...
دیدی این زندانیا که یکی میاد ملاقاتشون
بعدش باید از پشت شیشه با آیفون با هم حرف بزنن ؟
همدیگه رو از پشت شیشه نیگا میکنن ٬ از توی آیفن با هم حرف میزنن
همه چی از پشت شیشه
همه چی از پشت آیفون
بعدش دیدی
بعضیا شیشه رو هم ندارن
دیوار دارن
یا حتی دیوارم ندارن
فاصله دارن
دیدی؟
...
شاید
تنهایی هم
قشنگ باشه
زیاد




حبیب - مرد تنهای شب
...
به همین سادگی
یه روز نگران میشی
زنگ میزنی
نیست
هی زنگ میزنی
تا یکی رو بالاخره پیدا میکنی که بهت میگه دوماهه مرده.
به همین سادگی
یکی اون ور دنیا میمیره
یکی که تو یه روزی هر روز تو کوچه باهاش بازی میکردی
یکی که ..
یکی.
تصادف میکنه
میمیره
مثل هزار نفری که هر کدوم یه گوشه‌ی دنیا هر دقیقه می‌میرن
به همین سادگی
به همین سادگی
به همین سادگی
و تو هی فکر میکنی
به همین سادگیش
همین.
...
کاش ایمانم رو از دست نداده بودم . نه؟
...



Emotional Winter



Speak to me
For I have seen
Your waning smile
Your scars concealed
So far from home, do you know you're not alone

Sleep tonight
Sweet summerlight

Scattered yesterdays, the past is far away
How fast time passed by
The transience of life

Those wasted moments won't return
And we will never feel again

Beyond my dreams
Ever with me
You flash before my eyes, a final fading sigh

But the sun will (always) rise
And tears will dry

Of all that is to come, the dream has just begun
And time is speeding by

The transience of life
Those wasted moments won't return
And we will never feel again
...
دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو
...
یا یکی که مریض باشه خواب باشه من کنار تختش بشینم تو خواب نگاش کنم. میخوام میخوام میخوام میخوام
...
بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام بغل میخوام
...
هر بار زجر که میکشی ٬ له میشی ٬ با خودت میگی این آخرین دفعه‌ست ٬ نمیذارم برگرده ٬ یه روزم نوبت من میشه ٬ یه روزم دوباره تو باید تصمیم بگیری ٬ یه روزم دوباره نوبت تو میشه ...
هر بار
وقتی که اون روز میاد
وقتی صداش رو میشنوی ٬
لی میشی ٬
همه چیز یادت میره
همه چیز.
غیر از جای یه زخم
همه چی .
و هر بار ٬
از نو.
...
من ؟
گناهکارم .
دارم تاوانش رو پس میدم.
تنهایی
.
میدونی ؟
تنهایی سخته ٬
تنها شدن سخت تر.
...
دیدی ، ناخوداگاهت هی فلاش بک میزنه
هی
هی
هی
...


یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچ کس نبود
زیر گنبد کبود...
...
.
...
تو را من چشم در راهم ...
...
من ؟
یه گاو پیر با چشای سبز و منتظر. همین.

...


دیشب خوابتو دیدم
آسمون شب بود ٬ اما ستاره‌های عجیبی داشت و ابرای عجیب‌تری
نمیتونم درست بگم چه شکلی بود ٬ شب که بود٬ نور ماه ریخته بود تو آسمون روی ابرا یه اطلس درست کرده بود ٬ بعد روی اون اطلس ستاره‌ها منجق دوزی شده بودن انگاری .
سه تا ستاره‌ی «کمربند شکاری» یه جور جالبی چشمک‌ می‌زدن ٬
من
سبک بودم
خیلی.
همممممم ... به همه میگفتم نگاه کنین آسمونو .. نگاه کنین ...
ولی
همه به‌هم میگفتن هیچی تو آسمون نیست !‌ من اصرار می‌کردم که .. نگاه کنین ٬ اونجا ٬ اون بالا ٬ تو آسمون ... اونها اصرار میکردن که هیچی توش نیست ...
ول کردم برم ٬
تو رو دیدم
نشسته بودی
پاهاتو هم دراز کرده بودی
اومدم زانو زدم جلوت
گریه‌م گرفته بود
بغض ٬ از اون تلخا ..
از اونا که توشون یه التماسی هست
گفتم اونا نمی‌بینن ... اونا میگن نیست
و نگات کردم
میدونی چه جوری نه ؟ التماست کردم . تو نگاه منو بلدی نه ؟
دستمو گرفتی
خم شدی به جلو
من‌هم تو گریه لبخند زدم به نگاهت
آروم
لبخند خیس آروم
بعد اومدم باهات روبوسی کنم
شاید روبوسی سال نو
سمت راست صورت همو بوسیدیم
سمت چپ صورتت رو که خواستم ببوسم ٬ تو زیر گلوم رو بوسیدی
من موهات رو گرفتم
سرم رو برم عقب
یه کم
اونقدر که نفسام هنوز تو صورتت بود
نگاهت کردم
نگاهم کردی
واقعی
.
...
تو خواب عاشق بودم ، اونم نه از دور .. از نزدیک نزدیک نزدیک.


الد بک گراند !
...
دلم میخواد تکراری تخیل کنم ...



