاکش قطع نمیشه . یه ساعت هیچوقت رو یه ساعت ٬ رو یه لحظه وا نمیسته .. یه ساعت میره ... میره ... میره ... و هیچوقت به عقب نیگاه نمیکنه .. عقربههای یه ساعت هر روز از جلوی یه سری عدد ثابت رد میشن ولی هیچوقت وا نمیستن ... یه ساعت هیچوقت واسه تو صبر نمیکنه ... یه ساعت خیلی بده . یه ساعت خیلی نامرده . یه ساعت خیلی فراموشکاره .. ..... ... .. بچهتر که بودم آرزو داشتم یه ساعت شنی داشتم ولی واسه تولدم بابام بهم یه ساعت مچی داد ... بزرگتر که شدم آرزو داشتم یه ساعت شنی داشتم ولی خدا بهم یه ساعت آفتابی داد ... الان آرزو دارم یه ساعت داشته باشم که ... یه ساعت که عقربه نداشته باشه ... یه ساعت که بمونه هی نره .. هی نره .. هی نره ... راستی ٬ الان ساعت چنده ؟ راستی یه سری ساعت آفتابی ارزون کسی نمخره ؟ |
...
دختره بلند شده و داره میرقصه ... هنوزم سایهی عکس من تو پنجره افتاده و من خودم رو میبینم و دختره رو که بیرون اتاق اون ور شیشههای پنجره داره میرقصه ... چشمام رو که باز میکنم ... دختره هنوزم داره میرقصه ... The Second Waltz - D. Shostakovic (dowload [.rm]: 550k) |
...
- ببین الاغ ! حالا من بعضی وقتا عصبانی میشم یه چیزی میگم تو که میشناسی منو ٬ وقتی عصبانیم نباید سر به سر من بذاری حرفام رو هم جدی نگیر ! حالیته ؟ - حالا چرا اینقدر عصبانی هستی ؟ - نه من عصبانی نیستم - هستی منم هیچ کدوم از حرفای الانت رو جدی نمیگیرم :| - نیستم - هستی - میگم نیستم X( - میگم هستی .. - نخیرم نیستم . . . و این مکالمه همچنان ادامه دارد !! |
...
یادته نوشته بودم مرموز بودن زندگی رو دوست دارم چون هیجان انگیزش میکنه ! یادته نوشته بودم زندگی ساده است، وقتهايی كه سخت ميشه وقتهاييه كه نميتونیم سادگيشو ببينم ... میخواستم بگم گه خوردم ! من یه آدم کورم که هیچی نمیبینه و اصلاً هم دلم هیجان نمیخواد دیگه بسمه ! |
...
رابطههای عاطفی و عاشقانه هم مثل رابطههای جنسی و سکسی میمونن . یعنی هر چی فورپِلِیِش بیشتر باشه و اولش بیشتر لاس بزنی ارگاسمش هم شدید تره . هر چی از اول آدما هی بیشتر برن طرف هم و هی دور شن از هم آخرش هم محکمتر میچسبن به هم و بیشتر یکی میشن ! قصه همونه ٬ حالا اینکه یه سریا کلاً حشریترن ٬ یا یه سری سردمزاجن یا یه سری استعدادشون بیشتره ٬ یا باحال ترن ٬ یا سوادشون بیشتره ٬ یا هیکلشون سکسیتره ٬ یا عضلانی تره ! یا تجربشون بیشتره ٬ یا جرأتشون بیشتره ٬ یا جسارتشون کمتره ٬ یا ترسوترن ٬ یا مریضن ٬ یا هر چی ٬ اینا هیچکدوم هیچچیز و عوض نمیکنن ٬ هر کی یه جور پاش گیره . به قول معروف دیر و زود داره ٬ سوخت و سوز نداره ! آدم خواجه مال قصههاست این روزا دیگه این حرفا نیست . ولی میدونی چیه ٬ قصهی بعد از ارگاسم دیگه دست خود آدماس . میتونین پشتتون رو به هم کنین و هر کی به فردای خودش فکر کنه ... میشه هر کی بره کنار یه پنجره و سیگار خودش رو بکشه ٬ میشه هم رو به روی هم خوابید و همدیگه رو نیگا کرد یا همدیگه رو بغل کرد ... میشه با هم خوابید ٬ میشه هر کی پاشه بره خونهی خودش ... میدونی ؛ تو این فکرم که واقعاً اصل کدومه ؟ اصل اون لحظهست یا قبلش یا بعدش ؟ کدوم ! |
...