من یه خیابون میخوام
که کفش خاک و سنگریزه باشه، اون مدلی که موقعه راه رفتن زیر کفشات قرچ قرچ صدا بده
دو طرف خیابونه پر از درختای بلند باشه، اونقدر بلند که ستیه کنند همه ی راهو
خیابونه باید هیچوقت تموم نشه، هر جقدرم من توش برم جلو بازم به تهش نرسم، باید تهش توی ابرا گم شده باشه
قبل از اینکه من شروع کنم به راه رفتن یه بارونی هم اومده باشه و زودی قطع شده باشه، فقط در این حد که بوی خاک بلند بشه، یه کمی فقط، که زمین هم گل نشده باشه
موقعه راه رفتنه من نباید بارون بیاد ها
من تنها دارم راه میرم، تنهای تنها
هیچ جا را هم نگاه نمی کنم موقعه راه رفتنم، دارم تو خودم فکر می کنم
هوا یکمی خنک شده، یکمب فقط ها نه بیشتر، اونقدر باید خنک باشه که من یه کت نازک کلاهدار تنم کرده باشم و دستامم این مدلی کرده باشم توی این جیبی که جلوشه، درست کنار زیپ، یکی سمت زاست جیب و یکی هم سمت چپش، کلاهه هم افتاده پشتم سرم نذاشتمش
من فقط راه میرم
خیلی راه میرم
خیلی زیاد
اونقدر که خیلی خسته بشم
وسط راه، روی زمین، توی خاک و برگ دراز بکشم و خوابم بره
بعد پاییز بشه و برگا دونه دونه از درختای بالای سرم بیافتن روی من
بعد من زیر یه لایه ی کلفت از برگ گم میشم
همین ٬ تمام.
...
ewe:
ميخواي جايه من باشي؟! كاري نداره اصلاً ! كافيه شب تو تخته من بخوابي، صبح قبل از صبحونه يكي و نصفي قرص تيروكسين بخوري، موقع نشستن سره ميز صبحونه چارزانو بشيني رو صندلي، تو كيفت 5 تا خودكار جورواجور و 3 تا مداد بذاري،‌ ناهارتو هميشه با نفرت بخوري، از صبح يه بند تو دلت خدا خدا كني كه اوني كه ميخواي زنگ بزنه و آخرشم اون زنگ نزنه، از در كه وارد دفتر ميشي قبل از همه چيز پنجره رو باز كني.
كافيه هميشه گرمت باشه، كافيه پا برهنه رو موزاييكها راه بري، موقع تلوزيون تماشا كردن چشماتو جمع كني، 500 تا كتاب كه هر كدوم رو 500 بار خوندي كنار تختت بچيني رو هم، هميشه نگرانه كتابهايي كه خريدي و نخوندي باشي، يه عالمه رنگهاي خشك شده داشته باشي كه به جونت بنده.
كافيه خيلي چيزا رو به روي خودت نياري، ولي يهو جوش بياري با همه دعوا كني، لپات به طور اتوماتيك سه چهار بار در روز يهو قرمزه قرمز بشه، مثل خر نتوني خالي ببندي، بعضي جكهاي بيمزه يه ساعت بخندونت، به چيزاي كوچولوي احمقانه دل ببندي مثل عروسكه پشت ويترين يه مغازه، سئوالاي سخت سخت بپرسي كه هيشكي بلد نباشه جوابشو،‌ كلي ايده نو تو كله‌ت باشه و هيچوقت هم عمليشون نكني، وقتي داري به هدفت نزديك ميشي يهو به اين نتيجه برسي كه كل راه رو اشتباه رفتي، وقتي براي ديدن كسي خيلي هيجان داري دورترين مسير رو انتخاب كني و ... خيلي كاراي ديگه كه اصلاً سخت نيست، خلاصه اگه ميخواي جايه من باشي بگو.
...
تو که خوبم بودی...
تو که خوبم بودی؛
تو که خوبم بودی،
تو که خوبم بودی.
بودی :)
...
شبی از شب ها
دیو می خواست که از روزنه ی بیداری،
خاک وحشت باشد در چشمم.
تو که
خوبم بودی،
قصه گفتی...
گفتی...
تا که خوابم کردی : )

...
نوشتن برات یه عادت میشه
مثل تخیل کردن
نوشتن برای کسی که دیگه نیست
تخیل کردن برای کسی که دیگه نیست
روزی که نتونم بین دو تا لقمه ، بین دو تا قدم برداشتن ، بین نوشتن دو کلمه ، بین دو سلام ، بین دو نگاه ، تو هر لحظه ، یه هو همه چیز رو مات کنم و برم یه جای دور که همه ی حرفای تلخ توش گم میشن و همه ی مرزا توش نیست میشن ... روزی که نتونم هر لحظه ش قشنگی و خوبی معصوم تو رو تخیل کنم.

اون روز مردم.
...
باید آروم باشه
باید خون داشته باشه
خونش رو باید لمس کنی
حس کنی
دستت رو بذاری روش و حسش کنی
با نوک انگشتت رو دستت پخشش کنی
چشات باید بسوزه
همه چیز آروم اتفاق بیفته
طوری که به اندازه‌ی همه‌ی زندگی کردنت طول بکشه
باید هر لحظه بتونی برگردی
ولی توانش رو نداشته باشی
باید صدای آب بیاد
صدای رفتن
باید به خونت نگاه کنی
باید بفهمیش
ببینیش
باید سرد شی
بعد سرت رو تکیه بدی به کاشی‌های سرد پشت سرت
و اروم بخندی
با چشمات
پررنگ‌ترین صحنه‌ای که میتونی ببینی
روشنایی تندیه که میدوئه تو چشمات
مرگ سیاه نیست
مرگ روشنه
خیلی روشن
به قدری روشن که همه‌چیز رو میپوشونه
یه بیرنگی روشن
...


norooz


آهای اونایی که خانواده‌دارین یا پیش خانواده‌تونین دم سال تحویل ٬ قدر خانواده‌تون رو بدونین
آهای اونایی که پیش دوستاتونین دم سال نو ٬ قدر دور هم بودنتون رو بدونین
آهای اونایی که سال نو رو تو بغل هم شروع میکنین ٬ قدر بغل همدیگه رو بدونین.

همینا فکر کنم ٬ خلاصه‌ش همین میشه . سال نوتون مبارک :)
...
I'm so fuckin idiot .. i know know know ...
...
اگر من گلی را بشناسم که در همه ی دنيا تک است و جز در اخترک خودم هيچ جای ديگه پيدا نمی شود و ممکن است يک روز صبح يک بره ی کوچولو ، مفت و مسلم ، بی اينکه بفهمد چکار دارد می کند به يک ضرب پاک از ميان ببردش چی؟ يعنی اين هم هيچ اهميتی ندارد؟
اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط يک دانه ازش هست واسه احساس خوشبختی همين قدر بس است که که نگاهی به آن همه ستاره بيندازد و با خودش بگويد : " گل من يک جايی ميان آن ستاره هاست " ، اما اگر بره گل را بخورد برايش مثل اين است که يکهو تمام آن ستاره ها پِتّی بکنند و خاموش بشوند . يعنی اين هم هيچ اهميتی ندارد؟
...

one shot,
one opportunity,
to seize everything you ever wanted
one moment,
would you capture it,
or just let it slip?
...
خوب من الآن خیلی دیوونه م
میخوام پنجره مو باز کنم داد بزنم
بعدش پنجره مو ببندم بیام تو دوباره
ولی نه، خیلی بیشتر از این حرفا دیوونه م
اونقدر که حتی پنجره را باز نمی کنم که سرمو ببرم بیرونو داد بزنم
اصلن داد نمی زنم
دارم نیگا می کنم
نه نه
نیگا هم نمی کنم
اونقد دیوونه م که هیچکاری نمی کنم
...
....
کرج
دور آتیش
تو باغ
میچرخیدن
من نیگا می کردم
بعد گفت بیا
بعد من رفتم
دستمو گرفت
با هم می چرخیدیم
دور آتیش
هوا سرد بود
آتیش قشنگ بود
دستش داغ بود
دست من؟
عین همیشه
سرد بود
خیلی
سرد
...
......

هوووممم
خوب گمونم می شه راحت تر هم با قضيه برخورد کرد!
مثلن اين جوری که خلاصه يه جايی هست که يه کوه داشته باشه ديگه، ها؟
کافيه آدم راه بيفته بره
خلاصه ش که به يه جايی می رسه که

ماهی سياه کوچولو گفت: شما زيادی فکر می کنيد
همه اش که نبايد فکر کرد
راه که بيفتيم، ترسمان به کلی می ريزد

اوهووم
راه که بيفتيم..


پ.ن. و ظاهرا هيچی هم قرار نيست از افتادنش جلوگيری کنه
راهه رو می گم.
...
.......

خوب واقعيتش اينه که نوچ، من نمی تونم بدون عشق زندگی کنم، نو وی .. وگرنه حوصله‌م سر میره . وگرنه نمیتونم تخیل کنم ٬ وگرنه کسل کننده میشم ٬ وگرنه همه‌چی زشت میشه ٬ همه چی رنگشون کثیف میشه ٬ همه چی لوس میشه. من ضعیفم ٬ چون همیشه یکی باید باشه که واسه اون باشم وگرنه احساس بیهودگی میکنم ٬ دپرس میشم ٬ خمار میشم و هزار تا چیز دیگه !

اما حالا ديگه بايد يه خورده سعی کنم بين عشق و دوست داشتن تميز قائل شم. واقعيت تر از اون اينه که خوب می دونی چقدر دوستت دارم، اما حالا ديگه نمی تونم اسم اين حسمو عشق بذارم. راستش حالا گمونم بيشتر از اون که عاشقت باشم، آلوده ی توام. زندگيم پره از جای پای تو، ردی که به اين سادگی ها نمی شه پاکشون کرد. بی شک يه عالمه سال زيادتر لازمه تا آدم بتونه ساليان عاشقی ش رو جزو خاطره ها حساب کنه. و من تو اين دوره ی جديد، هنوز يه نوآموز محسوب می شم. اما حواسم هست که جايی چيزی داره می خشکه. چيزی که من و تو نکاشتيمش، خودرو بود، بی نياز از مراقبت های گلخونه ای پا گرفت و جوونه زد و ريشه دووند.. خوب اما حالا شروع کرده از ريشه خشکيدن.. گريزی هم نيست.. شايد بشه برای مدتی با داربست نگهش داشت، اما حالا گيرم اين توفان نه، توفان بعدی که بالاخره ميندازتش که، ها؟

ياد حرفای اون شبها که ميفتم .. نمی تونم بی زهرخندی که ناخوداگاه دچارم می کنه بهشون فکر کنم.. تا همين پيش ترها حاضر بودم تمام داشته هامو به تو بدم.. فقط به تو.. اما نخواستی شون خوب تقصیر تو هم نبود ٬ یه جوریایی تقصیر من بود اصلاً ! همه خسته میشن خب ... بعد نفهمیدم چی شد که یه هو همه چی برعکس شد. تو عاشق بودی ... تو از همه چیز گذشتی... من ؟ ... نتونستم ٬ اون موقع زخمی بودم ٬ من منگ بودم ... می‌ترسیدم ٬ نمیدونم از چی ٬ نمیدونم از تو ٬ از خودم ٬ از عاشق بودن ٬ از نبودن ٬ از چی نمیدونم ولی من فلج بودم. ... البته دلیل آخرین چیزیه که مهمه ... می دونم بهشون کاری نداری، برات مهم نيستن .. اون چيزی که تو ذهن تو باقی میمونه اينه که من نخواستم ٬ من نبودم ٬ من نیومدم ٬ وقتی باید میبودم ٬ وقتی که باید میخواستم ٬ یا میومدم . آره، دقيقن از همون جاهاييه که ديگه هيچ عقل و منطقی به کار نمياد.. مثل يه بچه که آب نبات چوبی شو وسط کار ازش گرفته باشن، چشماتو می بندی و لج می کنی و پا به زمين می کوبی .. حالا اين که از اساس اون آب نبات چوبيه مسموم بوده يا برات خوب نبوده يا هر چيز ديگه، به دردت نمی خوره.. شبش هم ممکنه لج کنی و بگی شام نمی خوری.. خوب بازم دودش تو چشم خودت می ره، .. اما هيچ کدوم از اين دلیلا نمی تونن تصوير اون لحظه ی گرفتن آب نبات رو برات توجیه کنن..

میبینی ... تو هم همینی ... تو هم همینه حست .. هنوزم یه جوریم ...