به رشتیه گفتن از معجزات جبهههای حق علیه باطل یه چیزی بگو گفت والا معجزه از این بالاتر که ما تو جبهه شبا با خودمون ور میرفتیم خانوم اینجا بچه دار میشد !! شده حکایت ما تو شیطان بزرگ ! ما اینجا شبا با قورباغهها میخوابیم اونوقت از اونور دنیا زنگ زدن میگن نفقه بده بچه اومده مال تو اِ ! آخه من چی بگم ؟!! همین کارا رو میکنن که آدم status پروفایل یاهوش رو میذاره اونجوری دیگه !! به خدااا ! |
...
این داییکوووفتیمون یه کاری میکنه که آدم نتونه لینک ندهها : « از يه ديوونه پرسيدن عشق چيست؟ گفت من آخرشم ! (ادامه) »
|
...
آهای کاپیتان ! هیچ فکرشو کردی با کی میخوای زندگی کنی ؟ نه ... من واسه تو فقط یه همتیمیاَم ٬ یه همبازی ... یه اسباب بازی که بچه به بودنش احتیاج داره ٬ دوسش داره ... ولی قول میدم پام که به اون بیابونا برسه تنها کسی که آدرسمو بدونه تو باشی ... فقط تو رو تو خونهاَم راه میدم ... فقط با تو همخونه میشم ... فقط واسه تو ساکت میشم ... پس تا اونروز ٬ تو مهرهها رو بچین ٬ منم یه مهره ٬ یه سایه ! تو بازی بده ٬ منم بازی میکنم .. اگه بردیم سرمون رو میگیریم زیر آب سرد ؛ اگه هم باختیم ٬ من عصبانی میشم و ساکت میمونم ... آهای کاپیتان ! من بیرونم ٬ من توُ نیستم ... من نیستم ٬ هیچی نیستم . |
...
دری وری با آقا شیره ... - خیلی بده از مرگ کسی نوشتن که فقط یه بار باهاش تلفنی حرف زدی ولی از خون خودته . - قصهی آخرین روز ها خیلی ساده بود ... یه آخرین روز سه نفره یادم میاد که وسط تابستون ... وسط وسط وسط تابستون ٬ بارون گرفت ! یه آخرین روز دیگه هم یادم میاد ... یه سه نفرهی دیگه هم یادم میاد . همه چی از میدون ونک شروع شد ٬ وقتی تموم شد من دیگه نبود ولی میدونم که اگه بترسی ماشین خاموش میشه ٬ اگه نترسی خاموش نمیشه ... ادامهی دریوریهای امروز ... - خیلی حیف شد ٬ اگه اون ۹ ماه رو هم حساب کنیم ٬ همش دو ماه عمر کرد .. به یه سال نرسید عمر بچه بنده خدا ! سرجمع یه سالهشم نشد ... کی کشتش ؟ - آره خب ٬ به قول داداشمون وبلاگی که توش نشه گفت اصلاً کس عمشون به چه درد میخوره ؟ ها ؟ حالا اینو گفتم یعنی وبلاگ من هنو به درد میخوره ها ولی خب ... خوبه که آدم تو دو جا بنویسه که دومی رو کسی ندونه این کدومه ! خوشم اومده . - هیچوقت دلم نمیخواست جایی بودم که الان هستم ٬ هیچوقت دلم نمیخواست نقشی رو داشتم که الان دارم ٬ هیچوقت دلم نمیخواست رابطههایی رو داشتم که الان دارم ... محشره ! مرسی واسه این همه لطف . - میدونی چیه ٬ خیلی حرفم میاد ولی حرف زدنم نمیاد دیگه ... از حرف زدن خسته شدم ٬ گوش نمیخوام ٬ پنجره نمیخوام ٬ تلفن نمیخوام ... یه جفت چشم میخوام ... یه جفت چشم که بره تو نگاهم خودش تا تهشو بخونه ... داشتمشا ٬ گم شد . - گور بابای خودم ! کی میاد زن یه چوپون بشه با یه عالمه ببعی ؟ - یه جفت چشم اگه داشتم که تا تهشو بخونم ... اونوقت همه حرفام رو پس میگفرتم. - مریم تو تو خوابم به من اعتماد نداری ؟ من فقط یه پستچی ساده بودم که یه بسته رو آورده بودم تحویلت بدم و برم ! همین ! - اون اسکنر رو دوست دارم ... بنویس ٬ بازم بنویس .. نیام یه رو ببینم دیگه از تو هم نامه ندارما ... عکسات واسم حکم امانتی رو داشت که اولش هیچوقت نمیخواستم تحویلشون بدم ٬ ولی امروز پستشون کردم پیش صاحابش ... میدونی اون روز ما از دکتر میومدیم ٬ اون روز ما دودر کرده بودیم ٬ امروز ما دودر شدیم ! ما که میگم خودت میفهمی یعنی کی دیگه ؟ - دارم آرشیو مسنجر یاهو رو میخونم ! همممم ... دونه دونهی شبا تا صبح رو .. حتی اونجاها که رفتم پای تلفن و برگشتم .. اونجا ها که کارت تلفن تموم شده بود ! - هی واسه من نقطه نذار تو که میدونی من از نقطه بدم میاد ٬ مگه سه نقطهها تموم شدن ؟ - پیشونیم میخواره ٬ احساس میکنم یکی روم یه نقطه گذاشته رفته سر خط . - آره آره آره ... نه ... یکی به من بگه چرا ؟ تو نه .. تو هم نه ... نه . هیچی نگین ... بذارین ابرا رو بشمرم ... ولی دیگه تعطیلات زمستونی تموم شده و ترم جدید همه جا آفتابیه . - بعد اونی که من قاشقشم ٬ هیچ احتیاجی به من نداره ٬ من هر جا باشم باز قاشق میمونه . پس فرقی نمیکنه ٬ ولی لااقل کسی که قاشقم باشه بهم احتیاج داره خیلی فرق داره ... دیدی سؤال سختی نبود ... اینا رو که میخونم صدای وینامپ رو زیاد میکنم ... میره رو آهنگ بعدی ٬ همونی که تو دوسش داری . کریس دی برگه ها ! - هیییییییی ... گل پلاسیده .... میخریم. - عمه میگفت آدما خوشونم از احساساتشون خبر ندارن ٬ آدم وقتی میخواد از یه چیزی ٬ یه دوست داشتنی ٬ یه عشقی ٬ یه نفرتی ٬ یه حسی فرار کنه اونقده به خودش دروغ میگه که کم کم خودشم فکر میکنه واقعاً همونجوره ... عمه راست میگه یا احساسات من ؟ - ببین وقتی باهات حرف میزنم ناخوناتو نجو خب ؟ - به زیزی گولو میگفتم بعضی وقتا احساس میکنی که باید یه کاری بکنی ٬ وقتی که محکم گرفتنت و هیچ کاری نمیتونی بکنی ... تکون بخوری بیشتر میره تو ... گند زدی پسر .. بعد کمکم میفهمی که نه .. اینجوریا هم نیست پسر .. اصلاً .. هیچی .. خفه میشی ... داری حرص میخوری چون باید یه کاری بکنی ولی هیچ کاری نکنی ... - میدونی ؟ یه چیزی توت هست که دیگه نیست اگه گفتی چی ؟ - بعضی وقتا جداً دلم میخواد بمیرم ببینم بعدش چی میشه ... حیف که جراتش رو ندارم . ولی الان اطلاعاتش رو دارم این خودش یه جور پیشرفته ... اگه از خودم نمیترسیدم این حرفا رو نمیگفتم . آدم وقتی راجع به خود کشی حرف میزنه یعنی که عمری دست به این کار نمیزنه خودم اینو میدونم واسه همینم هست که دارم این حرفا رو میزنم. - الان کریس دیبرگ داره میخونه ٬ منم دارم میرم درکه ... یه هو میزنم کنار .. نه نمیزنم کنار فقط ترمز میکنم و ... - من به چه زبونی بگم قصهم میاد؟ - من تو سال سه تا تولد دارم . دو بارم میمیرم . یه بارش منو کشتن ... دو بار هم به دینا اومدم ولی یه کم دیر بود ...همیشه همه چی قر و قاطیه لعنتی ! - خدایا ! مگه دستم بهت نرسه . - من که به جز تو کسی رو نداشتم ٬ الان تو رو هم دیگه ندارم ... فکر میکنین اینا رو کی به کی٬ کِی گفته ؟ - ببین داداش تو عوض شدی ٬ واسه همینم همه چی رو عوضی میبینی ... کی ؟ با من بودی ؟ گه :| دیدی حالا عوض شدی ؟ - بدترین راه راهیه که باید تنهایی بری .. یعنی برونی . - هی پس عوض شدما ... - من ... آخرين واژه های گمنامم که از حلقوم يخ زده ی زمان بيرون می آيند ٬ تو ... سکوتی هستی عميق ... و او ... مسافری بود ... گذشت و رفت ... جاده او را صدا ميزد ... - اینکه آدم استعداداش سرکوب بشه بده نه ؟ وحشتناکتر اونه که آدم خودش استعداداشرو سرکوب کنه ... - عاشق بودن استعداد میخواد ... کار هر کسی نیست . هر کسی اندازهی استعدادش میتونه عاشق باشه .. همیشه آدمایی که که استعداد عاشقی توشون زیاد بود منو عاشق خودشون میکردن ٬ به خصوص اگه موهاشون کوتاه باشه ... ولی اینجاش رو نخونده بودم . - هنوزم باورم نمیشه که مرده شایدم نمرده ... کی کشتش ؟ - فرض میکنیم الان اینجا هم داره لیدی این رِد پخش میشه ... ایز دنسینگ ویت می ٬ جاست یو اند می ... .. ..... دهه! نوارش پیچید که ! - یه آخرین روز هم یادم میاد با یه وبکم و یه نفر که اصرار داشت زنگ بزن تو رو خدا ... و آخرین جمله که من میرم ٬ برمیگردم .. خیلی زود. - هیچی به اندازهی حرف زدن و کسشعر گفتن با سمیه و حاجی تو سال نو نمیتونه آدم رو خوشحال کنه ... به شرطی که گوشی رو نذاری و به حرفایی که زدی فکر نکنی . - تولد پارسالم نزدیکه .. زاگرس بود اسمش نه ؟ - ببینم کسی هست که ماهیهای سفرهی هفت سینش هنوزم زنده باشن ؟ - خیلی خرم که منتظر تلفنما ! - مگه تا وقتی تو دستت داری میتونی نداشتنش رو احساس کنی ؟ مگه تا وقتی از دست ندادی میتونی به دستش بیاری ؟ تا وقتی هستی نیستی ٬ وقتی هستی که نیستی ... - هی میخونی منو ؟ چشمای قهوهای کوتوله با تو اَم ! رو بد چیزی دست گذاشتی پسر ... من هیچوقت اون مسیری که مسیرم نبود و هر روز با تو میومدم رو فراموش نمیکنم .. تا دم اون روزنامه فروشیه .. راستی دیگه کیا میرین فوتبال ؟ - به دو سال دیگه فکر کن .. به بیست سال دیگه ... - میخوام یه کوله بخرم باهاش برم سفر ... فقط یه کوله . توش چی باید بذارم ؟ - هیچچیز به دست آوردنی نیست ٬ به دست اومدنیه . - اگه بخوای چیزی رو به دست بیاری اونوقت احمقی . باید تسلیم باشی تا نوبتت بشه ... نمیخوام ٬ هیچی تا وقتی مال من نیست نمیخوامش . - کمرنگ شدم ... نمیدونم شایدم کمبود نور پیدا کردم ... یکی بیاد روشنم کنه . - این آهنگه رو کی واسه کی خونده ؟ (download: 760k ) I can see you now by the light of the dawn, And the sun is rising slow, We have talked all night, and I can't talk anymore, But I must stay and you must go; You have always been such a good friend to me, Through the thunder and the rain, And when you're feeling lost in the snows of New York, Lift your heart and think of me; There are those who fail, there are those who fall, There are those who will never win, Then there are those who fight for the things they believe, And these are men like you and me; In my dream we walked, you and I to the shore, Leaving footprints by the sea, And when there was just one set of prints in the sand, That was when you carried me; You have always been such a good friend to me, Through the thunder and the rain, And when you're feeling lost in the snows of New York, Lift your heart and think of me; When you're feeling lost in the snows of New York, Lift your heart and think of me, Lift your heart and think of me. |
...
آخه مرشد ! مجنون .. اگه لیلیشو داشت ٬ دیگه مجنون نمیشد ! اگه هم شد ... دیگه عاقل نمیشه ! نه دیگه .. این واسه ما دل نمیشه .. |
...
گمشده: پسرکي که هيچ چيز نمي دانست عاشق شد، و مردي که تنها نشسته بود به او خنديد. پسرک که از هيچ چيز نمي ترسيد جلوتر رفت، و مرد که همانجا نشسته بود کمي ترسيد. پسرک که خسته شده بود راه را گم کرد، و مرد که هنوز نشسته بود ديگر او را نديد. پسرک در تاريکي نشست و همه چيز را آموخت، و مرد که از جايش بلند شده بود به سمت عقب دويد. پسرک آنقدر همانجا نشست تا مرد شد، ولي مرد هر چه به عقب برگشت هيچ اثری از عشق و پسرک نديد. پسرک و مرد تا ابد دنبال هم گشتند و نگشتند، شايد هم در يک روز معمولی درست مثل امروزبه هم رسيدند و يکی شدند، ولی عشق يک جايي بين آنها گم شد.
(Dead Can Dance - Redharc [Aion Album] : 700k ) |
...
جعبه مدادرنگی: دوازده تا بودن ، دوازده تا رنگ و وارنگ ، دوازده تا دراز و کوتاه .
آبی از همه کوتاه تر بود ، گفت : من آسمونم ، من دریام ، چشمه م . . . قهوه ای و کرمی با هم گفتن : من خاکم ، تنه درختم ، . . . سبز هم کوتاه بود ، گفت : من درختم ، برگم . . . قرمز گفت : من گلم ، لبم . . . نارنجی گفت : من خورشیدم . . . . . . . . . سیاه گفت : من شبم ، تاریکی ام ، سایه ام . . . سفید اما هیچی نگفت . از همه بلندتر بود . . . حتی یک بار هم تن تیز مدادتراش لمسش نکرده بود ... |