و این داستان ادامه دارد ....
...
دیدی میترسی؟
از آدمی که داری میشی
از آدمی که ازت درست کردن.
...
من
همیشه
تو هرلحظه‌ ای که زندگی میکنم
درگیر گذشته‌ یا آینده‌م
واسه همینم من واقعی نیستم
نمیتونم یه واقعی باشم.
...
فاجعه اینه که من آدمی نیستم که به کسی امنیت بتونم بدم.
من هنوز وقت میخوام ٬ که خب مثل اینکه دیگه وقت ندارم.
...
آدما یا تو رو ٬ کارای تورو ٬ زنگی تو رو ٬ مدل تو رو ٬ یا میفهمن یا نمیفهمن.
توضیح دادن نداره. من از توضیح دادن خودم بدم میاد. حالا میخواد بشه حماقت ٬ میخواد بشه دیوونگی ٬ میخواد بشه خودخواهی ٬ میخواد بشه عوضی بودن ٬ میخواد بشه عجیب بودن یا هرچی دیگه.
...
من آدم نیستم.
ولی احمقم نیستم.
شاید عوضی هم نباشم
فقط شاید.
...
اگه قراره نزدیک‌ترین‌های آدم اینقدر از آدم دور باشن
پس بهتره همون دور باشن
...
یکی از قشنگ ترین اختراعات بشر (شایدم از مخلوقات خدا نمیدونم) پست چی بوده به نظر من.

پ.ن. :*
...
سکس، همونقدر مایه ننگ و نقطه افول عشقه که گریه برای غم! [+]
...
i'm not in love, at least, ... anymore.

--me at now.
...
با یه کلیسای تاریک و ساکت
که سه ردیف شمع تو سالنش روشنه
و اون مردیکه که هر روز اونجاست
و شمعش رو تو دستش گرفته
و سرش رو پایین انداخته
و شمعش رو محکم فشار میده
و دعا میکنه
...
با یه جاده‌ی پاییزی
پر از برگای زرد و قرمز و نارنجی که رو زمین ریخته
ترسناک و تاریک موقع غروب
که تهش یه کلیساست
با صدای باد
که میگه هووووو
و صدای برگا
که زیر پات خش‌خش میکنن
...
آدما همه‌شون تو قصه‌ن
تو خواب دیدم
باور کن
همه‌مون از الکی‌ایم
وقتی از خواب بیدار شدی تو هم میفهمی اینو
حالا ببین.
...
یکی بود٬ یکی نبود ٬ غیر از خدای مهربون ٬ تو آسمون ٬ هیشکی نبود.
خب ؛ چون من فقط تا اینجای قصه رو بلدم سعی کن وقتی به اینجاش رسیدم تو خوابت برده باشه
وگرنه مجبورم از اول هی اینو تعریف کنم .
بعدشم نمیدونم چی میشه.
...
بالای کوه قرار بذاریم
هر کی خودش بره بالا
ولی
بالای کوه
اونجاش که صاف میشه
قرار بذاریم
یا نه قرار نذاریم
اونجا
یه هو همدیگه رو ببینیم
...
با تو
...
با خودم
...
با اونی که نیست
وقتی که باید باشه
با منی که نبودم
وقتی باید می بودم
...
یه چیزایی هست
که نگفتم من
که نمیگم من
که نخواهم گفت
شاید البته
شایدم گفتم
اگه
:)
نمیگم اگه چی
...
با یه عالمه گریه توی اون بغلی که اون پایین گفته بودم
خوب؟
به شرط اینکه نپرسی از چته
...
آدمایی که توی وبلاگشون
توی اون پستایی که درفت شده
قایم شدن
...
وقتایی که
تنهایی
...
اندازه ی یه بغل گنده
سفت و محکم و طولانی
...
آخه چی می فهمی تو؟
تو؟
کدوم تو؟
...
نه کلبه
نه مترسک
نه مزرعه
نه ابر
نه من
نه تو
یه جاده‌ی خاکی
با یه اتوبوس خاک خورده و خراب
که افتاده کنار جاده
و هوای خاک خورده ایکه
با مه جاده قاطی شده
و من که کنار جاده رو یه تخت سنگ نشستم
و دارم نگاه میکنم
توی خاک و مه رو
گم شدم
گم کردم
یه جایی بین خواب و بیداری
یه جایی بین بودن و نبودن
یه جایی بین من و تو
یه جایی بین رویا و زندگی
یه جایی بین مزرعه و مترسک

صدا میاد
صدای باد
گم شدیم
تو زمان
تو جاده
تو رویا
تو راه
تو زندگی

پیر شدیم
خیلی

فید اوت


solitude
...
منگم
خیلی.
...



How insensitive
I must have seemed
when he told me
that he loved me.
How unmoved and cold
I must have seemed
when he said it
so sincerely.

Why, he must have asked
did I just turn and
stare in icy silence?
What was I to do?
What can you do?
when a love affair is over?

Now he's gone away
and I'm alone with
the memory of
his last look.
Vague and drawn
and sad, I see it still
All the heartbreak
of his last look.

Why, he must have asked
would I just turn
and stare in icy silence?
What was I to say?
What can you say?
when a love affair is over?

Why, he must have asked
did I just turn
and stare in icy silence?
What was I to say?
What can you say?
when a love affair is over,
Over,
Over
.
...
be strong baby, be strong baby, be strong baby, be stron baby, be strong baby, be strong baby, be strong baby, be strong baby be strong baby, be strong baby, please ... be strong .. baby, please ..
...
دستام رو باز میکنم و میذارم جلوم . خط عمرم رو گم کرده‌م ...
...
این آهنگ اوشنیک و ونجلیز برای من معنی میده. معنی خیابون بهارستان و تمام دعواهایی که من با طاهره تو اون همه‌ سال بچه‌گیمون می‌کردم. معنی اون روزایی که مریم از ایران رفته بود و ما ریرا گوش میدادیم. معنی اون شبایی که میرفتیم دفتر علی با آسانسور میرفتیم دم در با موبایل زنگ میزدیم. معنی اون اون جمعه‌ی آخری که رفتیم فرحزاد و خندیدیم. معنی کافه‌نادری و اون شبی که من داشتم بنزین تموم میکردم و با پراید اوتوبوس زیر میکردم ٬ معنی کافی‌شاپه که زیر ساختمونای آ‌.اس‌.پ‌ بود. معنی شبایی که دلم واسه بلوک ۱۹ تنگ میشد و تنهایی میرفتم نصف شبی اکباتان گردی. معنی روزایی که پدر و مادر داشتم و با هم یه جا زندگی میکردیم . معنی برادرام که تو ماشین براشون قصه‌های کتاب تاریخ رو از حفظ تعریف میکردم . معنی شبایی که جلوی موجای دریای شمال وامیستادم و دستام رو باز میکردم و موج و بارون قاطی میشد و محکم میزد تو صورتم ٬ معنی اون شبایی که تو آلمان به خدا فکر میکردم ٬ معنی اون روزای لعنتی نیک‌پرور و اون روزنامه فروشیه‌ی سر میدون بهارستان ٬ معنی اون کباب کثافت درکه و قلیون زاگرس و معنی همه‌ی ابرایی که تو آسمون پاره پاره شده بودن و معلوم نبود شکل چین ٬ معنی خیلی چیزا .. خیلی ...
...
درکه چسبیده جلوی چشمام.
فکرشو بکن ...
...
برای اولین بار احساس می‌کنم ازدواج میتونست خوشبختم کنه.

دیدی ؟ دوباره اشتباه کردی ...

بر میگردیم سر خط.
حالا میتونم دراز بکشم و لذت ببرم ..
...
هايکوی تابستانی


سکوت
سکوتی عميق‌تر
وقتی جيرجيرک‌ها
ترديد می‌کنند

...


We're leaving together
But still it's farewell
And maybe we'll come back
To earth, who can tell?

I guess there is no one to blame
We're leaving ground
Will things ever be the same again?
It's the final countdown...
...


غرب از فراز اقیانوس ...


کلمه ها آمدند
گفته شدند
           شنیده شدند
           نگاه شدند
           و دیده شدند

و آدمها ...
رفتند و روز تمام شد
و شب شد.
و شب
                    ساکت است،
                    و تاریک است
                    و آرام است ...
...
یگانه دوست نمی‌بینی که ساحل‌ها چه خاموشند؟!
کنار کوچه‌ها دیگر گل لادن نمی‌روید
و دیگر برزگر ها شعر لیلی را نمی‌خوانند
حکایت‌های شیرین را نمی‌دانند
و در شب‌های مهتابی٬
صدایی جز هیاهوی مترسک‌ها نمی‌آید.
تمام کوچه ها دلتنگ دلتنگند ...

« خداحافظ تمام خاطرات قریه‌ی زیبا
دل من سخت غمگین است ... »





Rolling through the countryside,
Tears are in my eyes,
We're coming to the borderline,
I'm ready with my lies,
And in the early morning rain, I see her there,
And I know I'll have to say goodbye again;

And it's breaking my heart, I know what I must do,
I hear my country call me, but I want to be with you,
I'm taking my side, one of us will lose,
Don't let go, I want to know,
That you will wait for me until the day,
There's no borderline, no borderline;
...
به بازرس ژاور حسودیم میشه. خیلی.
...
همین جوری مستقیم میری تا بخوری تو دیوار ... اونوقت دیگه رسیدی.
...
عشق بهتر است یا نفرت ؟ ...
...
اوپپپسسسسسسسسسس..
داشتم چی کار می کردم....
خودمم نمی دونم چرا این کارو کردم...
ببخشید که ناراحتت کردم...
هیچ وقت فکر نمی کردم اونقدر ناراحت بشی..
راستشو بخوای فکر می کردم زیاد واست اهمیتی نداره..
نمی دونستم اینجوری می شی..
چه قدر خوب شد اون میل رو زدی...
اگه نه نمی دونستم الان چی شده بود..
واقعا نمی دونم چی بگم...
فقط می تونم بگم خیلی مرسی و ببخشید.......
دیگه هیچ وقت اینجوری نمی کنم.............
...
بعضیا نمیذارن تو عاشقشون بشی
بعضیا به تو فرصت نمیدن تو عاشقشون بشی
بعضیا به تو فرصت نمیدن تو عاشقشون باشی ...
...
دلم میخواد برگردم بهش بگم دروغ‌گو. ولی میدونم دروغ نمیگه. دوسم داره.
دلم میخواد برگردم بهش بگم ازت بدم میاد ٬ ازت متنفرم ٬ ولی میدونم که نه ازش بدم میاد نه ازش متنفرم.
دلم میخواد بهش بگم نرو. ولی دیگه رفته.
...
از اکباتان تا عوارضی: ۱۳۹ تا٬
از عوارضی تا وردآورد ۱۴۶ تا٬
۳۳۲ + ۹ +‌۷ +‌۱۰۳ + ...
میدونی٬ آدما (؟!!) سه دستن !! دسته‌ی اول اونایی که شمردن بلدن ٬ دسته‌ی دوم اونایی که شمردن بلد نیستن ...
...
ای کاش هر یک از ما شمعی بودیم
برای هریکی که تصمیم می گیرد بمیرد
تا با یادآوریمان در آخرین لحظات
تصمیمش را دائم و بی وقفه بسوزد
.
.
.
...
بهش میگم چه جوری میری کلاس زبان ٬ چه جوری برمی‌گردی ؟ میگه با ماشین . تنهایی میرم ٬ تنهایی بر می‌گردم.
نمیفهمه داره چی میگه.
...
شل سیلور استاین

چوبه دار برپا می کنند بیرونِ سلولم .
بیست و پنج دقیقه وقت دارم .
بیست و پنج دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود .
بیست و چهار دقیقه وقت دارم .
آخرین غذای من کمی لوبیا است .
بیست و سه دقیقه مانده است .
هیچکس نمی پرسد چه احساسی دارم .
بیست و دو دقیقه مانده است .
به فرماندار نامه نوشتم ، لعنت خدا بر همه ی آنها .
آه ... بیست و یک دقیقه دیگر باید بروم .
به شهردار تلفن میکنم ، رفته نهار بخورد .
بیست دقیقه دیگر وقت دارم .
کلانتر می گوید : پسر می خواهم مردنت را ببینم !
نوزده دقیقه مانده است .
به صورتش نگاه میکنم و می خندم ، به چشمهایش تف میکنم .
هجده دقیقه دیگر...
رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرفهایم گوش بدهد .
هفده دقیقه باقیست .
می گوید : یک هفته ، نه ، سه هفته دیگر خبرم کن !
حالا فقط شانزده دقیقه وقت داری .
وکیلم می گوید متاسفانه نشد برایت کاری انجام دهم .
مممممم ....... پانزده دقیقه دیگر باقی مانده است .
اشکالی ندارد ، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن !
چهارده دقیقه وقت دارم .
پدر روحانی می آید تا روحم را نجات دهد
در این سیزده دقیقه باقی مانده !
از آتش و سوختن می گوید ولی من احساس میکنم سردم است .
دوازده دقیقه دیگر وقت دارم .
چوبه دار را آزمایش می کنند ، پشتم می لرزد .
یازده دقیقه وقت دارم .
چوبه دار عالی کار می کند .
ده دقیقه دیگر وقت دارم .
منتظرم که عفوم کنند ..... آزادم کنند
در این ده دقیقه باقیمانده
اما اینکه یک فیلم سینمایی نیست ، بلکه ..... خب به درک .
هشت دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .
هفت دقیقه دیگر وقت دارم .
بهتر است حواسم جمع قدمهایم باشد وگرنه پاهایم می شکند .
شش دقیقه وقت دارم .
حالا پایم روی سکوست و سرم در حلقه دار ...
پنج دقیقه دیگر وقت باقی است .
یالا ، عجله کنید ! چیزی بیاورید و طناب را پاره کنید .
چهار دقیقه دیگر وقت دارم .
حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم ، آسمان را ببینم .
سه دقیقه دیگر باقی مانده است .
مردن ! مردن انسان به راستی نکبت بار است .
دو دقیقه وقت دارم .
صدای کرکس ها را می شنوم ...صدای کلاغ ها را می شنوم .
یک دقیقه دیگر مانده است .
تاب مـی خورم و می روم ........
...
..... خیلی وقتا زندگیامون شبیه یه یه خوابایی می‌مونن که بعد یه مدت که بیدار میشیم اولش یه کمش یادمونه ٬ بعد یه مدت هرچی فکر می‌کنیم دیگه یادمون نمیاد ... ولی مزه‌ش زیز زبونمون هست هنوز ... حیف که آدما زود خواباشون رو فراموش می‌کنن. آدمای توی خواب هم فراموش میشن ... حیف .
...
برای خودم.



( اين عكسه ماله تو باشه،‌ براي خوده خودت. خب؟! )
...
اینکه فاصله‌ی بین عشق و نفرت خیلی کمه دروغه. اصلاً با هم فاصله‌ای ندارن. فقط تو نمیدونی تو کدومشون داری دست و پا میزنی.
...
هرکاری میکنم باورم نمیشه. چه جوری کسی که تو رو دوست داره تو یه سال میتونه سه بار ازت خداحافظی کنه ٬ هر بار برای همیشه ، و هر بار به خاطر اینکه تو دفعه‌ی قبل رو راحت نمیتونی فراموش کنی.
...
خواب میبینی
خواب ترسناک
خواب بد
میترسی
گریه میکنی
بیدار میشی
تلفن زنگ میزنه
خوابت تعبیر میشه
...
شازده‌کوچولو گفت: -سلام.
سوزن‌بان گفت: -سلام.
شازده‌ کوچولو گفت: -تو چی کار می‌کنی اين‌جا؟
سوزن‌بان گفت: -مسافرها را به دسته‌های هزارتايی تقسيم می‌کنم و قطارهايی را که می‌بردشون گاهی به سمت راست می‌فرستم و گاهی به سمت چپ.
همون موقع قطار سريع‌السيری با چراغ‌های روشن و غرّشی رعدوار اتاقک سوزن‌بانی رو به لرزه انداخت.
-عجب عجله‌ای دارند! دنبال چی می‌رن؟
سوزن‌بان گفت: -از خودِ آتش‌کارِ لکوموتيف هم بپرسی نمی‌دونه !
یه قطار ديگه با چراغ‌های روشن غرّيد و در جهت مخالف گذشت .
شازده‌ گفت: -برگشتند که ...
سوزن‌بان گفت: -اين‌ها اولی‌ها نيستن. اون‌ها رفتن اين‌ها دارن برمی‌گردن.
-جايی رو که بودن دوست نداشتن؟
-آدمی‌زاد هيچ وقت جايی رو که هست دوست نداره.
بعد رعدِ سريع‌السيرِ نورانیِ سومی غرّيد.
شازده‌ کوچولو پرسيد: -اين‌ها دارند مسافرهای اولی رو دنبال می‌کنند؟
سوزن‌بان گفت: -اين‌ها هيچ چی رو دنبال نمی‌کنن. اون تو يا خوابشون می‌بَرَه يا دهن‌دره می‌کنن. فقط بچه‌هاند که دماغ‌شون رو فشار می‌دن به شيشه‌ها.
شازده‌ کوچولو گفت: -فقط بچه‌هان که می‌دونن پیِ چی می‌گردن. بچه‌هاند که کُلّی وقت صرف يه عروسک پارچه‌ای می‌کنن و عروسک برا‌شون اونقدر اهميت داره که اگه يکی عروسکشون رو ازشون کِش بره می‌زنن زير گريه ... فقط بچه‌هان ...

....
...
میشنوی ؟ صدای نو شدن سال رو میشنوی ؟ صدای شلوغ شدن خیابونای تهران رو میشنوی ؟ صدای دور هم جمع شدن خانواده‌ای که دیگه نداری رو ؟ صدای شهری که دیگه مال تو نیست ٬ صدای شهرکی که دیگه خونه‌ی تو نیست .. صدای آدمایی که از اونا فقط خاطره‌هاشون به جا میمونه ....


رسول نجفیان - رسم زمونه


مرسی واسه آهنگ !
...


اون موقع که خودتو رسوندی کنار استخر
دیوارشو گرفتی که بیای بالا
اون‌موقع که خودتو تا نصفه کشیدی بیرون ولی بیشتر نمیتونی
همون موقع که تکیه دادی به دیوار
اونموقع که آب گرم رو تنت لیز میخوره
چشمات رو ببند
به دخترک سرخپوستی که عاشق مترسک مزرعه‌شون شده
به اون فکر کن.
Let's dream one more time...
...
..... قصه‌ی اون مردچاقه كه موهاي گندمي و دندوناي كثيف داشت و لباساش بوي بد مي دادن . هموني كه هميشه مست بود و شب ها توي پياده رو هاي خيابون مي خوابيد . كه جر مستي هيچی ديگه نداشت . كه دهنش برای نفس كشيدن هميشه نيمه باز بود و سينه ش هم خس خس صدا مي كرد و از گوشه‌ی دهنش هم آب ميومد .. كه بعدش يه شب همين طور كه خوابيده بود خس خس سينه ش آروم آروم قطع شد و بعد هم مرد . همون طور كه مست بود و دهنش نيمه باز بود مرد . بعد هم بردن يه جايي خاكش كردن و الان هم ديگه نيست .. قصه‌ی همون كه هيچ كس نمی‌دونه كه اون ديگه نيست ...
...
آدم هایی
که اونقدر تنهان
که به خدا فکر می کنن ...
...
مثل یه پسر بچه‌ی هفت ساله که روز اول مهر میره گوشه‌ی حیاط مدرسه میشینه کنار دروازه و بغض گلوش رو فشار میده چون دلش واسه مامانش تنگ شده ...

فرشید امین - مامان گلی
...
.....
صبح است
از خواب بيدار مي شوم
قهوه اي درست مي كنم
گلدانهايم را آب مي دهم
اين را آنجا و آن را اينجا مي گذارم
به گمانم اتاق مرتب شد .
روي اين مبل گنده نرم ، لم مي دهم
تلويزيون را روشن مي كنم
سيگاري آتش ميزنم
و منتظر ميشوم
تا شب شود
و زندگي آغاز ...
...
.... اممم.. ديدی اين دستگاه ها رو، حالا دستگاه که نه، جلوی بعضی از مرکز خريدها يا دپارتمان استورها يه جونورايی می ذارن که اصولن هم يا خرن، يا الاغن، يا گاو، خوب؟ از اونا که کلی خوش آب و رنگن، بعد هميشه هم هستن، تو هم هر وقت دلت خواست سوارشون شی کافيه يه سکه بندازی توشون و اونا هم اندازه ی سکه ت بهت سواری می دن، بعدنم که سکه ت اکسپاير شد يا ديگه حوصله نداشتی تو رو به خير و اونا رو به سلامت؛ ديديشون ديگه، نه؟
...



When the evening falls and the daylight is fading,
from within me calls - could it be I am sleeping?
For a moment I stray, then it holds me completely.
close to home - I cannot say.

close to home feeling so far away.
As I walk there before me a shadow
from another world, where no other can follow.
carry me to my own, to where I can cross over...
close to home - I cannot say.
close to home feeling so far away.

Forever searching; never right,
I am lost in oceans of night.
Forever hoping I can find memories.
those memories I left behind.
Even though I leave will I go on believing
that this time is real - am I lost in this feeling?

Like a child passing through, never knowing the reason.
I am home - I know the way.
I am home - feeling oh, so far away.
...
خدای عزیز٬
صدوده سال٬ خیلی‌ست . فکر می‌کنم مردنم شروع شده است.
اسکار
...
آدمای خسته
آدمای خسته
آدمای خسته
آدمای خسته
آدمای خسته
.
.
.
آدمایی که دیگه همدیگه رو هیچ‌وقت نمیبوسند.
.
.
.
آدمای خسته
آدمای خسته
آدمای خسته
آدمای خسته
آدمای خسته
.
.
.
...
که دروغی تو دروغ ٬ که فریبی تو فریب.

پ.ن. بعضی وقتا با خودم فکر می‌کردم مگه میشه این صدا عوض بشه ...
...

Confusion that never stops
Closing walls and ticking clocks
Gonna come back and take you home
I could not stop but you now know
Singing come out upon my seas
Curse missed opportunities
Am I a part of the cure
Or am I part of the disease


--Coldplay
...
تازه یه خونه خریدیم
همه دیواراش سفیده
خالیه. یعنی هیچی توش نیست غیر از یه میز چوبی و دو تا صندلی وسط هال
میشینیم رو صندلیا پشت میز
روبروی هم نه ها
کنار هم
باید دیوارا رو رنگ کنیم
خیلی همشون سفیدن آخه
تو گردنت قلقلکیه
یعنی اگه بوسش کنم خندت میگیره سرت رو میکشی عقب میگی نکن
من میرم یه قلمو بر میدارم
چند تا خط رو دیوار رو بروی تو میکشم
بعد میام پشت تو که هنوز رو صندلی نشستی وا میستم.
تو ساکت میشی
منم ساکت میشم
همه چی سنگین میشه
انگار هوا هم میدونه قراره چه اتفاقی بیفته
دستاتو ضربدری میذارم رو شونه‌هات و میگیرمشون تو دستام
رو زانوهام میشینم و سرم رو میارم جلو کنار صورتت
تو هم فقط روبروت رو نگاه میکنی به اون سه تا خطی که من رو دیوار سفید جلوت کشیدم
و به صدای نفس من گوش میدی
شایدم به بوی گردن من گوش میدی
من٬
سرم رو خم میکنم
یه کم
تا گردنت
همون‌جایی که خیلی قلقلکیه
همون‌جایی که اگه بهش دست بزنم یه هو تکون میخوری
تو هم میدونی
میدونی که من چی کار دارم میکنم
ولی هیچی نمیگی
فقط جلوت رو نیگا میکنی و هیچی نمیگی
نمیخندی
فقط نفس می‌کشی
میشنوی صداش رو ؟
من٬
سرم رو خم میکنم
پیشونیم رو میمالم به شونه‌ت
آروم
تو٬
یه کم تکون میخوری
میلرزی
فقط یه لحظه
ولی هنوزم مستقیم جلوت رو نگاه میکنی و صاف نشستی و اصلنم نمیخندی
من
گردنت رو بوس میکنم
آروم
خیلی آروم
ولی
واقعی
تو٬
تکون میخوری
محکم
واقعی
بر میگردی
نمیخندی
صورتت رو میاری جلو
محکم دستای منو میگیری تو دستات
و زل میزنی تو چشمای من
.
.
.
...
پیرتر از آنم که بتوانم دوباره متولد شوم...
...
دارم تاتو گوش میدم .. اونجاییش که داد میزنه میگه نات گونا گت آس.
...
از آرشیو پارسال این موقع.



Bang bang, my baby shot me down ... bang bang ....


پ.ن. کرگدن های عاشق ... میمیرند..
...
فکرش رو بکن
۲۵ سال دیگه ٬
روی مبل خونه‌ت که هیچ کدوم اتاقاش هم رنگ آبی و نقش موج نداره نشستی
ابروهات هم سفید شده
کلی هم چین و چروک رو پیشونیته
نفست هم به زور در میاد
۵ دقیقه‌ای میشه که داری فکر میکنی و به اون نقطه‌ی تاریک و خیلی دور نگاه میکنی
آره فقط ۵ دقیقه‌شده
ولی
دخترت میاد بدون اینکه هیچی بگه گونه‌ی سفت و زبرت رو بوس میکنه و خودش رو تو بغلت فشار میده
و تو تازه میفهمی که صورتت خیس شده
و چشمات رو میبندی
و آروم به هم فشار میدی
...
خیلی بده که صدای آدما رو وقتی عوض میشه بفهمی. خیلی.
...
تمام ظرفیتت رو جمع میکنی و منتظر یه بسته میشینی ...
...
فرض میکنیم
فقط فرض میکنیم
که به اتفاقی بیفته
فقط فرض
.
.
نه ٬ نه ٬ نه ٬ نــــــــــــــه
...
دیدی بعضی وقتا آدم لال میشه؟ فقط لال . لالِ لالِ لال ...
...
دیدی؟
فقط صدای باد میومد
با سوزی که سیلی میزد تو صورتش
کی میدونه پسره واسه چی بغض کرده بود
واسه دستش رو مشت کرده بود تو جیبش و خودش رو مچاله کرده بود
کی میدونه واسه چی هیچ کس تو خیابون نبود و فقط صدای باد میومد
کی میدونه واسه چی؟
...
۲۵ سال رو تو ۵ دقیقه خلاصه میکنی. دور و برت رو نگاه میکنی. هیچ کس نیست که اون ۵ دقیقه رو برات تا همیشه ادامه بده.
تو اشتباه کردی ... فقط به اندازه‌ی چند دقیقه. و هیچ‌وقت جرأت نمیکنی که اشتباهت رو جبران کنی ٬‌ حتی اگه وقتش رو هم داشته باشی.
...
خب
ما ۲۵ سال زندگی کردیم
بیست و پنج ساله شدیم
فکر کن
به بیست و پنج سالی که گذشت
هرچه قدر که میتونی فکر کن
همه‌شو
اصلاً بشین از اولش تا حالا رو مرور کن
خب ؟
.
.
.
تموم شد؟ چند دقیقه شد فکر کردنت؟
تمام این فیلمه که اومد جلو چشمت و رد شد چند دقیقه طول کشید ؟
پنج ؟ ده ؟ چند ؟
هان ؟ بگو .. چند دقیقه طول کشید ؟
.
.
.
تمام ۲۵ سال بعد
همین چند دقیقه‌ست
فقط.
۲۵ سال دیگه میشینی
به تمام این روزا
که مثل قرن ازت میگذره فکر میکنی
و تمام فکر کردنت
بیشتر از ۲۵ دقیقه طول نمیکشه


میفهمی این یعنی چی؟
...
مهم نیست چقدر همدیگه رو دوست داشته باشین. مهم اینه که معنی بغل کردن رو بفهمین و بهش احتیاج داشته باشید.
...
از این آدم پیرا که تو قصه ها هستن .. از اینا که میان و تو ستاره ها میگردن و ستاره‌ی تو رو وقتی به دنیا میای از تو این‌همه ستاره‌ی تو آسمون پیدا میکنن و میگن آخرت چی میشه ... از این آدماممه ... ازینا میخوام که بیاد توی همه ستاره ها بگرده بعدش بهم بگه که آخرم چی میشه ... ستاره‌ی خودم رو میخوام. کو ؟
...
......
يكي بود يكي نبود غير از خدا هيچ كس نبود .
يه روز ، يه بچه كفشدوزكي تو يه جنگل بزرگ گم شده بود . بعد اين بچه كفشدوزكه ، نشسته بود يه جايي زير يه درخت بزرگ ، همين طوري كه از ترس مي لرزيد ، به كوه اون ور جنگل زل زده بود و با خودش زير لب مي گفت ؛ از جنگل رد مي شم .. از كوه رد مي شم .. از دشت رد مي شم ، از رود رد مي شم .. بعد مي رسم به خونمون ... آره بعدش مي رسم به خونمون ..
همين ديگه . قصه ي ما به سر رسيد . کلاغه به خونش نرسيد
...
.......
دیدید بعضی وقتا، خدا برای اینکه به آدم قدرتش را نشان بده، آدم را مجبور میکنه از میدان هفت تیر با یه اشتباه کوچک به جای اینکه بره کریمخان
بعد ولی عصر بیفته تو مدرس، بعد همت، بعد... یه اشتباه دیگه آدم را مجبور کنه که بره فضل ا... بعد جلال و بعد... اونور خیابون...
یکی را ببینه که منتظر تاکسیه!
بعد آدم می فهمه که خدا با دقت 2 ثانیه براش برنامه ریزی کرده، چون اونور چهارراه که میرسه...
دیگه کسی منتظر تاکسی نیست!

:*